آخر هفتهٔ شلوغ

در پنج روز اخیر کلی اتفاق افتاده که مهم‌ترین‌هایش را می‌نویسم. اول این که طرح گیمیفیکیشن برای بچه‌ها واقعا جواب داد. حتی وسوسه شدم برای خودم هم اجرایش کنم. حالا بچه‌ها هر شب با اشتیاق می‌نشینند دورم تا کارت‌های روز را حساب کنیم و کارت‌ها را در هم ادغام کنیم و به مراحل بالاتر بروند. فعلا کارت رتبه چهارم را هم توانستند بگیرند. هر دو کارت به یک کارت مرتبه بالاتر تبدیل می‌شود. طوری که طراحی شده هر مؤلفه ده سطح دارد که عملا برای رسیدن به کارت سطح دهم باید دو به توان ده یعنی ۱۰۲۴ کارت بگیرند. جالب این است که ابتدای این مسیر هموار است و کارت‌های اولیه را به راحتی می‌توان گرفت که شرط اولیهٔ گیمیفیکیشن همین است. بعد به تدریج کار سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود. ولی با شیب ملایم.

   اقدام مهم دیگر این هفته پیگیری نامهٔ دانشگاه آزاد بود که استاد مربوطه واقعا کچلم کرد. اصلا جواب درستی نداده و امروز که از اول صبح زنگ زدم و طبق معمول پیامک آمد که «لطفا پیام دهید»، بالاخره به جوابی رسیدم. آن جواب هم این بود که سامانه تا پنجشنبه قبلی قطع بوده و به دکتر خواهم گفت. ای بابا. این همه معطل شدم که جواب را سیستمی بدهید ولی هنوز هم دنبال فتح خوان اول هستیم. امان از این کارهای اداری.

   کلا کارهای اداری در کشور ما اتلاف وقت و انرژی هستند. یادم می‌آید زمانی که در بیرجند برای کمیته امداد به دانش‌آموزان نیازمند آموزش دادم و چقدر علافم کردند تا پرداخت کنند. تقریبا ۵ ماه طول کشید. چیزی که گیجم کرده بود این بود که کارشناس مربوطه به من گفت من دو روزه کار شما را انجام خواهم داد. این دو روز شد سه ماه که گزارشش را به اداره بفرستد و چند بار هم که برای پیگیری زنگ زدم اعتراض کردند که شما چقدر پیله می‌کنید. اداره کل آن‌ها هم دو ماهی طولش داد تا پرداخت کند. آخرش هم یک سری کارت هدیه به من دادند. فکر کنم یک اختلاسی چیزی در جریان بود 😊. آنجا بود که یاد گرفتم در کارهای اداری هفته و ماهی که از زمان مراجع هدر می‌شود برای سیستم اداری مهم نیست.

   از کارهای جالب من آخر هفته که به خودم قول استراحت داده بودم، رسیدگی حسابی به ویلا بود. عملا پنجشنبه و جمعه آنجا بودیم و کارهای مختلفی از ساخت اسکلت یک قفس مرغ، آبیاری درختان، کاشت یک بید مجنون دم در، کاشت تعدادی نشاء بادمجان، گوجه‌فرنگی گیلاسی و کدو و نعنا و ترخون و غیره و دورهمی فامیلی که آنجا برگزار شد، اهم موارد بود. نکتهٔ جالب این بود که بچه‌ها که معمولا چسبیده بودند به کامپیوتر و زورشان می‌آمد بیایند، حالا سر این که کی بیشتر کمک کرده و کارت بیشتری باید بگیرد، با هم اختلاف داشتند.

اسکلت قفس
اسکلت قفس

   خبر خوبی که یکی از دوستان به من داد این بود که در محدودهٔ ویلا که در کمربند سبز مشهد قرار می‌گیرد، می‌توان برای دریافت خط اینترنت پرسرعت روستایی اقدام کرد. این سرویس به صورت بیسیم است و خلاصه یک چالش جدی من را در آنجا برطرف می‌کند. در حال تحقیقم و اگر خبر درست باشد، حتی احتمال دارد یک کانکس بخرم و دفترم را ببرم آنجا. گر چه تا جایی که خبر دارم، کانکس خوب، گران‌تر ازاین حرف‌ها است. این مدل دفتر کار یکی از آرزوهای من است. در محیطی طبیعی که هم گل و گیاه و جانورش را داشته باشد و هم اینترنت پرسرعت و هم سکوت و آرامش طبیعت و دوری از دود و استرس شهری. تازه پی بردم که جای یک درخت خشک شده را می‌توان یک حوض خوب تقریبا ۴ در ۶ متری ساخت. شاید یک آلاچیق هم کنارش زدیم و شد صفای مضاعف.

از کارهای جالبی که مدت‌ها بود شروعش نکرده بودم، جوشکاری بود. بله یک بیل در ویلا شکسته بود و من هم دو سال پیش یک دستگاه جوشکاری سیار خریده بودم که امکانات کارگاهی کامل‌تری داشته باشم. بالاخره دیروز مجبور شدم از آکبند درش بیاورم و یک بیل را جوش بدهم. گر چه کمی کج جوش دادم، ولی خب شیرین بود

بیل جوش داده شده
بیل جوش داده شده

   به خاطر یک اشتباه لپی که دیروز رخ داده بود، امروز هم رفتم ویلا و سر راه یک خرزهره، یک رزماری و چند اطلسی هم خریدم و بردم. خوشبختانه نشاهای دیروز گرفته بودند و حالشان خوب بود. به جز کاشت خرزهره که نرسیدم، بقیه را کاشتم. دیروز با سیستم آبیاری جدید، یعنی همه درختان با هم ولی با فشار بسیار کم، آبیاری کرده بودم و هنوز حسابی پای درخت‌ها خیس بود. حسابی پای یکی از درختان را با سنگ پر کردم. بنا به تجربهٔ قبلی اگر سنگ در چند لایه کار شود، سایهٔ خوبی پای درخت ایجاد می‌کند و رطوبت به خوبی حفظ می‌شود. تنها مشکلش سنگین کردن خاک دور ساقه و دشواری زدن  علف‌هایی است که از لابلای سنگ‌ها رشد می‌کنند.

کاشت نشا و سبزی
کاشت نشا و سبزی

   خبر خوب ویلا رسیدن گیلاس‌ها و زردآلوها بود که با بچه‌ها خوردیم و خیلی باصفا بود. به ویژه که من سم نزده بودم و همگی کاملا ارگانیک بودند 😊. جای شما خالی واقعا.

   معلوم نیست در اوضاع فناوری کشور چه خبر است که عملا ارتباط پیام‌رسان من با ویراستار «دوره انگلیسی با داستان» دانشجویانه بشدت مختل شده است. پل ارتباطی من با ویراستار، پیام‌رسان ایتا بود که نسخه دسکتاپ آن از کار افتاده بود و فقط نسخهٔ وب یا موبایل کار می‌کرد. ویراستار هم تصحیحات را همراه با اسکرین شات و توضیح صوتی می‌فرستاد و فایل تصحیح شده را هم ضمیمه می‌کرد. حالا باید کلی دور خودم بچرخم تا فایل را از گوشی بگیرم بفرست به سیستم دفتر و بنشینم یکی‌یکی توضیحات را کنترل کنم. امروز که دیگر نسخه وب هم از کار افتاده است و پیام‌های ارسالی را نمایش نمی‌دهد. زیبا نیست؟ واقعا در ایران آدم بیکار نمی‌ماند اینقدر که سرکاریم.

   از شما چه پنهان دو روز آخر هفته‌ای یک تفریح مدرن هم داشتم. یادم می‌آید اوایل که بازی Clash of Clans آمد، برادرجان زنگ زد که آقا چه نشسته‌ای که تفریح خوبی است. نصب کن با رفقا دورهمی خوش می‌گذرد. گفتم  بنا به تجربهٔ سواد رسانه‌ای من، اصلا نباید نصب کنم. ظاهرا خیلی پرطرفدار و اعتیادآور است و نمی‌روم سراغش که درگیرم نکند. درست شبیه کاری که با سریال Game of thrones کردم و اینقدر ندیدم که فصل آخرش آبدوغ خیاری از آب درآمد و دلم خنک شد. اصلا به این ایده رسیدم که سریال را نبینم تا فصل آخرش اکران شود. اگر همه گفتند خیلی خوب بوده من تازه شروع کنم. مثلا الان آمادگی دارم بعد از Assasination Classroom بنشینم Attack of Titans ببینم. خیلی هم فاز بهتری دارد که مطمئن باشی اثر خوبی می‌بینی.

   شاید بگویید ای بابا این که حال نمی‌دهد و فوتبال زنده‌اش و سریال تازه‌اش کیف دارد. در مورد فوتبال نظری ندارم چون فوتبالی نیستم. ولی در مورد سریال یک نکته هست که با همین بازی‌های سبک MMORPG [۱] مشترک است. آن هم تأثیر گیمیفیکیشن بر ماست. من ابتدایی که بازی موبایلی Total War را شروع کردم با همین قضیه مواجه شدم. بازی طوری طراحی شده که وادارت کند هی سر بزنی و چک کنی و جوش بزنی که چه امتیازی را گرفتی و چه را از دست دادی. در واقع بازی است که ما را به بازی می‌گیرد. خب من روال را تغییر دادم و به آرامش رسیدم. یعنی بازه‌های زمانی تعریف کردم و هر امتیاز را مثلا تا ۱۰۰ تا نمی‌رسید، کلیک نمی‌کردم و اوضاع خیلی بهتر شد. در مورد Clash of Clans هم متوجه همین نکته شدم. اگر سیم این بوق هشدار ذهنی را که آی دیر شد، به قبیله‌ات حمله کردند و زدند و کشتند و خوردند و بردند و بدو برو سرباز و ساختمان بساز و حمله کن و غیره را قطع کنید، خیلی خیلی اوضاع بهتر می‌شود. برای مثال من الان بدون استرس نشسته‌ام وبلاگم را می‌نویسم در حالی که چند رویداد اخیرا فعال شده و ملت دارند هم را می‌کشند که امتیاز بگیرند. خب مگر قرار نبود بازی باشد؟ خب پس برای من یکی بازی است و از صبح که چند ساختمان را فعال کردم تا ظهر و از ظهر که چند تنظیم انجام دادم، آن هم تا شب به بازی سر نمی‌زنم. بازی نباید من را کنترل کند. این نکتهٔ اساسی است که خیلی وقت‌ها یادمان می‌رود.

   در تعطیلات آخر هفته پادکست «دروغگویی روی مبل» را گوش می‌دادم. موضوعش روان‌درمانی است و از آنجا که این کتاب را اروین یالوم نوشته است، برای من که علاقمند به مشاوره هستم، شنیدنش واجب و جذاب است. تا اینجا نکات بسیار جالبی در مورد ماهیت روان‌درمانی یاد گرفتم و لذت بردم. بیان داستانی کتاب واقعا شیرین است.

   خبر غافلگیر کنندهٔ این هفته، تماسی بود که از ادارهٔ پست داشتم. گفتند گذرنامهٔ شما آماده است، بیایید بگیرید. کدام گذرنامه؟ یادم آمد پارسال برای اربعین اقدام کردم ولی به خاطر مفقود بودن کارت پایان‌خدمت، نتوانستم گذر موقت بگیرم. کارت پایان خدمت ۲۰ روز بعد آمد ولی برای گرفتن گذر اربعین دیگر دیر شده بود. جالب آن که به ادارهٔ پست که رفتم، دیدم گذرنامهٔ ۵ ساله برایم صادر شده. خب دیگه مجبورم یک سفر خارجی بروم. شما جایی سراغ ندارید؟

   بامزه‌ترین رویداد هفته هم سینی جو بود که به این شکل درآمده. لال از دنیا نروی بگو ماشاءالله.

سینی جوی سبز شده

[۱] MMORPG:بازی‌های آنلاین با جمعیت انبوه که به صورت زنده بازی می‌شود و کاربران با هم تعامل و رقابت دارند.

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content