پنجشنبه روز جالبی بود. در کل کارهایم خیلی خوب پیش نرفت و فقط رسیدم قسمت ۱۵۰ دورهٔ «آموزش انگلیسی با داستانپردازی» را برای ویراستار بفرستم. ولی در مجموع بازدهی بالاتری را دارم آرامآرام تجربه میکنم. الان بعضی روزها بیشتر از ۴ ساعت و نیم بازده کار مفید دارم که دلگرمکننده است.
پنجشنبه عصر با اهل و عیال رفتیم به ویلا. برای مرغها هم از سبزیفروشهای اطراف برگ کاهو گرفتیم و راهافتادیم. شب هم ماندیم و چند درخت جامانده را آب دادیم. با فشار آبی که به طرز خجالتآوری کم بود. تا اینجا متوجه شدهام که هر وقت وارد ویلا میشوم و فشار آب خوب است، چند دقیقه بعد صدای موتور نگهبانی میآید و بعد فشار آب کم میشود. یک بار دم در سوالپیچشان کردم و لو دادند که خودمان فشار را کم میکنیم چون استخر اصلی پرآب نشده است. پس کار خودشان است. حالا مترصدم که یک بار حین کم کردن فشار مچشان را بگیرم. مردمآزارها. البته احتمال میدهم یک مقداری از این کار عمدی باشد تا مجبور شویم آب بخریم و احتمالا از ماشینهای فروشندهٔ آب کمیسیون میگیرند. از آدمیزاد دو پا هیچ چیز بعید نیست.
شب جمعه با چای آتشی و کباب ماهی و سیبزمینی آتشی خوش گذشت. شب خوابیدیم و از صبح زود جمعه بلند شدم و کارهای مختصری انجام دادم. مثلا هر چه پوست بلال و ساقهٔ تهمانده پیدا کردم پای یکی از درختهای بادام ریختم. چشمگرداندم دیدم مرغها رفتهاند همان تو دارند به هم میریزند. فکری باید به حال این شیطنت جانور دوپای بالدار بکنم.
در حین کارهای متفرقه پادکست «انسان خداگونه» اثر «یووال نوح هراری» را هم تمام کردم. کتاب جالبی بود و به تشخیص من دقیقتر و منصفانهتر از «انسان خردمند» نوشته شده بود. مثالهای عینیتری داشت و به واقعیت نزدیکتر بود. خب «انسان خردمند» بیشتر به دادههای باستانیشناسی تکیه داشت که قطعی و دقیق نیستند ولی «انسان خداگونه» به انسان مدرن میپردازد که تقریبا همه چیزش روی دایره ریخته و معلوم است. نظرم در مورد این کتاب را هم «اینجا» در Goodreads نوشتم.
بقیهٔ جمعه در خانه گذشت. تا بچهها بیدار شدند و چای آتشی و املت با تخممرغ محلی را خوردیم و برگشتیم خانه، حدودا ساعت ۱۰ شد. جمعه را هم گذاشتم برای استراحت و کار نکردم. گر چه همسرجان تذکری داد که به فکر پایاننامهات باش که دارد دیر میشود. با بچهها بقیهٔ انیمیشن «سوزومی» را دیدیم و شب هم کمی «آوای جادویی» و تمام.
جمعه هر چه با پسرجان رفتیم و از میوهفروشهای اطراف سراغ برگ کاهو گرفتیم کسی چیزی نداشت. آخرش از یک قصابی کمی برای جوجهها دنبه گرفتم به کیلویی ۲۹۵ هزار تومان که باورم نمیشد اینقدر گران شده باشد. میگفت آشغال گوشت هم داریم کیلویی ۱۰ هزار تومان.
جوجههای فسقلی هم شرایط امیدوارکنندهای دارند. بالهایشان دارد رشد میکند و حسابی پراشتها و فعالند. روزی یک تخممرغ محلی پخته هم دورهمی میخورند و جیکجیک میکنند.

چند روز پیش دیدم یکی از همسایهها یک کیسه پر از نخل مرداب گذاشته سر کوچه. برداشتم و امروز صبح این طوری در گلدانهای مختلف کاشتم. قبلا که هر بار نخل مرداب نگهداشتم، خشک شد. ببینیم با اینها چه خواهد شد. اگر بگیرد، تزیین خوبی برای ویلا خواهند شد. با تمام شدن قفس دوم، کار بعدی استخر خواهد بود. به خصوص که با این کمفشاری آب، داشتن یک استخر کمک بزرگی است.

چالش جدیدم دور جدید مبارزه با کمتحرکی است. با این که رفتوآمدم به ویلا و کارهای یدی بیشتر شده ولی کاملا حس میکنم که انگار عضلاتم سفت شدهاند، پاهایم دوباره مثل سابق زود به خواب میروند و خلاصه آدم پرانرژی چند ماه پیش نیستم. امروز اولین تمرین را شروع کردم. این که در بازههای ۵ دقیقهای «تکنیک پومودورو» به جای خواندن کتاب از رو، کتاب را از روی نمایشگر بخوانم تا بتوانم کمی ورزش کنم. کاچی بهتر از هیچی.
بالاخره طلسم شکست و بعد از مدتها یک نفر نسخه چاپی «کتاب رازهای تبدیل کرم خاکی به اژدها» را از سایت سفارش داد. مدتی بود که فقط سفارش دیجیتالی داشتیم و کسی نسخه چاپی نمیخرید. انگار نسل جدید به خواندن از روی رسانهٔ کاغذی مثل نسلهای قبلی علاقه ندارند.
امروز بالاخره یک VDI یا همان دسکتاپ مجازی با سیستمعامل ویندوز از سرور ترکیه سفارش دادم. امیدوارم همان چیزی باشد که فکرش را میکنم. فعلا که هنوز ایمیل فعال شدن سرویس نیامده و منتظریم.