logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 
خانه » هوا هم هوایی شده

هوا هم هوایی شده

دچار یک متناقض‌نمای (همان پارادوکس) فلسفی شده‌ام با این اسباب‌کشی به خانه. از یک سو انگار زمان کند می‌گذرد و هر چه مرتب می‌کنم تمام نمی‌شود. از سوی دیگر زمان به تندی می‌گذرد و کار تمام نمی‌شود. بالاخره کند یا تند؟ مسئله این است. هر چه مرتب کردم و چیدم و بسته‌بندی باز کردم و بستم، هنوز خانه بلبشو است و داد همسرجان بلند. تقریبا تمام شده ولی همین ۱۰ درصد آخرش به قول برنامه‌نویس‌ها قرار است ۹۰ درصد دیگر وقت بگیرد. داستانی شده ها.

   جای شما خالی شب قبل از پس‌پریشب (که بشود همان چهار شب پیش) که یک شب مانده به آخرین مهلت نمایشگاه گل و گیاه مشهد بود (قاطی که نکردید؟) رفتم نمایشگاه سیاحت. اینقدر چیزهای جالب دیدم که گفتم اگر خانواده را نیاورم حیف است. این بار با برنامه رفته بودم و قصدم این بود که بیشتر ابزارهای باغبانی و تکنیک‌ها را شناسایی کنم و با گل انتخاب کردن وقت نگذرانم. ولی توی ذوقم خورد که ۹۹ درصد نمایشگاه عرضهٔ گل و گیاه بود و تنها چند غرفه که راهنمای درستی هم حضور نداشت به مشاوره می‌پرداختند. بنا به تجربه وقتم را با غرفه‌های عرضهٔ استارتر و کود و این چیزها تلف نکردم. از زمان باغ پستهٔ پدر به یاد دارم که همگی مدعی کیفیت عالی هستند و تنها با امتحان کردن است که مشخص می‌شود چی به چی است.

البته یادم رفت بگویم که صبحش رفته بودم ویلا. برایم جذاب بود که بعد از سه روز آبیاری، درخت‌هایی که رویشان کار کرده بودم، هنوز خاک نمناک داشتند. چنان که در تصاویر می‌بینید، زیر بعضی‌ها بطری چیده‌ام، بعضی را ریشه‌ ریخته‌ام، یکی را سنگ‌چین کرده‌ام و آن یکی را با این حجم‌های پلاستیکی پوشانده‌ام. همگی هنوز خیس و نمناک بودند و برایم جالب بود. تنها مانده فکری برای زیبایی‌اش هم بکنم که قابل تحمل بشوند.

حجم‌های پلاستیکی پای درخت
ریشه ریختن پای نهال
بطری‌های پلاستیکی پای نهال
سنگ‌چینی پای نهال

   با توجه به اهمیت موضوع برای من زنگ زدم به برادرجان که چه نشسته‌ای که نمایشگاه است و گفت فردا حتما می‌آید. ولی فردایی شد که آن سرش ناپیدا. متوجه بودم که نمایشگاه در روز آخر شلوغ خواهد بود. به ویژه که واقعا خوب کار کرده بودند و استقبال عمومی هم بالا بود. همسرجان هم تبلیغات کرده بود و سه مسافر جدید هم از اقوام برای ما جور کرد. رفتیم نمایشگاه و وسط آن هیری بیری کل نمایشگاه را به بچه‌ها نشان دادم و کتاب هم خریدیم. بچه‌ها کتاب داستانی انتخاب کردند و من این سه کتاب:

  • چه کسی پنیر مرا جابجا کرد (اسپنسر جانسون)
  • تخت‌خوابت را مرتب کن (ویلیام اچ. مک ریون)
  • بیندیشید و ثروتمند شوید (ناپلئون هیل)
  • ای کاش وقتی بیست‌ساله بودم می‌دانستم (تینا سیلیگ)

البته راستش را بگویم به جز آخری این‌ها را بیشتر برای خانواده خریدم. بچه‌ها دارند بزرگ می‌شوند و این دست کتاب‌ها مشوق خوبی برای رشد آن‌ها هستند. البته امیدوارم. فعلا همین که با خوشحالی پذیرفتند چالش یک میلیون کلمه کتاب‌خوانی را شروع کنند، برایم غرورآفرین بود. سال گذشته چالش ۱۰۰ هزار کلمه را دخترجان برد و یک خودکار قاب شده جایزه گرفت. ببینیم امسال چه می‌کنند. به بچه‌ها گفتم امسال من هم در چالش شرکت می‌کنم.

   می‌گفتم که برادرجان هم قرار بود بیاید. ولی دیر رسید. وقتی که عملا خرید ما تمام شده بود و عزم برگشتن داشتیم. حالا به مسافران می‌گویم که بفرمایید سویچ، خودتان بروید و من با برادرجان برمی‌گردم، همه انکار کردند که بلد نیستیم. مثلا سه خانم جوان هم همراه داشتیم. بفرما! هی می‌گویم بروید مهارت‌هایتان را افزایش دهید برای همین روزهاست. تا این‌ها را بردم رساندم و برگشتم قشنگ یک ساعت طول کشید. ولی نه یک ساعت معمولی. یک ساعتی که ۴۵ دقیقه‌اش را با دنده یک رفتم و بسیار خسته کننده بود. بعد هم با برادرجان رفتیم دوری زدیم و خریدی کردیم و برگشتیم. عملا فقط خریدش تجربهٔ جدیدی بود و صحبتی که قرار بود برای طرح کارآفرینی در ویلا بکنیم ماند برای بعد. شب طوری خسته برگشتم خانه که فکر شام خوردن را هم از سر به در کردم. این هم گیاهانی که خریدم.

افرای ژاپنی
افرای ژاپنی
یوکای ابلق و زامیفیلیا
یوکای ابلق و زامیفیلیا

   از صبح دیروز افتادم به جان خانه. اینقدر خرت و پرت هست که تمامی ندارد. ولی ذره به ذره رو به اتمام است. به خودم گفتم این دفعه عجله نکنم و مثل آدمیزاد هر چیزی را بگذارم در یک جعبه موزی و شماره بزنم و بنویسم و خلاصه یک مدیریت انبار درست ایجاد کنم و یکبار برای همیشه خودم را از شر پیدا کردن سوزن در انبار کاه برهانم. گر چه کارم را کند کرده ولی راضیم.

   ظهر پریروز که دخترجان را بردم مدرسه، در برگشت از یک سبزی‌فروشی سراغ برگ کاهو گرفتم برای مرغک. نداشت ولی باقالی کهنه داشت. تجربهٔ من می‌گوید بهترین قیمت مال همین‌ها است. من هم ۷ کیلویی خریدم که ۲۰ درصد از کمترین قیمت بازار ارزان‌تر بود و فکر کنم ۳۰ درصدی هم به علت کهنه بودن وزن کم کرده بود. یک خرید عالی که یک ساعتی هم با همسرجان وقت گرفت بنشینیم پاک کنیم. وسط این بلبشو حالا فکر کن نشسته‌ایم باقالی پاک می‌کنیم. جالب که وسطش چند باقالی سبزشده پیدا کردم که جدا کردم ببینم می‌توانیم بکاریم یا نه.

من کلا دانه سبز کردن و آزمایش کاشت را دوست دارم. این که می‌بینید، هسته‌های تمبر هندی است که در دفتر جمع کرده بودم. خیس کرده‌ام ببینم آبی گرم می‌شود یا نه.

دانه‌های ریشه‌زدهٔ باقالی
هسته‌های تمبر هندی
هسته‌های تمبر هندی

تازه طرف زنجفیل تازه هم داشت که دیدم جااان ریشه زده و دو تکه‌اش را خریدم ببینم می‌توانیم بالاخره بکاریم یا نه. تا به حال که هر چه تلاش کرده‌ایم به در بسته خورده‌ایم.

 یک چیز جالب که از نمایشگاه خریدم هم این نشاهای بامیه‌ها هستند. ببینم می‌توانم سبزشان کنم یا نه؟ اگر محصول بدهند که خیلی جالب می‌شود. در نمایشگاه هم یک غرفه بود پیشنهاد می‌کرد در باغچهٔ خانه، هویج و کاهو، کلم و فلفل بکارید.

زنجفیل تازه
زنجفیل تازه
نشاهای بامیه
نشاهای بامیه

   عصر پریروز رفتیم خانهٔ مامان. از درخت انگورش هم مقداری برگ مو چیدیم برای دلمه. شب هم آمد با ما که امروز صبح برویم حرم. ولی از قضای روزگار از صبح امروز مشهد به حدی سرد شده که جرأت نکردیم. هوا ابری بود و باد سوزناکی می‌وزید. به حدی که رفتم از حیاط سبزی بچینم از شدت سرما برگشتم کلاه آفتابی سرم کردم، باز جواب نداد، برگشتم کلاه پشمی سرم کردم، باز هم کم بود یک پیراهن آستین‌بلند هم اضافه کردم. ولی حریف طبیعت نمی‌شدم و پاهایم از سرما درد گرفتند و خلاصه شرایط بی‌ریخت بود و کمی سبزی چیدم و زدم به چاک.

   تجربهٔ جالب این روزهای من ترکیب دمنوش جالبی بود: چای سبز + به‌لیمو + برگ نعنا. به جز چای که سبزش گیر نمی‌آید، بقیه را از باغچه برداشتم. الحق که خوش طعم بود. یک طعم کهنهٔ روستایی جالبی که خیلی دوست دارم. شما هم امتحان کنید شاید پسندیدید. امتحان بعدی دم کردن چوب نعنا است. فکر کنم طعمی مثل برگ نعنا بدهد.

   بالاخره دیشب بلبشوی اسباب‌کشی از پذیرایی خانه جمع شد و خانه به وضع آدمیزادی برگشت. نه که همه چیز را سرجایش گذاشته باشم. ولی خب خیال همسرجان راحت شد. حالا باید یک دفتر کار ۹۰ متری را در یک اتاق ۱۲ متری طوری مینیاتوری چیدمان کنم که همه‌چیز سر جایش باشد. دو تا میز دارم، یک کمد عمودی، دو پایه رینگ لایت، یک دوربین با سه‌پایه، یک پردهٔ سبز، یک چاپگر رنگی، یک چاپگر سیاه و سفید لیزری، چهار تا کیس، و یک عالم خرت و پرت دیگر. امیدوارم بشود یک کارش کرد.  

   امروز بعد تقریبا یک سال نشستم فایل‌های انباشته شده در گوشی را به رایانه دفتر منتقل کردم. حجم زیادی که آزاد شد و کلی خاطره که برایم زنده شد. عمر چه زیبا می‌گذرد که البته این جمله به نگاه من به زندگی بستگی دارد. شما را نمی‌دانم.

   اشتباه بزرگی که این روزها کردم، جا انداختن به‌روزرسانی مقالهٔ «فردوسی قهرمان بزرگ زبان پارسی» است. هر سال دستی به سر و رویش می‌کشم و ۲۵ اردیبهشت منتشر می‌کنم. فردوسی شخصیتی است که باید به درستی حمایت شود و فعلا سهم من همین مقاله است و آموزش‌هایی که به پسرجان و دخترجان داده‌ام و این که به دانشجوها گفته‌ام هی نگویید مرسی. بلبشوی اطراف باعث شد این کار بیفتد به امروز. بروم ببینم چه می‌کنم که آبروریزی شد.

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content