یادم رفت بنویسم که جمعه در اعتراض به جنایات اسرائیل به راهپیمایی روز قدس رفتیم. البته زود رفتیم که در خنکی اول راهپیمایی باشیم و برگردیم. جمعیت هم بدک نبود. گر چه با بعضی آثار مثلا هنری و سخنرانیهای کنار خیابانی و شعارهای آنچنانی موافق نبودم ولی نفس عمل به نظرم مفید بود. اگر به جنایت اعتراض نکنیم در آن شریکیم و شکی نیست. ولی معدل جمعیت میانسال بود و از جوانها کمتر میدیدم و این نگرانکننده بود.
شنبه بالاخره معرفی کتاب «راهبی که فراریاش را فروخت» را نوشتم. مرتب یادم میرفت و داشت تبدیل به یک چالش میشد که حواسم را جمع کنم و کارم را درست انجام بدهم.
در مجموع شنبهٔ پرباری بود. ۵ استوری اینستاگرام، یک مقاله، یک وبلاگ طولانی و کاری که بالاخره شروع کردم و دست از دستدست کردن برداشتم. ذهن منطقی من گاهی در یک تصمیم گیر میکند و باید مراقبش باشم. دیروز بعد از تمام کردن کارهای مرسوم به خودم گفت دیگر وقت آن شده که برای دور جدید یادگیری تخصصی وقت بگذارم. خب با چه شروع کنم؟ سوال سختی بود.
بعد از چند دقیقه فکر کردن به این نتیجه رسیدم که بهترین نقطه برای شروع ادامه دادن یک دوره آموزشی پایه برنامهنویسی است که قبلا شروع کردم ولی در گرفتاریهای مختلف گم شد. دورهٔ آموزش Git از جادی در فرادرس را دوباره شروع کردم. البته سایت فرادرس بعد از نمایش چند ویدیو به مشکل خورد و مجبور شدم به نسخه یوتیوب آن مراجعه کنم. Git را هم نصب کردم و تمرینات را انجام دادم. به خودم گفتم سالها است که از مهندس کامپیوتر شدنت میگذرد ولی هنوز به ابزارهای پایه تسلط نداری چون هیچ وقت جدی تصمیم نداشتی یک مهندس کامپیوتر باشی. انتقادی که درست بود و حالا مثل امام محمد غزالی که در برابر نقد تلخ یک دزد تصمیم گرفت درسها را از نو بخواند، من هم باید دست به یک خودسازی اساسی از ابتدا بزنم.
صبح یکشنبه اولین جوجه از سری جدید به دنیا آمد. چند تخممرغ هنوز اصلا تکان نخوردهاند و دارند نگرانم میکنند که نکند ثمری نداشته باشند. جوجههایی هم که به بهانه نبودن قفس و سرما در دفتر نگهداری میکردم حالا یک ماهه شدهاند و باید هر چه زودتر به قفس جدید منتقل شوند. این چند روز آخر ماه رمضان هم کمی فشار تشنگی و قند پایین خون بالا رفته و باید بسوزم و بسازم تا بعد از ماه مبارک تغییری اساسی ایجاد کنم.
امروز صبح متوجه شدم از زمانی که مدارک پراید را گم کردم، هنوز کارت ماشین را نگرفتهام. تعجب میکنم که دنبال گواهینامه و کارت پایان خدمت و ملی رفتم ولی چطور کارت ماشین را از قلم انداختم؟ این چه حواس پرتی است که من دارم؟ لابد اثر زیاد بودن ورودیهای اطلاعات است. قبلا هر روز کلی خبر میخواندم و ذهنم پراکنده بود. در چند ماه اخیر که مطالعه خبرها را محدود کردهام و بیشتر به کارم چسبیدهام، ذهنم دارد روشنتر عمل میکند و اتفاقات را واضحتر میبینم و راحتتر تصمیم میگیرم. امان از عادتهای بد.
شنبه بالاخره وکالتنامه جدید انتقال خودرو رسید. ولی با این کیفیت افتضاح. گویی این سند را گذاشته بودند زیر بارهای شکستنی تا خراب نشوند. حتی روکش پاکت هم پاره و شرایط کاملا افتضاح بود. دست پست جمهوری اسلامی درد نکند با این خدماتش.
من اصولا تلویزیون نگاه نمیکنم. شنبه خانواده پدرخانم افطار مهمان بودند و تلویزیون را روشن کردند که برنامه محفل را ببینند. خانمی توضیح میداد که وضع مالی ما خوب بود و بعد بد شد و من با قرآن قهر کردم و خلاصه تعریف کرد تا این که دوباره با قرآن آشتی کردم و درها به روی ما باز شد و از این صحبتها. در حالی که از نظر منطقی به صحبتهایش توجهی نمیکردم ولی بیانش به دلم نشست. گویی پاسخ نگرانی من در این صحبتها بود که نگران امور ارث و میراثی نباش و استرس را از خودت دور کن. آرام باش و با پیگیری امور را به سامان برسان. به خودم گفتم بدتر از کسانی نخواهد شد که همه سرمایه خود را از دست دادند و من چرا باید اینقدر نگران باشم؟
شاید میترسم دوباره به روزهای تلخ نداری و ناچاری گذشته برگردم. خب دانشجویانه هنوز دریافتی خاصی ندارد و شرکت فریلنسری هم تعطیل کرد و دنبال کار جدید هستم و عملا داریم با حقوق معلمی همسرجان زندگی میکنیم. آن هم تا ابتدای تابستان برقرار است و اگر کاری نشود به مشکل جدی خواهیم خورد. درآمدهای مرغ و جوجه پرورش دادن هم حداکثر ماهی ۵۰۰ هزار تا ۱ میلیون است که چنگی به دل نمیزند. از طرفی یک استرس بیهوده در ذهنم نشسته بود که برای انتقال سند زمین کشاورزی هم باید چند ده میلیون خرج کنیم و اذیتم میکرد. ولی این چند دقیقه گوش دادن به صحبتهای کسی که از مشکلات مالی سربلند کرده بود، دل من را هم آرام کرد.
به یاد گذشته افتادم که پدرم تا سال ۱۳۸۲ بدهی میلیاردی داشت که به پول الان رقمی غیرقابل تصور میشود. زیرا موسسه فرهنگی سینمایی بهمن مشهد که با عشق تأسیس کرده بود، ورشکست شده بود. روزهای تلخی که هیچ امیدی به رفع مشکل نداشتیم و پدر در استرس شدیدی دست و پا میزد و ما هم کوچکتر از آن بودیم که بتوانیم کمکی بکنیم. ولی وقتی مشکلات حل شدند به خودم گفتم همین چند دقیقه پیش فکر میکردی تا آخر عمرت بدهکار میمانی و حالا امیدواری که مشکلات حل شدهاند. دنیا به همین ذهنیت و فکری که داری تو را آزمایش میکند و بقیه بازی است. و حالا دوباره برگشتم سر خطی که مدتی گم کرده بودم. نگرانی را کنار بگذارم و با امید و تلاش حرکت کنم و البته سعی کنم روشهای گذشته را کنار بگذارم و از راهکارهای جدیدی اقدام کنم.
شب ۲۷ ام ماه مبارک هم احیاء گرفتم. بیشتر قرآن خواندم و فکر کردم که بعد از این تصمیم دارم چگونه زندگی کنم. به تفسیر جدیدی از شب قدر رسیدهام که برایم جذاب است. این تفسیر میگوید قرار است ما در شب قدر تصمیمات جدیدی بگیریم و از خداوند توفیق عملی کردن آنها را بخواهیم. نه این که به آرزوی شانس آوردن و پشتیبانی بیدریغ شدن با کمک امدادهای غیبی در توهمی معنوی سیر کنیم. تصمیم من هم بعد از چند شب احیاء گرفتن جدی بود: کارهای فرعی را کنار بگذارم، کمتر به شایعات و خبرها بپردازم، برنامه بازی کردن روزانه را به شدت کاهش دهم و به طور جدی به دنبال اصلاح کسبوکار و بهبود خدمات و جلب رضایت مشتری در دانشجویانه و کارهای فریلنسری بپردازم. درآمد دلاری را فعال کنم و سعی کنم هر چه از حقالناس به گردن دارم ادا کنم. تصمیمی که بارها گرفته بودم ولی انگار دیشب جدیتر از گذشته بودم. خیلی جدیتر.
شب قدر است و میدهند برات — بر محمد و آل او صلوات
پس برویم به سراغ روز جدید و روزی جدید تا خدا چه رقم زند و روزگار چگونه بگردد.
پینوشت:
برات در این بیت به معنی دوری از آتش است و ربطی به سند تجاری برات ندارد.
پستهای دیگر وبلاگ:
بنایی و برنامهنویسی
در روزهایی که درگیر ساختوساز شدهام، کار با هوش مصنوعی دارد دوباره من را به سمت برنامهنویسی میبرد. چون بعضی کارها را نمیتوان به مدلهای زبانی سپرد
رنگ اپوکسی و پرورش کرم
در گیرودار سروکله زدن با هوش مصنوعی، یک تجربهٔ موفق با رنگ اپوکسی حالم را بهتر کرد. آشنا شدن با پروژهٔ پرورش کرم هم جالب و متفاوت بود. شاید رفتم سراغ پرورش کرم…
کمی موفقیت با هوش مصنوعی
برای ویراستاری دقیق متن کلی با هوش مصنوعی کشتی گرفتم تا به نتایج اولیه مناسبی برسم
سروکله زدن با ChatGPT
فکر نمیکردم توجیه کردن هوش مصنوعی مولد برای ویراستاری متن دوزبانه فارسی-انگلیسی اینقدر دنگ و فنگ داشته باشد
شلیک به هدف با هوش مصنوعی
بالاخره نشستم و جدی با هوش مصنوعی در مورد ویراستاری تخصصی دوره زبان انگلیسی بحث کردم و راهنمایی گرفتم
نمایشگاه کتاب با فروشی اندک
در یک روز سرد و بارانی نمیتوان انتظار داشت که در نمایشگاه کتاب فروش بالایی وجود داشته باشد