تولدم خبری نبود

   روزهای گذشته عملا شد تعطیلات بعد از ماه رمضان. از عید فطر که به ویلای یکی از همسایگان رفتیم و خوش گذشت. بقیه روزها هم عملا صرف مهمانی و دید و بازدید شد و کاری از پیش نبردم.

   اولین برنامه‌ای که در سال جدید طبق طرح تعیین شده پیش رفت، ختم قرآن مجید بود. دقیقا روز ۲۹ ماه رمضان قرائت ۳۰ جزء را تمام کردم و با خیال راحت برنامه را در ذهنم تیک زدم و کنار گذاشتم.

   پنج‌شنبه خانوادگی به ویلا رفتیم و به درخت‌ها رسیدگی کردیم. تقریبا ۱۲ درخت آب و کود داده شد و چالهٔ دور درخت بیل خورد و از علف پاکسازی شد. تنها ضدحال ماجرا غرغر کردن پسرجان بود که انتظار داشت بعد چند روز دوری از کامپیوتر بنشیند بازی کند و شاکی بود.

   خبر خوب برای همه این بود که نکته‌ای که در هنگام شکوفه زدن درخت آبیاری نکنید کاملا غلط از آب درآمد. اتفاقا شکوفه‌های بیشتری به اصطلاح بسته‌اند و نریخته‌اند. حدس می‌زدم که این هم یکی از شایعات بی‌اساسی است که روستاییان درست می‌کنند و خودشان هم کم‌کم باور می‌کنند.

   تصمیم جدیدم برای درخت‌ها هم پر کردن پای درخت‌ها با کاج است. پارسال آزمایش‌های مختلفی کردم که چطور مصرف آب درخت‌ها را کم کنم و در نهایت کاربردی‌ترین روش همین ریختن کاج پای درخت از آب درآمد. هم به راحتی قابلیت تخلیه و بیل زدن پای درخت را دارد و هم سبک است و خاک پای درخت را سفت نمی‌کند و از طرفی نمی‌گذارد علف هرز پای درخت رشد کند. جنس چوبی آن هم آب جذب می‌کند و به خوبی پای درخت را خیس نگه‌می‌دارد. اندک‌اندک هم می‌پوسد و خاک را پوک می‌کند. تنها زحمتش جمع کردن کاج از پارک‌ها است که به زحمتش می‌ارزد.

   نکتهٔ بامزه این بود که گرگی یاد گرفته بود چیزی بردارد بیاورد. هنوز درست متوجه نمی‌شد که چه کار باید بکند ولی جالب آنجا بود که یک تخم‌مرغ از داخل قفس مرغ‌ها برداشته بود و اگر پسرجان ندیده بود حتما می‌خوردش. البته خودم فکر می‌کنم می‌خواسته بیاورد تحویل ما بدهد چون همان‌جا می‌توانست تخم‌مرغ را بشکند و بخورد و دلیلی نداشت به دندان بگیرد و بیاورد نشان ما بدهد.

   اتفاق بد این بود که چند روز گذشته بود و نشاهای آفتاب‌گردان را آب نداده بودم و حسابی پنچر شده بودند. دوباره آبیاری کردم و بهترک شدند ولی کمی اریب و کج و کوله رشد کرده‌اند که باید فکری به حالشان بکنم.

آفتاب‌گردان‌های خسته
آفتاب‌گردان‌های خسته

   جمعه ولی روز بی‌رونقی بود. تولدم هم بود ولی جز پیامک‌های بانک که خبری از تبریک نبود. خلاصه انتظاری نبود و خبری هم نه. این بیکاری به سرم زد و رفتم دفتر و در فکر چه کنم برای مشکلات مالی غرق شدم و کم‌کم اعصابم به هم ریخت که فکری ندارم و کلی کار انجام نشده روی سرم ریخته است.

کیک تولد ۴۳ سالگی
کیک تولد ۴۳ سالگی

   اتفاقی که این تنگ سیاه دلتنگی را شکست هم غیرمنتظره بود. برادرجان زنگ زد که اگر هستید بیایید آنلاین بازی کنیم. سر صحبت باز شد و حرف‌هایش برایم امیدبخش بود. این آدم باید برود لایف کوچ بشود. قابلیتش را دارد واقعا.

   جمعه شب نشستیم با همسرجان «سه کام حبس» دیدی که فیلم جالبی بود. گر چه کمی تلخ بود ولی روایت جذابی داشت.

پست‌های دیگر وبلاگ:

تاکسی پیکان آبی جذاب

آتش‌بس با تیم ساخت‌وساز

فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتش‌بس و گاهی به بن‌بست می‌رسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمی‌توان کاری به درستی به پیش برد.

ادامه مطلب »
خروس جوان اول

دعوا با اوستا بنا

وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. این‌ها گفتگو بلد نیستند و ناگهان می‌زنند زیر میز و هم به خودشان ضرر می‌رسانند و هم به تو

ادامه مطلب »
من و کلاه روسی

جوجه‌های یخ‌زده

بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسان‌ها نیست

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content