گشتم نبود، نگرد نیست

خوانده بودم که بعضی از بزرگان هر روز وبلاگ‌نویسی می‌کنند. من هم در این زمینه تخصص دارم. هم دورهٔ تندنویسی رفته‌ام و هم سال‌ها یک وبلاگ دانشجویی داشتم که آخر بستمش. چون شده بود عزاخانهٔ اتفاقات روزمره‌ای که آن روزها سیاه و تلخ بودند. سال‌های بدهکاری و دردسرهای بزرگ. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم که برایم مایهٔ یادگیری شدند. ولی قیمت این یادگیری سنگین بود. حالا مانده‌ام که چطور منظم وبلاگ بنویسم. بعد از کارهای روزانه؟ خب خسته‌ام و احتمالا منتشر نخواهم کرد؟ پس همیشه اول کار روزانه می‌نویسم. یعنی اول وقتی که می‌آیم دفتر و رئوس کارهای جاری را چک می‌کنم. حس خوبی هم دارد. تخلیه ذهنی جالبی است برای آماده شدن.

   چهارشنبهٔ گذشته که برگشتم به دندان‌پزشکی و پانسمان تجدید شد، تا شب درد شدیدی کشیدم. طوری که نتوانستم کار کنم و فقط در واقع به زحمت وقت تلف کردم. بچه‌ها را بردم باشگاه و با همسرجان رفتیم خانهٔ پدرخانم تا استراحتی بکنیم. تعارف شام کردند مثل همیشه که اصلا اعصاب قبول کردنش را نداشتم. دندان کار شده چهار کانال عصبی داشته و دکتر هم هر چقدر توانست این فک بی‌زبان (البته بی‌زبان که نیست) را حفاری کرد. حالا دندان طوری حساس شده بود که با اندک اشاره‌ای تیر می‌کشید. شاید هم هفت‌تیر می‌کشید و شلیک می‌کرد به احساس من. چه شاعرانه شد یکهو. شام را واقعا با دردسر خوردم و نصف دهان کاملا تعطیل بود و دردسرتان ندهم. خدا قسمت نکند.

   پنج‌شنبه به خودم گفتم بیا و دو روز آخر هفته را استراحت کن. بگذار سرت بادی بخورد و این همه آموزش و پادکست و خبر و غیره را برای دو روز فراموش کن تا راحت جهان بینی. تصمیمم را گرفتم و رفتم توی حیاط که به گل‌ها برسم که یادم افتاد باید بروم گواهینامه را از پست بگیرم. زهی تصور باطل زهی خیال محال. به خصوص که پنج‌شنبه است و زود تعطیل می‌کنند می‌روند. در این هاگیرواگیر کم دارم که بسته پستی را هم برگردانند به مبداء و حالا برو بگیر اگر حال داری. واگرنه با این وضعیت خدمات، حالت را می‌گیرند. یعنی حالی که نداری را چطور می‌گیرند؟

   رفتم سراغ پست که ببینم این گواهینامهٔ ما چرا تحویل نشده؟ یک صف طولانی بود که بعد از ۱۰ دقیقه علافی فهمیدم یک صف دیگر که آن طرف است باید می‌ایستادم. با تشکر از اطلاع‌رسانی دقیق رفتم آنجا ایستادم. خانم متصدی گفت دست مامور است، خواهد آورد به آدرس شما. من هم که می‌دانستم این‌طوری نباید بروم پی کارم، رفتم قسمت ارسال را پیدا کردم و سراغش را گرفتم. گفتند این موزع تازه آمده و زیاد تجربه ندارد. نبود و شماره‌اش هم خاموش بود. حالا باز باید دوباره شنبه می‌رفتم ببینم بزرگوار چرا الکی اعلام کرده دو بار آمده و ما نبودیم. نکته‌ای که برایم جالب بود، ناهماهنگی بین چیزی بود که سامانهٔ آنلاین پست اعلام می‌کند، و چیزی که کارمندان در دفتر پستی در سیستم می‌بینند. مگر نباید یکی باشد؟

   اخیرا یک ترکیب جالب چای دم کردم. چای سبز و هل ساییده و گل‌گاوزبان. جالبند این‌ها و یکی از تفریحات من دم کردن این ترکیبات و تست آن‌هاست. از وقتی که چای قرمز را کم کرده‌ام و قهوه و نسکافه و امثال آن را کنار گذاشتم، حس خیلی بهتری دارم. در محیط کار بیشتر کار می‌کنم و کمتر خسته می‌شوم. برای همین است که در «دورهٔ توانمندسازی مقدماتی» و «دورهٔ دانشجوی برتر» یکی از مباحث جدی در قسمت سبک زندگی، همین ماجرای کافئین است که دردسری شده برای جامعه.

ترکیب جدید چای سبز و گل گاوزبان

    چند شب پیش با یکی از همسایگان که کارخانه‌دار هستند، یک Elevator Pitch داشتم که واقعا جواب داد. اگر نمی‌دانید چیست، مقالهٔ «فوری، مختصر و مفید در آسانسور» را بخوانید. پیشنهاد کردم برای کارکنان دوره‌های توانمندسازی بگذاریم که قبول کردند. قبلا فکر می‌کردم در این یک زمینه دیگر هنری ندارم، ولی خب جواب داد. حالا آشنایی قبلی بیشتر موثر بوده یا این که گفتم دوره تستی است و هزینه نمی‌خواهد بدهید، را نمی‌دانم.

   جمعهٔ گذشته روز شلوغی بود. اول صبحی هم این حشرهٔ بامزه را در حیاط پیدا کردم.

حشرهٔ جالب

    صبح جمعه همسرجان رفت آزمون استخدامی در دانشگاه فردوسی بدهد و من و پسرجان و دخترجان رفتیم پارک ملت برای شرکت در رویداد «روز جهانی تای‌چی و چی‌کونگ».

روز جهانی تای‌چی و چی‌کونگ

خوب بود ولی کمی بی‌برنامه. دوستان آمدند و فرم زدند و عکس گرفتند و برای ملت همیشه در صحنه هم جالب بود. این هم عکس دسته‌جمعی ما که البته فعلا نسخه باکیفیتش را ندارم.

دانشگاه فردوسی بدهد و من و پسرجان و دخترجان رفتیم پارک ملت برای شرکت در رویداد «روز جهانی تای‌چی و چی‌کونگ». خوب بود ولی کمی بی‌برنامه. دوستان آمدند و فرم زدند و عکس گرفتند و برای ملت همیشه در صحنه هم جالب بود. این هم عکس دسته‌جمعی ما که البته فعلا نسخه باکیفیتش را ندارم.

تمرین در پارک ملت مشهد

   و این هم من و پسرجان و دخترجان و استاد هادی غمخوار یزدی عزیز که ارادت ویژه دارم به ایشان.

تمرین در پارک ملت مشهد

بعد از این ماجراها رفتیم ویلا. مرغک هم سه تخم‌مرغ رنگی تحویل داد و املتی زدیم بر بدن جای شما خالی. بچه‌ها از رویداد ورزشی و بازی‌های بعدی به حدی خسته بودند که درجا خوابیدند و ساعتی بعد از نهار بیدار شدند. انگار زود گذشت و تا کمی به درخت‌ها برسیم، هوا تاریک شد و برگشتیم.

   اما امروز که شنبه باشد، صبح دیدم به‌به کبوترها تخم گذاشته‌اند. رفتم از باغچه سبزی تازه چیدم و بعد از صبحانه رفتم به ادارهٔ پست. با این صحنه روبرو شدم که باید اینقدر آقای «مصطفی گِلَوی» را صدا می‌زدم تا پیدایش شود. نگران نباشید من هم اولش نمی‌توانستم اسمش را درست بخوانم. بالاخره گواهینامه المثنی پیدا شد و برگشتم به دفتر. خنده‌دار این که مامور گفت برای ساختمان شما یک بسته آمده شماره واحد نداره. شما خانم مریم …. دارید؟ من هم مطمئن نبودم و با مدیر ساختمان هماهنگ کردم به همسایه خبر دهند خودش بیاید بسته‌اش را بگیرد. باز هم شانس داشته که من رفته بودم سراغ بستهٔ خودم و مامور هم من را می‌شناخت. و الا قطعا بسته را برگشت می‌زدند برای فرستنده.

اداره پست مشهد
اداره پست مشهد

   عملا برنامه درست از آب درآمد و برنامهٔ پنج‌شنبه و جمعه به تعطیلات گذشت. بعد از این هم می‌خواهم همین‌طوری ادامه دهم. ۲ روز تعطیل خیلی بهتر از یک روز است. مطمئن باشید اگر دو روز آخر هفته را با برنامه استراحت کنید، به خوبی در روزهای کاری پرانرژی ظاهر می‌شوید و مفیدتر و بهتر کار می‌کنید.

   اتفاق دیگر این هفته تمام شدن بستهٔ اینترنت ۳۰ روزه ۳۰ گیگ شبانهٔ من بود. ۲ تا ۷ صبح یک ماه کار کردم و فقط ۷ گیگ از این بسته کم شده بود. گر چه خودم فکر می‌کردم زور زده باشم ۱ گیگ مصرف کرده‌ام. معلوم نیست بزرگواران پیچ تنظیمات را چطوری بسته‌اند که این مدلی حساب می‌کند. من هم دیدم بسته دارد می‌سوزد، رفتم یک سری فیلم و مستند دانلود کردم بعدا با بچه‌ها ببینیم.

   تجربهٔ مزخرف امروز هم این بود که می‌آمدم دفتر دیدم خیلی حس خوبی دارم گفتم یک بستنی هم بخرم بیشتر حسم خوب شود. بعد رفتم گواهینامه المثنی را اشتباهی دادم به فروشنده که کارت بکشد. بعد گشتم اصلا کارت همراهم نبود. بعد بدتر شد. یعنی با چند اپلیکیشن بانکی تلاش کردم واریز کنم و نمی‌شد. یکی پسورد ذخیره شده را ابتدا نشان می‌داد و وارد اپ می‌شد. بعد موقع کارت به کارت زدن، دوباره پسورد را درخواست می‌کرد و حالا دیگر باید از حفظ آن را تایپ می‌کردم. بعد از کلی زیرورو کردن تنظیمات امنیتی گوشی، پسورد را پیدا کردم و حالا می‌گفت نمی‌تواند تراکنش را انجام دهد. اپ دوم هم کلا پسوردش را پاک کرده بود و چیزی نمایش داده نمی‌شد. اپ سوم هم طبق شکل زیر اینقدر چرخید و مشخصات کارت مقصد را لود نکرد که فروشنده پشیمان شد گفت بعدا حساب می‌کنیم. حالا ۱۰ دقیقه وقت ارزشمند یک نویسندهٔ مملکت را گرفتند هم هیچ.

تراکنش کارت به کارت ناموفق

   تجربهٔ جالب دیروز هم اپ Chat Geni بود. کمی تبلیغاتی است ولی به فارسی هم می‌توانید سوال بپرسید. با این که نسخه رایگان آن کند جواب می‌دهد، ولی امتحانش ارزشمند است. نیاز به اکانت دردسرساز OpenAI هم ندارید و فقط باید کمی صبور باشید تا جواب شما را بدهد. ایراد بدی که دارد این است که روزانه ۱۰ سوال رایگان می‌توانید بپرسید.

اپ Chat Geni

   امروز که می‌آمدم به دفتر به خودم گفتم باید یک تقویم تولید محتوا آماده کنم. مدت‌هاست بدون برنامه و فقط خلاقانه دارم کار می‌کنم و این ره به ترکستان است.

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content