logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 
خانه » وحشت نبش قبر در باغ

وحشت نبش قبر در باغ

   یک ایده برای گسترش همکاری‌ها به ذهنم رسید. به امیرحسین ثقة‌الاسلامی پیام دادم که برای رشدینو حاضرم رایگان کارهای مفیدی مثل ترجمه انگلیسی و مقاله‌نویسی انجام دهم. گفت باشد و یادش رفت. بعد از سفر بیرجند دوباره پیام دادم و موضوعی داد که رویش کار کنم.

   یک خبر خوب کوچک برایم باز شدن دوبارهٔ حساب ویرگول بود. قبلا به این علت که دارم تبلیغات ارسال می‌کنم حساب را بسته بودند. امتحانی جستجو کردم و دیدم دوباره باز شده است.

   معلوم نیست الگوریتم بازی Clash of Clans چطور کار می‌کند. مثلا شکست دادن این نقشهٔ دشوار با صفر امتیاز واقعا زور دارد.

نقشه بدون امتیاز
نقشه بدون امتیاز

   دوشنبه توانستم در باشگاه ۲۴۰۰ قدم بدوم و رکورد قبلی را ۲۰۰ قدم بهبود بدهم. البته شاید به خاطر یک هفته ورزش نکردن بود که خیلی خسته شدم و سمت راست ریه‌ام هم درد گرفت. ولی خب حرکت مفیدی بود.

   از سایت فریلنسری اعلام کردند چند مقالهٔ اخیر غلط تایپی زیاد داشته و لازم است بیشتر دقت کنم. خب کار کردن با لپتاپ پسرجان یک ایراد جدید را آشکار کرد. فایل Proofing مربوط به زبان فارسی از سایت آفیس دانلود نمی‌شد. در واقع در آن صفحه لینکی به دانلود نبود و هر چه تلاش کردم هم مشکل حل نشد. ضمن این که تمام کردن کار در محیطی که یا دارند با هم حرف می‌زنند یا سریال می‌بینند یا فوتبال تماشا می‌کنند بهتر از این که نمی‌شود.

   خبر بد هفته هم رد شدن طرح در کمپ کارآفرینی شریف بود. البته انتشارات جنگل گفته بودند اگر طرح در این کمپ رد شد باز هم حاضر به همکاری هستند و شاید بتوانم هنوز امیدی را زنده کنم.  

   ول‌معطلی هفته هم تلاش برای گرفتن کدپستی خانه بود که مورد تأیید پلیس راهور باشد. بعد از کلی سروکله زدن با سایت‌های پلیس که به نتیجه نرسید مشخص شد آدرس خانه در مشهد به تأیید پلیس نرسیده است. سایت شرکت پست هم خطا می‌داد و درست کار نمی‌کرد. در آخر به یکی از همسایگان زنگ زدم که اخیرا ماشین خریده بود و گفت بروید اداره پست قاسم‌آباد بگیرید. رفتم و آنجا هم با سوالات عجیب کارشناس اداره مواجه شدم که می‌گفت پلاک خانه را بدهید و پلاکی که می‌دادم را قبول نمی‌کرد. آخر به یکی از همسایگان زنگ زدم که از روی سند خانه پلاک را بخواند ولی باز هم کارشناس قبول نمی‌کرد. آخر هم گفت بروید دفتر پیشخوان دولت. آن نزدیکی یک کافی‌نت بود که جواب درست را داد. گفت ابتدا بروید از دفتر پیشخوان کدپستی بگیرید بعد بیاورید که درخواست تأیید توسط مأمور پست را برای شما ثبت کنم. به پیشخوان رفتم و کدپستی را گرفتم و برگشتم خانه. پسرجان از مدرسه آمده بود و پشت در مانده بود. من هم که پول بده به کافی‌نت نبودم و خودم آمدم درخواست را ثبت کردم.

   پنج‌شنبه هر چه در خانه منتظر نشستم مأمور پست نیامد. با این که پیامک مربوطه را دریافت کرده بودم ولی فقط از رفتن به ویلا بازماندم. جمعه هم قرار بود جشن تولد بگیریم برای پسرجان و گرفتار کارهایی بودیم که باید انجام می‌شدند. فقط رسیدیم کمی به خرید برویم. کمی از هدایا را برای پسرجان خریدیم. دخترجان به حساب خودش یک بازی برایش خرید. من هم قصد داشتم یک ایرپاد بگیرم که فروشنده گفت اگر برای نوجوان خرید می‌کنید بهتر است خودش را بیاورید که سلیقه‌های نسل جدید را باید در نظر گرفت. خب خدا رحم کرد چون به خانه که آمدیم گفت از پسرخاله‌اش یک هنزفری گرفته و فعلا کار راه‌افتاده و نیازی ندارد. البته خودش موس گیمینگ دوست داشت. که قیمت‌های آن هم بالاتر از سطح برنامه‌ریزی من بود. در نهایت هم برایش مقداری پول جمع شد تا در آستانه ۱۴ سالگی خودش برای چیزی که لازم دارد برنامه‌ریزی کند.

نیامدن مأمور پست باعث شد برنامهٔ جمعه شلوغ و پیچیده شود. چون از ابتدای صبح باید به ویلا می‌رفتم ولی نرسیده بودیم ضایعات گوشتی که خریده بودیم را بپزیم. ابتدا فکر می‌کردم صبح خیلی زود بیرون خواهم رفت ولی زودتر از ۹ نتوانستم بروم. پسرجان را مسئول شستن حیاط کردم و خودم رفتم ویلا. حیاط هم مدتی رسیدگی نشده بود و یک شستشو واقعا لازم داشت.

   در ویلا با یک صحنهٔ خیلی دلخراش مواجه شدم. ابتدا متوجه نشدم و وارد شدم و تنها نکتهٔ مشکوک این بود که به نظرم آمد سگ‌ها از نان خشک خیلی کم خورده‌اند. با این قیافه‌های مظلوم اصلا نمی‌شد حدس زد چه کار وحشتناکی انجام داده‌اند. این قیافه‌ها را ببینید و خودتان را برای یک تصویر ترسناک آماده کنید.

دو تا توله سگ ظاهرا مظلوم
دو تا توله سگ ظاهرا مظلوم

بله داشتم به سمت شیر آب می‌رفتم که ناگهان متوجه این جسد وحشتناک در باغ شدم. ابتدا چیزی که می‌دیدم را باور نمی‌کردم. بعد از یک شوک اولیه متوجه شدم این جسد توله‌سگ قبلی است که پای درخت چال کرده بودم. جسد از زیر خاک بیرون کشیده شده و خورده شده بود. باورم نمی‌شد که سگ‌ها این کار را کرده‌ باشند. حتی امیدوار بودم روباه آمده باشد و این کار را کرده باشد ولی با حضور سگ‌ها در باغ این فرض هم باورکردنی نبود. اسکلت باقی‌مانده را در پلاستیک گذاشتم و بردم در سطل زبالهٔ مجتمع انداختم. شوک واقعا بدی بود.

اسکلت بیرون کشیده شده از خاک
اسکلت بیرون کشیده شده از خاک

   تنها نکتهٔ جذاب در باغ برایم این بود که دیدم یکی از جوجه‌خروس‌ها می‌خواند و هیکلی تقریبا مشابه پدرش پیدا کرده است. حتی یک بار آن‌ها را با هم اشتباه گرفتم. مرغ‌ها هم با گرم شدن هوا خوب تخم‌ می‌گذارند و امیدوار کننده شده است.

   کار در ویلا خیلی طول کشید چون دو نهال عناب را از باغچه برده بودم و تنها رسیدم یکی را بکارم. فرض حدود ۱ ساعت حضور من به بیش از ۲ ساعت انجامید و تا برگشتم واقعا دیر شد. آخر کاری هم متوجه شدم ظاهرا شیرفلکه‌های اصلی آب می‌دهند که باید درست شوند.

   وقتی عملا به خانه رسیدم که مهمان‌ها آمده بودند. البته در مسیر یک کیسه سیب‌زمینی و یک کیسه پیاز و میوه و بادمجان هم خریده بودم که باعث شد دیرتر برسم. تازه خرید نوشیدنی‌ها هم گردن خودم افتاد که با از کار افتادن کارت بانکی بیشتر از حالت معمول طول کشید.

   نهار هم قرار بود در حیاط جوجه کباب کنیم که با شروع شدن باران با تهدیدی جدی مواجه شد. خوشبختانه باران تند نبود و کار طبق برنامه پیش رفت. تنها چالش زیاد بودن تکه‌های پاچین بود که برای یک باره کباب شدن در باربکیو تعداد سیخ‌های کباب زیاد بودند و مجبور شدم پاچین‌ها را خیلی فشرده بچینم و در نهایت کباب آبداری از آب درآمد که اگر کمی بیشتر روی آتش می‌ماند قطعا بهتر می‌شد. ولی خوشبختانه همه راضی بودند و مشکل جدی پیش نیامد. ولی با به نق‌نق افتادن کوچولوهای خواهری و برادری مهمانی را نتوانستیم خیلی طولانی کنیم. این وسط فقط پسرجان خیلی شاد بود که یک جشن تولد خانگی با هدیه نقدی حسابی گیرش آمده بود.

نهار تولد بادستپخت خودم
نهار تولد بادستپخت خودم

   جمعه پادکست صوتی کتاب «درمان شوپنهاور» را گوش می‌دادم. به مبحث جالبی رسید که شوپنهاور اصولا آدم بسیار گوشت‌تلخی بوده و با تکبر بسیاری با دیگر انسان‌ها برخورد می‌کرده است. تقریبا همهٔ انسان‌ها را نالایق می‌دانسته و تنها فیلسوف معروف گوته را از باد انتقادهای خود مصون داشته است. راستش کمی یاد خودم افتادم. من هم دید انتقادی به بسیاری چیزها دارم و اگرچه مثل شوپنهاور تلخ نیستم ولی گاهی با انتقادهای بیش از حد دیگران را می‌رنجانم. همین دیشب هم اطرافیان یک برنامه از شبکه خانگی نگاه می‌کردند که از نظر من مزخرف بود و غرغر می کردم. در نهایت هم تذکر گرفتم که نق نزنم و یاد شوپنهاور افتادم. به خودم گفتم باید بیشتر تمرین کنی تا به یک نق‌نقوی غرغروی تمام عیار تبدیل نشوی.

   یکی از کارهای جالب هفتهٔ گذشته که داشت یادم می‌رفت بگویم نوشتن یک مجموعه از ایراداتی بود که به سیستم کاری من وارد است و باید اصلاح شوند. فکرش را نمی‌کردم ولی تا حالا از ۳۵ مورد هم گذشته است. پس تعمیرات جدی در راه است و باید همه چیز را یک به یک درست کرد. اولین کاری که به نظرم مهم‌تر رسید اولویت‌بندی کارها بود. فعلا یک اولویت‌بندی نوشتم تا در مسیر آن پیش بروم.

   یک مورد جالب کاریابی هفته هم رد شدن یکی از درخواست‌ها به یک علت جالب بود. کارفرما گفته بود ایشان خیلی فراتر از نیاز ماست ما نمی‌تونیم جذبش کنیم.

رد درخواست کار
رد درخواست کار

پست‌های دیگر وبلاگ:

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content