سلام سلام دوباره من برگشتم. این چند روز که نبودم و درگیر اسبابکشی دفتر بودم خوش گذشت. نه این که تفریح کرده باشم. این که گویی باری از دوشم برداشته شد و خیالم فعلا راحت شد. چرایش را باید خیلی توضیح بدهم که در ادامه میدهم.
چنان که خبر دارید مدتی است سبک زندگی را بردهام به سمت فعالیت جسمی بیشتر. در مورد اسبابکشی دفتر هم همین داستان را دنبال کردم. کارگر نگرفتم و کل اسبابکشی را شخصا با پراید مدل ۸۴ خودم انجام دادم. خوشبختانه اسباب و وسایل دفتر همگی با ماشین شخصی قابل بردن بودند و مشکلی جز طول کشیدن کار و کمی خستگی پیش نیامد. این موضوع برخلاف تصورم اتفاقا باعث شد چند روز خیلی سرحال و قبراق باشم. کار جسمی آدم را میسازد و شکوفا میکند. فقط یکی دو تکهٔ سنگین داشتم که آن هم کمک از غیب رسید و حل شد.
مسئله تخلیه دفتر هم کمی هیجانانگیز شده بود. صاحبخانه میخواست خانهای که در آن ساکن است را تخلیه کند و پول رهنش را بگیرد و بدهد به من و بیاید همینجا بنشیند. یعنی ما در یک مسابقهٔ اسبابکشی قرار داشتیم. کار من دو روز بیشتر طول نکشید. خب خانه و دفتر به هم نزدیک بودند و کار به آسانی پیش رفت. گرچه از نظر جسمی حسابی از خودم کار کشیدم. چون کارگر نگرفتم و همهٔ کارها را خودم انجام دادم.
نکتهٔ دیگری هم که خیالم را راحت کرد این بود که پول رهنی که پس گرفتم خوب موقعی رسید. یعنی وقتی که ماندهٔ حسابم منفی شده بود و به چند نفر هم بدهکار مانده بودم. یک چک سنگین هم داشتم که این اتفاق همگی را برطرف کرد. پس خیالم از خیلی جهات راحت شد. دیگر شهریهٔ دانشگاه را هم نداشتم که واریز کنم. ببین چقدر شرایط سخت شده بود. البته من بنا به تجربه آرامشم را در شرایط مالی سخت از دست نمیدهم. بارها برایم پیش آمده که حسابم صفر شده و بدهکار شدهام و حرص خوردهام ولی وقتی مشکل حل شد فهمیدم اصلا ارزش این همه اضطراب را نداشته است. حالا به معرفتی رسیدهام که در تنگناهای مالی با آرامش در مسیر حل مشکل حرکت میکنم و به ویژه خانوادهام را در فشار قرار نمیدهم. فوقش کمی کمتر خرج میکنیم و از بعضی مخارج حاشیهای میزنیم.
یکی از اتفاقات کاملا روی اعصاب این چند روز، وصول چک سنگین خودم بود. با خیال راحت حساب را پر کردیم و بعد متوجه شدیم ای دل غافل چک همسرجان بوده و برگشت شده. آخرین فرصتی که داشتیم صبح فردایش بود که پنجشنبه بود و بانک به نهایت شلوغ. رفتم نوبت گرفتم دیدم بیشتر از ۳۰ نفر قبل از من هستند. دلم سوخت که یک نفر آمد نوبتش را به من بدهد و برود ولی دیر دوزاریم افتاد و رفت. ای بابا حواس نداریم که. بدتر این که وقتی رسیدم به جلوی صف متصدی عزیز گفتند باید کارت عابر بانک این حساب را بیاورید و اگرنه نمیشود. بفرما حالا! باز رفتم خانه و برگشتم و این وسط صاحبخانه هم زنگ زد که کامیون ما راه افتاد داریم میآییم.
خدا را شکر این یکی از معدود اسبابکشیهای عمرم بود که شکستن و خراب کردن لوازم چندانی نداشت. تنها یک سوتی کوچک داشتم که آن هم به خیر گذشت. یعنی جالباسی را که از پنجرهٔ عقب داده بودم بیرون زدم به دیوار ولی خب مشکلی پیش نیامد.
به مناسبت این حرکت غرورآفرین و تبدیل کردن پذیرایی خانه به کاروانسرای شاه عباسی، پنجشنبه خانوادگی رفتیم ویلا و جای شما خالی سبزی پلو و مرغ بریانی بر بدن زدیم. یک گربه هم آمده بود و هی ناز و کرشمه میآمد که به من هم یک چیزی بدید. ببینید چطور اینجا نشسته و نگاه میکند. ظاهرا دستآموز بود و کاملا برخورد حساب شده داشت.نهالها را آب دادیم و برگشتیم. نکتهٔ جالبش این بود که نگذاشتم پسرجان موبایلش را بیاورد و در برگشت خودش گفت خیلی خیلی خوش گذشت. این نسل اگر بفهمند که لازم نیست اینقدر به دیجیتالی زندگی کردن بچسبند، روی جذاب دیگری از زندگی را هم تجربه میکنند.
جمعه هم روز جالبی بود. صبحش خانوادگی رفتیم پارک نزدیک خانه تا توت جمع کنیم. چند درخت توت قرمز را تکاندیم و شاید ۲ کیلویی جمع شد. نصفش را بردیم منزل پدرخانم و جای شما باز هم خالی.
جمعه تقریبا بیشتر کارهای اتاق کار جدید را انجام دادم. میزها منتقل شدند. رایانه اصلی نصب و راهاندازی شد. ولی کلی کار مثل وصل کردن اینترنت ماند برای امروز. امروز هم از صبح کله سحر یعنی ۴ و نیم بیدارم ولی ابتدا رفتم به حیاط رسیدم. پای آفتابگردانها خاک ریختم. سبزیها را آب دادم و برای صبحانه سبزی تازه چیدم. از بعد صبحانه تا حالا هم در حال چیدن اتاقم. فعلا تنها معضل جدی کابل کوتاه اینترنت است که از اتاق بچهها میآید. چون اتاق کار آنتندهی ضعیفی دارد.
خب فعلا برای رودهدرازی بس است. گفتم بیایم سلامی عرض کنم و خودم را نشان بدهم. برقرار باشید. بروم که هنوز کلی خردهکاری روی دستم مانده و به قول قدیمیها اگر مهمان بیاید آبرو نمیماند برایمان. با دخترجان هم قرار گذاشتیم پیاده برویم مدرسه که خودش دو تا نیمساعت آب میخورد. پس فعلا تا بعد.
نکتهٔ حاشیهای: نوشتن این متن تقریبا بخش پومودورو یعنی ۲۵ دقیقه طول کشید. اگر یادتان نیست چیست، این مقاله را بخوانید.