logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 

پرکار ولی نسبتا کم‌بازده

   بالاخره سه‌شنبه قسمت ۱۴۹ «دورهٔ آموزش انگلیسی با داستان» را برای ویراستار فرستادم. انگار قفل شده بودم و چند روز بود نمی‌رسیدم بنویسم. امیدوارم بتوانم به زودی این دوره را در قالب چند جلدی منتشر کنم. علاقه هم دارم یک اپلیکیشن برایش بنویسم. ایده‌های دیگری هم به فکرم می‌رسد ولی دست تنهایی کاری از پیش نمی‌رود.

   دیروز و امروز روزهای فعالی بودند. ولی کمتر از دلخواهم بازده داشتم. دیروز نهار نخوردم و با خوردنی‌های کوچک سرم را گرم کردم تا سبک‌تر باشم و بیشتر کار کنم. ولی چندان جواب نگرفتم. امروز ولی جور دیگری گذشت. اصلا انگار روز خاصی بود. کله سحر ساعت ۳:۱۵ خودکار از خواب بیدار شدم. عملا ۵:۳۰ از خانه زدم بیرون و رفتم ویلا. دیدم آفتاب زود بالا آمده و اگر بروم سراغ صبحانه دیر می‌شود. پس اول مرغ‌ها را آزاد کردم و رفتم سراغ رنگ زدن فنس‌های قفس جدید. تا رسیدن آفتاب به جایی که کار می‌کردم هم ادامه دادم و نتیجه نسبتا خوب بود.

فنس رنگ شده برای قفس

بعد تخم‌مرغ‌ها را جمع کردم که هفت تا شدند و سبزی‌ها را آب دادم و رفتم سراغ صبحانه. ساعت ۱۰ شده بود ولی چسبید. جای شما خالی. این جور غذا واقعا می‌چسبد. یعنی بعد یک سری کار سخت، گرسنه بیایی سراغش. بهترین لذت دنیا.

املت صحرایی

   امروز متوجه شدم کدوسبز دارد یک غول پرورش می‌دهد. قبلا متوجه شده بودم میوه‌اش بزرگ شده ولی فکر نمی‌کردم اینقدر رشد کرده باشد. تقریبا ۴۰ سانتی‌متر شده است.

کدوسبز بزرگ

   از دیروز نگران شدم که زمان جوجه‌کشی و شکستن تخم‌مرغ‌ها نزدیک شده ولی انگار دستگاه به اشتباه یک روز عقب‌تر نشان می‌دهد. گیجم کرده بود و بعد کلی شمارش و بررسی گذاشتم کار خودش را بکند. الان دیدم که رسیده به روز ۱۹ ام و باید سینی مخصوص را بگذارم و دو سه روز منتظر شکستن تخم‌مرغ‌ها و صدای جیک‌جیک باشم. البته یک اقدامی را پشت‌گوش انداختم و حالا نمی‌دانم چه می‌شود. باید روز سومی که تخم‌مرغ‌ها را گذاشتم، با نور قوی چک می‌کردم که تخم‌ها نطفه دارند یا خیر. ولی خب نکردم و حالا باید با هیجان منتظر بمانم.

شروع دورهٔ پایانی جوجه‌کشی

 به خانه که رسیدم ساعت ۱۱ شده بود. دوش گرفتم و نهار هم دو تا هلوی دیروزی را خوردم. هلوهایی که سم نزده بودم و با خیال راحت خوردم و واقعا چسبید. چای سبز و نعنا هم دم کردم که عطر خیلی خوبی گرفت. نمی‌دانم چرا مدتی بود یادم رفته بود از قوری شیشه‌ای که در دفتر استفاده می‌کردم، استفاده کنم.

   از دیروز مطالعهٔ یک کتاب جدید را شروع کردم: «راز دختر استیو جابز» اثر «لیزا برنان-جابز». قبلا داده بودم مادرجان بخواند که اینقدر کشش داد که مجبور شدم بگیرم بیاورم. کتاب جالبی به نظر می‌رسد.

   به تازگی متوجه شدم آمار مطالعهٔ چالش کتاب‌خوانی سال‌های ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ میلادی من هنوز در Goodreads نشان داده می‌شود. برایم جالب بود که هر بار کمی بیشتر خوانده بودم.

گزارش چالش کتاب‌خوانی قدیم

   امروز نشستم فایل‌های وبلاگ را یکپارچه‌سازی کردم تا یک فایل منظم از همهٔ نوشته‌ها داشته باشم. فکرش را نمی‌کردم بشود ۱۰۰ صفحه با ۴۴۰۰۰ واژه. تقریبا یک کتاب نوشته‌ام تا به اینجا.  

آمار جدید وبلاگم

   کار دیگرم طراحی یک خبرنامهٔ ایمیلی بود. با Mailerlite خیلی ور رفتم و کلی تست گرفتم تا مطمئن شوم درست کار می‌کند. حالا باید یک فهرست از ۱۳۰ مقالهٔ موجود در سایت درست کنم که برای ثبت‌نام‌کنندگان، هر روز یک ایمیل بفرستد. امان از پشت‌گوش انداختن کارهای مهم. قرار بود چند سال پیش این کار را بکنم. آن موقع بهانه‌ام نداشتن مقالات کافی بود و بعد هم بهانه‌های دیگر تا به امروز که گفتم قالش را بکنم. حالا اگر یک مقاله یا وبلاگ را باز کنید، در ستون کناری، فرم ثبت‌نام را خواهید دید.

   با همین ایده می‌توان دوره‌های آموزشی درست کرد. هر مبحث روزانه در یک ایمیل ارسال می‌شود. شسته‌رفته و تمیز. شاید همین کار را هم کردم.

   بالاخره رفتم به سراغ خرید سرویس دسکتاپ مجازی (VDI). بعد از کلی گشتن، ارزان‌ترین قیمت کمی بیشتر از ۲۰۰ هزار تومان بود ولی نفهمیدم چرا در سایت مربوطه به جای رفتن به صفحهٔ پرداخت، پیامی نمایش داده شد که همکاران برای هماهنگی سفارش با شما تماس می‌گیرند. خب مرض داری؟ من که نفهمیدم حکمتش چه بود. هنوز هم که بعد چند ساعت تماس نگرفته‌اند. فردا و پس‌فردا هم که تعطیل است و لابد برو تا شنبه. علافیم دیگه در این مملکت.

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content