logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 

مثل مامان‌ها و کشدارترین روز کاری

این چند روز طوری گرفتار شدم که نتوانستم نظم وبلاگ‌نویسی را رعایت کنم. تنها توانستم یک مقاله بنویسم، کتاب بخوانم، زبان کار کنم و بقیه‌اش همه شد امورات کشاورزی و رسیدگی به حیوانات.

با سر از تخم درآوردن جوجه‌ها به این نتیجه رسیدم که باید یک تحقیقاتی بکنم. گشتم و دیدم تا ۲۴ ساعت قرار نیست به این فضول‌ها غذایی بدهم چون هنوز محتویات زرده را که آخرین مرحلهٔ جذب تخم‌مرغ است تمام نکرده‌اند و اگر زودتر غذا بدهم حتی ممکن است بمیرند.

   شنبه شب خیلی خسته بودم و حتی حوصله نکردم بروم برای مرغ‌ها برگ کاهو بگیرم. شام هم نخوردم و با کمی میوه سروتهش را جمع کردم و گرفتم خوابیدم. ولی لااقل یک کار مفید را تمام کردم. مقالهٔ «تکنیک پومودورو و بهبود عملکرد» را تمام کردم.

   بالاخره با کلی کش‌وقوس جوجه‌ها از تخم درآمدند. اول سه تا و فردا هم چهار تا و ظاهرا ۲ تخم‌مرغ باقی‌مانده در دستگاه هم باید دور انداخته شوند. گذاشتم‌شان در سبد میوه تا استراحت کنند و آخرین قسمت زرده را که در تخم جذب کرده‌اند، هضم کنند.

جوجه‌ها در سبد میوه

برای خوابیدن شب هم این‌طوری دورشان دستمال کاغذی گذاشتم و مثل بچه‌های خوب کز کردند و خوابیدند.

جوجه‌ها در جعبه با حفاظ دستمال کاغذی

طبق مستندات هنوز وقت داشتم تا غذا بدهم و رفتم بیرون دنبال دان پیش‌استارتر که هر خوراک دامی که پرسیدم نداشت. آخرش کمی ارزن خریدم و یک جوجه هم برای پرستاری گرفتم. قبلا این تجربه را داشتم که اگر یک جوجهٔ بزرگ‌تر نزدیک این‌ها باشد، از آن‌ها نگهداری می‌کند، شب‌ها زیر پرهایش می‌گیردشان و غذا خوردن یادشان می‌دهد. ولی مشکل این بود که جوجهٔ پرستار، خودش هم ضعیف و خواب‌آلود از آب درآمد. فعلا تحت درمان است و کلی ترکیب نان خشک کوبیده و ماست و سیر به خوردش دادم و کمی راه افتاده است. امان از شعبده‌بازی فروشنده‌ها که چطور آدم را سحر می‌کنند. در قفس فروشنده سرحال بود و وقتی به خانه رسید مثل یک کرکس گرفت یک گوشه نشست. هر کاری هم کردم آخرش از دست رفت. یک بار یک رشته از نخ گونی را طوری دور یک پایش پیچیده بود که اصلا نمی‌تواند تکان بخورد. آخرش مجبور شدم نخ را ببرم.

جوجهٔ پرستار

   عصر روز اول بچه‌داری که رسید، نمی‌دانستم که این‌ها چقدر حساس هستند و هر چیزی نباید بخورند و خلاصه بچه‌داری آسان نیست. شب اول هم چندتایشان چرت می‌زدند که نگرانم کردند. هر کاری کردم حالشان خوب نمی‌شد و آخرش متوسل شدم به جستجو که فهمیدم چاره در شربت شکر ۵ درصد است. ترازوی آشپزخانهٔ همسرجان را برداشتم و محلول را درست کردم و با سرنگ به خوردشان دادم. سبد میوه را هم با یک لگن بزرگ عوض کردم و زیر پای جوجه‌ها خاک ریختم. بالاخره حدود ساعت ۸ شب نرمال شدند و بردم‌شان بخوابند. یک لامپ را بنا به توصیهٔ متخصصین فویل‌پیچ کردم و برایشان روشن کردم. عین مادر بهش چسبیدند و خوابیدند.

   شب اول جوجه‌ها راحت نخوابیدم. مثل مامان‌ها که نگران بچه هستند، یک دلهره‌ای داشتم. یک بار حدود ۱ و یک بار ۳ نصفه شب بیدار شدم و رفتم و دیدم چهار تا جوجهٔ دومی به دنیا آمده‌اند.

جوجه‌های یک روزه

   یک خبر خوب برای سایت این بود که بالاخره یک ثبت‌نام در فرم ارسال مقاله ثبت شد. با این که هنوز خبری نیست ولی شروع یک فرآیند است که اگر درست انجامش بدهم، بازاریابی حرفه‌ای در انتهای مقصد ایستاده است.

   ضدحال هفته این بود که فهمیدم در یک عالمه گروه پولسازی اد شدم. تلگرامم پر شده بود از تبلیغات رمزارز، فارکس، ثروت‌سازی و این گونه موارد. من هم مثل یک شهروند محترم و بافرهنگ رفتم ابتدا کسانی که من را به این گروه‌ها اد کرده بودند، بلاک کردم و سپس از گروه‌ها خارج شدم. حتی یکی از آن‌ها یکی از شاگردانم در دانشجویانه بود. خب این یکی را دلم نیامد بلاک کنم ولی دوباره تکرار شود یک بلایی سرش می‌آورم.

   برادرجان یک شب آمد و ماند. طبق عادت کلی حرف زدیم و مبادلهٔ اطلاعات کردیم. شطرنج هم بازی کردیم و با یک شکست و دو برد، قهرمان شدم. یک پیتزای اساسی هم پختم و با هم خوردیم که جای شما خالی.

 

پیتزای خانگی

یکی از نکاتی که گفت و من دقت نکرده بودم، این بود که «یووال نوح هراری» دو کتاب دارد به نام‌های «انسان خردمند» و «انسان خداگونه» و من در گوش دادن پادکست دقت نکرده بودم که اسم پادکست ترکیب اسم دو کتاب است نه یک کتاب. خب خدا را شکر. فعلا که «انسان خردمند» تمام شده و دارم «انسان خداگونه» را گوش می‌کنم. نظرم در مورد «انسان خردمند» را هم «اینجا» در Goodreads مفصل نوشتم. با تکمیل این کتاب در چالش کتاب‌خوانی به پلهٔ ۱۲‌ام رسیدم.

چالش کتاب‌خوانی ۲۰۲۳
چالش کتاب‌خوانی ۲۰۲۳

   حالا گوش دادن به کتاب «انسان خداگونه» را شروع کرده‌ام. مطالبش با این که همگی قابل پذیرش نیستند ولی بسیار جذاب و دارای نکات فراوانی هستند. توصیه می‌کنم اگر وقت مباحث تحلیلی و استدلالی مرتبط با تاریخ و سیاست و جامعه را دارید، این دو کتاب را ببینید. اخیرا دورهٔ آموزش زبان نصرت را هم دنبال می‌کنم. با این که تقریبا همه‌اش را بلدم، سبک آموزشی جالبی دارد که جذبم می‌کند. روی برخی نکات تلفظی هم به دردم می‌خورد.

   دوشنبه ۶ صبح اهل و عیال از بیرجند برگشتند. رفتم دنبال‌شان و آمدیم خانه. صبح با برادرجان سری زدیم به ویلا. چهار تخم‌مرغ جمع کردیم و از این کدو سبز غول‌آسا هم عکس گرفتیم. نگهش داشته‌ام ببینم آخرش چقدری می‌شود. گاهی یاد کدوهایی می‌افتم که کشاورزان اروپایی پرورش می‌دهند و به شکل شگفت‌آوری بزرگ می‌شوند. من و علی اهل بحث هستیم و کلی هم بحث‌های علمی کردیم و برگشتیم.

کدوسبز بزرگ باغ

   دوشنبه صبح جوجه‌گان سرحال‌تر از دیروز بودند. خوب می‌گشتند و دانه برمی‌چیدند و کمی هم با هم دعوا می‌کنند. فکر کنم دوتایشان خروسند که یکسره در حال ورجه‌وورجه و شلوغ‌کاری هستند. حتی گاهی کرک‌های جوجه‌های دیگر را می‌کشند و اذیت‌شان می‌کنند. ولی جالب آن که وقتی غذا می‌ریزم، با جیک‌جیک بقیه را صدا می‌کنند. غذا خوردن این‌ها هم بامزه است. برمی‌دارند و فرار می‌کنند. همیشه هم دنبال گرفتن دانه از نوک یکدیگر هستند.

جوجه‌ها در لگن

از شب تولد این جوجه‌ها دیگر نتوانستم به ویلا درست برسم. فقط رفتم به مرغ‌ها و خروس غذایی دادم و سبزی‌ها را آب دادم و تخم‌مرغ جمع کردم و برگشتم. یکسره باید بالای سر این وروجک‌ها باشم تا مشکلی نداشته باشند. از صبح سه‌شنبه دیگر خیالم راحت شد. به راحتی دانه برمی‌چینند، چرت نمی‌زنند و با جنگ و دعوا با هم نشان می‌دهند که سالمند.

   یکی از کشفیات بامزهٔ این روزهایم این جوانه‌های ذرت بودند که از خود بلال ریشه زده‌اند. تا به حالا این طوری ندیده بودم. یک میوه‌فروشی کلی بلال را بیرون ریخته بود و خیلی ارزان خریدم. وقتی بررسی کردم این جوانه‌ها را دیدم.

ذرت جوانه‌زده
ذرت جوانه‌زده

دوشنبه‌ دخترجان را به جلسهٔ هفتم کلاس فن بیان بردم. گفت جلسهٔ بعد امتحان است و دورهٔ مقدماتی تمام. تا از کلاس بیاید رفتم پردیس کتاب و این دو کتاب انگلیسی را برداشتم. یکی دیگر را هم انتخاب کرده بودم که دیدم جلدش پاره است و رهایش کردم. این بار کتاب‌ها مشخصات ناشر خارجی و غیره را داشتند. پس چرا آن یکی نداشت؟ قطعا یک کپی دیجیتالی غیرقانونی بوده است.

کتاب‌های انگلیسی جدید

   با گذشت ۲۴ روز از کار دستگاه جوجه‌کشی، مشخص شد دو تخم‌مرغ جامانده نشکنند و صبر کردن بی‌فایده است. هر دو را در باغچه شکستم و معلوم شد نطفه نداشته‌اند و فقط گندیده‌اند. البته یکی تقریبا سالم به نظر می‌رسید ولی عقل سلیم می‌گوید تخم‌مرغی که ۲۴ روز در دمای ۳۷ درجه توی یک دستگاه بوده قطعا مشکلی دارد. دستگاه را هم شستم و دوباره با ۲۰ تخم‌مرغ جدید گذاشتم تا ببینیم چه خواهد شد.

جوجه‌کشی دوم

   قصد دارم روش بولت ژورنال را برای برنامه‌ریزی‌هایم امتحان کنم. کتاب به نیمه رسیده و توضیحات آن تمام شده ولی دارد روی قصد و انگیزه و روشمندی و این چیزها صحبت می‌کند. من هم با این همه برنامه‌هایی که در ذهن دارم، اگر بیشتر از این بخواهم از فکر کردن روی کاغذ طفره بروم، احتمالا دیوانه خواهم شد. 😊

   دو‌شنبه بالاخره متوجه شدم از کجا باید نویسه‌های سایت دانشجویانه را درست کنم. یک ویدیو در یوتیوب کمک کرد که مسئله را حل کنم. حالا بیشتر نویسه‌های سایت به ساحل تغییر داده شده‌اند و از نظر اندازه هم تغییراتی دادم که به نظر بهتر از قبل شده است. ولی هنوز هم در لود کردن سریع عکس‌ها ضعف نشان می‌دهد که باید اصلاح شود. شاید هم باید سرور پشتیبان بگیرم که فعلا هر چه پول دارم باید برای تبلیغات جدید خرج کنم.

   هر چه برای سرویس VDI یا همان دسکتاپ مجازی پیگیری کردم نشد. شرکت مشهدی است و ابتدا در سایت فرم پر کردم، گفتند تماس می‌گیریم. نگرفتند و دوباره یک فرم دیگر در سایت پر کردم، باز هم خبری نشد. زنگ زدم و خانم منشی گفت تماس می‌گیریم. باز نگرفتند و زنگ زدم و آخرش کارشناس مربوطه زنگ زد که ببخشید این سرویس برای ما خیلی گران تمام می‌شود فعلا ارائه نمی‌شود. بفرما! آخرش هم پیشنهاد شد که بیا یک VPS بگیر بهتره. ولی خب پیش‌فاکتوری که فرستادند ماهی نزدیک ۴۰۰ هزار تومان آب می‌خورد.

  سه‌شنبه عصر با اهل و عیال رفتیم ویلا که مثلا تانکر را آب کنیم. ولی فشار آب اینقدر ضعیف بود که اصلا آب بالا نمی‌رفت که تانکر روی سقف را پر کند. فقط توانستیم یک ردیف از درختان را آب بدهیم و برگردیم. بقیهٔ برنامه ماند برای چهارشنبه. آن هم که روز بد نبینید، از صبح با پسرجان رفتیم و حدود ۱۱ ساعت آنجا علاف شدیم. فشار آب بسیار ضعیف بود و یکی یکی باید آبیاری می‌کردیم. هر درخت حدود ۱۰ دقیقه  و ضرب در تعداد شد آن که شد. تا حالا هیچ زمان اینقدر معطل نشده بودیم. هوا هم بسیار گرم و من هم پیراهن کارم را برده بودم خانه و یادم رفت پیراهن تمیز بعدی را بیاورم. قشنگ کباب شدم زیر آفتاب و گردنم می‌سوزد از آفتاب‌سوختگی. تنها کار مفیدم هم رنگ کردن بقیه توری‌های فلزی بود و حالا آمادهٔ ساخت قفس دوم شده است. ساعت ۵:۴۰ عصر به خانه رسیدیم و تازه مثلا نهار خوردیم.

   خبر بد هم مرگ غافل‌گیر‌کنندهٔ یکی از مرغ‌ها بود. نفهمیدم چه‌اش بود و ناگهان با جسدی سفت شده مواجه شدم که گوشهٔ قفس کز کرده بود. پای انجیر دفنش کردم و رویش آجر چیدم تا شغال باز بیچاره را مثل خروس قبلی از خاک بیرون نکشد.

   تست جدیدم هم برای خیس نگه‌داشتن پای درخت‌ها یک راهکار جدید بود. در جاده که می‌آمدیم یک گونی پشم گوسفند دیدیم که از دیروز کنار جاده افتاده بود. برش داشتم و چیدم‌شان دور یکی از درخت‌های بادام و رویش سنگ‌هایی گذاشتم که باد نبردشان. نمی‌دانم چقدر مفید است ولی فعلا برای آزمایش امتحانش می‌کنم. قصد دارم با جمع کردن میوه‌های چوبی کاج، کم‌کم بطری‌های پلاستیکی را از زیر درختان جمع کنم و منظره‌ای طبیعی‌تر فراهم کنم.

چهارشنبه به علت گرما همه جا تعطیل شد و به کلاس بردن دخترجان ماند برای دوشنبه. چهارشنبه‌شب نشستیم با خانواده انیمیشن «سوزومی» را ببینیم که به نیمه نرسیده، ساعت خواب رسید. اوایلش که خیلی جذاب بود. تنها مشکل دوبله نشدن بود و بچه‌ها در خواندن زیرنویس از انیمیشن عقب می‌ماندند.

   در کنار خستگی‌ها و فشارهای کاری این چند روزه، دیدن این فسقلی‌ها که روزها شر و شیطانند و شب‌ها این طوری دورهم می‌خوابند، دلم را شاد می‌کند.

خوابیدن جوجه‌ها در شب
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content