logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 

استرس کنکور گرفتم

یکشنبه روز پرکاری بود. در مجموع عملکرد قابل قبولی داشتم. یک پست وبلاگ، یک مقاله، تست دسکتاپ مجازی، ورزش صبح‌گاهی،‌ دورهمی با همسایگان، و خرید یک هدست جدید در مجموع روز خوبی بود. تنها مشکل خستگی زیاد از روز قبل بود که اجازه نداد به ویلا سر بزنم.

   داستان عوض کردن هدست هم جالب بود. دخترجان گیر داده بود که من هدست ندارم و لازم دارم و از این حرف‌ها. خب به یک توافق ساده رسیدیم. از هدیه تولدش تقریبا ۲۰۰ هزار تومان مانده بود و قرار شد یک هدست برایش بخریم و بخشی از پولش را هم قرض بگیرد. دیدم این طوری چند روز هم باید معطل شود. پس هدست خودم را که تازه خریده بودم به دخترجان دادم و سرشب یک هدست ساده‌تر برای خودم خریدم. جالب این که این هدست ارزان‌تر مزایای خوبی هم دارد. سبک‌تر است، در عین حال صدای خوبی دارد، گوش در هنگام کار با آن عرق نمی‌کند و در عین حال کابل ضخیمی دارد و اگر گفتهٔ فروشنده درست باشد، عمر طولانی دارد و به سادگی خراب نمی‌شود.

هدست ارزان جدید

   دوشنبه صبح زود با همسرجان رفتیم ویلا. بچه‌ها نیامدند و ما هم تنها رسیدیم چند درخت آب بدهیم و تخم‌مرغ جمع کنیم. حیف که در پارکینگ خانه سه تا از تخم‌مرغ‌ها افتاد و شکست. من هم حسابی غرغر کردم تا حساب کار دست همسرجان بیاید این همه زحمت را به این راحتی نفرستاد به زباله‌دان.

   دوشنبه مجبور شدیم عصر دوباره با پسرجان برویم ویلا تا درختان را آب بدهیم. مشکل هم ساده است: فشار آب کم شده و پدرخانم هم می‌خواهد درختانش را آب بدهد و موعد آبیاری ما به هم رسیده است. خوشبختانه فشار خوب بود و درختان را آب دادیم و سرشب به خانه رسیدیم. شیر آب تانکر را هم کمی باز گذاشتیم تا صبح زود تانکر را پر کند. با چهارلیتری زمان‌سنجی کردیم و طبق محاسبه ۱۴ ساعت دیگر تانکر باید سرریز کند. حالا ببینیم چه خواهد شد.

   امروز پسرجان خیلی ذوق داشت که کار ساخت استخر را شروع کنیم. صبح که با همسرجان رفتیم، محل استخر را هم نهایی کردیم. کنار دیوار همسایه و نزدیک اتاقی که در ویلا ساخته شده. عصر که اندازه‌گرفتم تقریبا ۲۰ متر مربع مساحت کف استخر می‌شود. حالا این که چقدر بتوانیم بکنیم و استخر را گود کنیم، خدا می‌داند. امروز عصر جز آب دادن مقداری آجر که مزاحم ساخت استخر بود را جابجا کردیم. پسرجان اولین تجربهٔ کارگری و آجراندازی را داشت لمس می‌کرد و دستان من را به درد آورد اینقدر آجرها را محکم می‌انداخت. گاهی هم چرخشی می‌انداخت که باید با دقت مضاعف می‌گرفتم. در کل خوش گذشت. جای شما خالی.

   عصر در ویلا هم کتاب «هوش اقتصادی» اثر «رابرت کیوساکی» را گوش می‌دادم. با این که خیلی مطالب را می‌دانستم ولی شنیدنش خالی از لطف نبود.

   از امروز ظاهرا نتایج کنکور اعلام می‌شود. حالا منم و طراحی یک کمپین جدید و عالی که از این وضعیت بغرنج نجاتم دهد. کمی در این مورد جستجو کردم و نکته‌ای که خیلی برایم مطرح نبود را در یک سایت خارجی دیدم. نوشته بود با نسل جدید با زبان خاص آن‌ها صحبت کنید. آن‌ها کلیدواژگان اختصاصی بسیاری دارند که برای نسل‌های قبلی ناشناخته است. یک نکتهٔ کاربردی و خاص که نمی‌دانم اصلا می‌توانم عملی‌اش کنم یا نه. یک پیشنهاد جالب دیگرش هم این بود که کاری کنید کاربران محتوای شما را بازتولید کنند یا در سایت شما یادداشت بگذارند. به خودم گفتم چطور است یک مسابقه با جایزه میلیونی بگذارم. مثلا نفر اول ۳ و بعدی ۲ و بعدی ۱ میلیون جایزه بگیرند که یک کارهایی بکنند. اگر بتوانم یک گیمیفیکیشن خوب طراحی کنم شاید جواب باشد.

   مثلا شاید یک مسابقه بین دانشگاه‌ها بگذارم که رقابت جدیدی ایجاد کنم. نمی‌دانم فقط مطمئنم که زمان بر علیه من دارد جلو می‌رود و خیلی عقبم. امروز به مدیر سامانه مشکات دانشگاه آزاد هم پیام دادم که بابا این اشکالات سرور را درست کنید من دوره را بارگذاری کنم. ببینم چه خواهند کرد.

   امروز قسمت ۱۵۱ «دورهٔ آموزش انگلیسی با داستان‌پردازی» را برای ویراستار فرستادم. قرار شده به کار سرعت بدهیم و من هم جلوجلو قسمت‌ها را می‌نویسم و فقط می‌ماند این که ویراستار تصحیح کار ارسالی آخر را بفرستد تا برای تنظیم متن قسمت بعدی استفاده شود. خب شاید بپرسید چرا؟ دلیلش منطقی است. چون در این دوره بسیار تلاش کرده‌ام که هر واژهٔ جدید حداقل ۱۰ بار با ترجمه و پس از آن بدون ترجمه در متن به کار رود. پس نیاز است که هر قسمت جدید با کل قسمت‌های قبلی کنترل شود تا این قانون نقض نشود. کمی سخت است ولی خب من آدم کارهای سخت هستم. قبلا برای نوشتن هر قسمت لااقل ۲ ساعت وقتم گرفته می‌شد. با تکنیک جدید کمی کار آسان‌تر شده چون قسمت جدید نیمه آماده منتظر جواب ویراستار است و عملا سرعت کار بالاتر می‌رود. در کل حجم همان ۲ ساعت برای هر قسمت را باید وقت بگذارم که تازه بارگذاری در سایت داستان بعدی است. ولی خب عملا در این ماراتن طولانی که دارد به یک سال کامل می‌رسد، عملا سرعت کار کمی بیشتر می‌شود. امیدوارم تا آخر این تابستان جمع شود.

   امروز به این فکر افتادم که چرا مجوز ناشر نگیرم. خوب است دیگر همهٔ آثارم را خودم منتشر می‌کنم و در نمایشگاه‌های کتاب هم می‌توانم غرفه اختصاصی بگیرم و از این چیزها. گر چه بی‌زحمت هم نیست ولی خب ارزشش را دارد.

   فکر دیگر امروزم اجاره کردن یک خانه نزدیک دانشگاه آزاد بود. قصد هم ایجاد محیط مطالعه اختصاصی و برگزاری کلاس‌های حضوری در نزدیکی دانشگاه است. فکر کنم جواب بدهد. قبلا دوستانی که برای کنکور به این اقدام دست زده بودند که خیلی راضی بودند. شاید برای دانشجویان هم جواب باشد.

   امروز یک سرویس VPS یک شرکت ایرانی را تست کردم. ماهانه تقریبا ۴۰۰ هزار تومان آب می‌خورد. نسبتا خوب بود و با کمی اختلال ویدیو HD هم می‌شد نگاه کرد. کمی نگران قیمتش هستم راستش. خب از طرفی خوب و از طرفی دردسرساز است. آسایش استفاده از VPN را هم ندارد. این جور سرورها کمی قروقمیش دارند که نمی‌گذارند راحت کارت را انجام دهید. مثلا بین کار هی قطع و وصل می‌شوند و کلیک می‌کنی چند ثانیه بعد واکنش نشان می‌دهد و از این ماجراها. اسیر شدیم به خدا در این مملکت.

VPS
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content