logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 

طبیعت سبز

چهارشنبه صبح زود یعنی ۴ زدیم به جاده. با پسرجان رفتیم ویلا و درخت آب دادیم و علف وجین کردیم و چای آتشی در گداجوش دم کردیم و املت لذیذی با روغن زرد و پیازچه‌هایی که از پای درخت چیدم و تخم‌مرغ تازه برای صبحانه بر بدن زدیم. خوش گذشت گر چه کمی خسته شدیم و خیالم راحت شد که ۶ تخم‌مرغ هم جمع کردیم. غذای حسابی هم از یک میوه‌فروشی برایشان گرفته بودیم. اگر این‌ها را هم می‌شکستند و می‌خوردند دیگر عادت می‌کردند و کار سخت می‌شد. آن وقت باید هر مرغ در یک قفس قرار می‌گرفت و برای شکستن تخمش تنبیه می‌شد و  از این بازی‌ها. تانکر به نیمه که رسیده بود، شیرها را تنظیم کردیم و برگشتیم.

چای آتشی با گداجوش

   برایم جالب است که این آفتابگردان چطور سبز شده که چند بذر با هم رشد کرده و به این زیبایی بالا آمده است. چون نزدیک چالهٔ درخت رشد کرده، بدون این که آبش بدهیم سبز مانده است.

آفتاب‌گردان خودرو

مرغ‌ها هم از فرصت استفاده کردند و رفتند حسابی دنبال خاک‌بازی. این کار کمک‌شان می‌کند کنه نگیرند و حشرات موذی از میان پرهایشان خارج شوند. با این که پای درختان را به هم می‌ریزند ولی گله‌ای نیست. هنوز کار دارد تا سیستمی کاملا راحت برای نگهداری از این‌ها در ویلا آماده کنم.

خاک‌بازی مرغ‌ها

   رفتم مدرسه‌اش (که جالب بود تعطیل نبود) و فرم معرفی برای سفارش لباس پسرجان را گرفتم. با مسئول اوقات فراغت هم صحبت کردم که گفت من به زودی از این مدرسه می‌روم ولی همین ناحیه هستم و حتما با شما همکاری می‌کنیم. نمی‌دانم چه قسمتی است که من به سراغ هر کسی رفتم بعد از فاصله کوتاه یا بازنشسته شد، یا جابجا شد، یا نظرش عوض شد. شاید هم کم پیگیری کرده‌ام که به چنین روزگاری دچارم. 

   چهارشنبه‌شب جلسه مدیریت ساختمان داشتیم. تعداد خوبی از همسایگان هم شرکت کردند. ابتدا فکر می‌کردم باید همسرجان زحمت بردن بچه‌ها به باشگاه و کلاس را بکشد که با اعلام وضعیت خطرناک آلودگی هوای مشهد و تعطیلی گسترده، همه چیز حل شد. ظاهرا ریزگردهای فراوانی وارد محدوده جغرافیایی ما شده‌اند که باعث شدند کلیه مراکز آموزشی و ورزشی در دو شیفت تعطیل شوند.

   پسرجان به مشکل جالبی برخورده است. سخت‌افزار لپ‌تاپش پاسخگوی کارهای ویرایش فیلم نیست و نمی‌تواند راحت با After Effects و Premiere کار کند. بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که اجازه دهم با حفظ رابطه همکاری و اولویت دادن به کار دانشجویانه، کارهایش را بیاورد با رایانهٔ درجه دوم دفتر بزند. البته این رایانه هم کارت گرافیک خیلی عالی ندارد ولی فعلا کارش را راه‌می‌اندازد.

   آمدم پای سیستم و این تصویر جالب را دیدم. مدت‌ها بود که هر وقت به تحلیل داده‌های گوگل (Analytics) می‌آمدم، حداکثر یک نفر را نشان می‌داد که با سایت کار کرده است. خب کاچی به از هیچی. وقتی هنوز مخاطب خوبی نداریم، این هم رکورد حساب می‌شود.

تصویر آنالیتیک

   چند تا از آفتاب‌گردان‌های باغچهٔ خانه نامتوازن رشد کرده‌اند و حالا مثل این یکی سرسنگین شده و خم شده‌اند. یکی از کارهای این روزهایم این بود که با بستن نخ سرجایشان ثابت‌شان کنم. حالا باید ببینم همین تکنیک جواب می‌دهد یا باید بیشتر از این‌ها باغچه را نخ‌کشی کنم.

آفتاب‌گردان کج شده

ترب سفیدهایی که کاشته بودم هم بالا آمده‌اند. کنارشان هم دوباره شاهی کاشتم. به زودی دو قلم جدید به سبزیجات سفرهٔ خانه اضافه خواهد شد.

جوانه‌های ترب سفید و شاهی

پیچک‌های حصار باغچه هم کمی شورش را درآورده و بدین صورت که می‌بینید گرفته‌اند رفته‌اند بالا و آن بالا با هم انگار دعوا می‌کنند. این سمت باغچه راحت قابل دسترسی نیست چون پشتش پلکان پارکینگ است و گذاشتن نردبان روی این لبهٔ فلزی هم زیاد مطمئن به نظر نمی‌رسد. حالا مانده‌ام با این گیسوهای پریشان سبز چه کنم.

پیچک‌های به هم تنیده

فلفل‌های سبز هم بالاخره محصول اندکی داده‌اند. این اولین سالی است که توانستم از فلفل محصول بگیرم. قبلا همیشه خشک می‌شد و ظاهرا اشکال من کم آب داده بوده. به این امیدوارم که این سه گلدان را در فصل‌های سرد ببرم داخل خانه. یکی از آشنایان دور همیشه از این فلفل‌ها داشت و گلدان‌های زیبایی با آن‌ها درست می‌کرد و هدیه می‌داد.

فلفل‌های سبز خانگی

مانده‌ام چرا این گوجه‌فرنگی‌ها که اینقدر قد کشیده و گل داده‌اند، محصولی نمی‌دهند. تا به حال فقط یک سال خوب از گوجه‌فرنگی محصول گرفتم. به حدی که آن سال به جز برای رب خانگی، گوجه‌فرنگی نخریدیم. ولی دیگر این تجربه تکرار نشد.

بوتهٔ گوجه‌فرنگی

کار مهم بعدی من تمام کردن بارگذاری «دورهٔ توانمندسازی مقدماتی» در سامانهٔ مشکات دانشگاه آزاد است. الان می‌توانید در این دوره با «این لینک» ثبت‌نام کنید. مطالعهٔ کتاب «روش بولت ژورنال» هم ادامه دارد و دارد به جاهای خوبی می‌رسد.

   پسرجان هم برایم کار می‌کند و مایهٔ خوشحالی است. فعلا ارسال همین مطالب را انجام می‌دهد. یادش دادم از سایت‌های تولید عکس هوشمند استفاده کند. در این سایت‌ها باید یک متن بدهید و عکس تحویل بگیرید. تکنیک جذابی است و بسیاری از آن‌ها حتی فارسی را متوجه می‌شوند. مقالهٔ جدید با عنوان «گل و سنبل و زندگی دانشجویی» با همین تکنیک عکس‌دار شد.

   پنج‌شنبه عصر هم رفتیم ویلا. مامان‌جان را هم بردیم و یک چای آتشی و خربزه‌ای خوردیم و برگشتیم. هفت تا تخم‌مرغ ریز و درشت هم جمع شد. ولی باز مشکل سبزی بود که نداشتیم و خوراکی کمی برای این جانوران همه‌چیزخوار گذاشتیم که نگران‌کننده است. یووال نوح هراری در کتاب «انسان خردمند، انسان خداگونه» کاملا درست گفته بود که انسان از وقتی کشاورزی را شروع کرد مجبور شد در سرزمین مستقر شود و دائم به کشت‌وکارش سر بزند. اول که به این مطلب برخورد کردم به خودم گفتم ای دل غافل. من دنبال استقلال کاری بودم حالا برای خودم یک دردسر جدی درست کرده‌ام که مرتبا باید سرکشی کنم. ولی تحقیق‌های همین مقالهٔ «گل و سنبل و زندگی دانشجویی» را که انجام می‌دادم، به شواهد بسیاری برخورد کردم که چقدر کار با گل و گیاهان بر روحیه و سلامت روان و همچنین سلامت جسمی تأثیر مثبت دارد. پس باکی نیست.

   جمعه رفتیم به سالگرد مادر یکی از اقوام. حس مسجد من را گرفت و قرآن که برای مرحومه می‌خواندم نیز اتفاقا آیات انذار قیامت برایم آمده بود و حس ترسی از فردای حسابرسی برایم ایجاد کرد. البته این حس ریشه در خواب عصر پنج‌شنبه داشت. بعد از کارهای دفتری که رفته بودم چرتی بزنم، با یک شوک از خواب پریدم. انگار کسی صدایم زده باشد. ولی به محض بیدار شدن انگار این فکر به ذهنم خطور کرد که اگر مُردی جوابی برای اعمالت در آن دنیا داری؟ و ترسی که مثل جریان برق از وجودم گذشت. بعد از نهار که به بهشت رضا رفتیم،‌ سری هم به پدرجان زدیم که چندسالی است آنجا آرمیده است. روحش شاد.

   یک کتاب کوچک دیگر را هم تمام کردم. یک طنز بانمک برای کودکان. در اصل گرفته بودم برای بچه‌ها بخوانم ولی وقتی نشد درست و درمان ادامه پیدا کند، و هی در لیست مطالعات ناقص جلوی چشمم بود، گفتم بگذار تمامش کنم و خیالم را راحت کنم. البته متوجه نشده بودم که جلد نهم یک مجموعه را می‌خوانم. در مجموع بانمک بود ولی حس می‌کنم برای نوجوانان زیاد آموزنده نبود. نظرم را «اینجا» نوشتم.

 

کتاب خاطرات یک بی‌عرضه جلد ۹

به این ترتیب، چالش مطالعه ۵۲ کتاب در ۲۰۲۳ میلادی من با اتمام کتاب ۱۱ ام به مرحلهٔ بعدی رسید.

چالش مطالعه ۲۰۲۳ من

   شنبه صبح زود رفتم به ویلا. پسرجان که از بس خوابش می‌آمد از جایش بلند نشد. رفتم و ۶ تخم‌مرغ و ۳ هلو جمع کردم و آوردم. بعد از برگشت که رفتیم لباس فرم بچه‌ها را تحویل بگیریم، در بین صحبت‌های داخل ماشین برای بچه‌ها حساب کردم که اخیرا متوسط روزی ۶ تخم‌مرغ داریم که با حساب هر یک ۶۵۰۰ تومان چیزی نزدیک ماهیانه ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار همین مرغ‌ها تولید دارند و با حساب سرانگشتی هزینه‌ها ۵۰۰ هزار تومان سودش می‌شود. بعد هم خودم کیف کردم. امروز در ویلا هم حساب می‌کردم که باید فعال‌سازی بیشتری برای درآمدزایی از دامداری یا هر چیزی در ویلا درست کنم تا بتوانم یک نیروی تمام وقت استخدام کنم و کمتر نگران سرزدن باشم.

   شنبه روز آخر ارسال اظهارنامه‌های مالیاتی بود. رفتم پر کنم و بنا داشتم اظهارنامه سفید پر کنم ولی سیستم اجازه نمی‌داد. هی می‌گفت باید سود اعلام کنید. رفتم به صفحات آموزش مالیاتی و راهکار مضحکی پیدا کردم: ۱ ریال سایر سودها و ۱ ریال سایر هزینه‌ها اعلام کنید درست می‌شود. انجام دادم و شد. انگار ما فقط باید راه‌های پیدا کردن مسیرهای میانبر را در این کشور پیدا کنیم.

   پسرجان بالاخره تصمیمش را قطعی کرد و به استاد غمخوار گفت که می‌رود ساندا. نگران بود که واکنش استاد چه خواهد بود ولی همه چیز مثبت بود. البته این فوت کوزه‌گری استادی است که شاگرد را آزاد بگذاری. من یکی این را خوب می‌فهمم.  

دستکش ساندا
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content