logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 

۱) مهمان مامان

«۲۹ اسفند و خبر جدید»

شب  عیدی یک هو خبر رسید که فردا اول عید یک مهمان ناخوانده داریم. از آنجا که اصلا حوصله مهمان‌بازی ندارم و خیلی هم خوشحال بودم که امسال به خاطر کمردرد بابا جایی نمی‌رویم، این خبر زد توی حالم. به ویژه آن که مهمان مربوطه قراره بیاد تا ۱۳ هم بمونه خوب همه عید رو زهرمار ما کنه بعد بره. چرا؟ چون دختر خاله جان بعد از کلی تحصیلات خارجه حالا یادش آمده برگرده ایران یک آب و هوایی عوض کنه.

   بعله سر شب یکهو دیدم مامان و بابا لبخندهای معنی‌داری به من می‌زنند و پچ‌پچ می‌کنند. من هم شستم خبردار شد که باز لابد یک دختر بیچاره‌ای را در نظر گرفتند که من بروم خوشبختش کنم. چرا که اخیرا جز به این دلیل کسی از این لبخندهای ژوکوند تحویل من نمی‌دهد. تازه پایم را گذاشتم در دانشگاه خاله‌زنکی‌بازی‌های این‌ها شروع شده که بیا یک دختر خوب برات گیر آوردیم نامزد کن تا درست تموم بشه.

    اصلا هر وقت به فکر خواستگاری می‌افتم این جمله مزخرف «بنده‌زاده را به غلامی بپذیرید» که بابا در آخرین خواستگاری گفت جلوی چشمم رژه می‌رود و اعصابم را به هم می‌ریزد. بابای طرف یک طوری چای پرید توی گلویش انگار فحشش داده بودیم. بماند که خوشبختانه با همین جمله همه چیز به هم ریخت و ضمنا از آن دختر گنده‌دماغ با پدر پولدارش هم اصلا خوشم  نیامد. زیادی سوسول بود و حتی یک بار خارج از خانه ساندویچ نخورده بود که مثلا ما خدمتکار داریم برامون غذا میارن از این غذاهای کوچه‌بازاری نمی‌خوریم. انگار دختر ناصر الدین شاه بود. اییییش.

تاج السلطنه دختر ناصر الدین شاه
تاج السلطنه دختر ناصر الدین شاه

بگذریم. سارا خانم داره میاد و من هم ناراحتم که لابد قراره عید نوروز دنبال خانم راه بیفتم هی ببرمش این ور آن ور و از طرفی هم کنجکاوم ببینم خارج رفتن چه بلایی سرش آورده. هنوز همان سارای سیبیلوی خودمونه یا تغییر کرده؟ 

   فضولیم گل کرده حسااااابی. شایدم این طوری عید بد نگذره. نمی‌دونم ولی دعا می‌کنم این یکی برای چند سال خارج بودنش کلاس نگذاره که می‌زنم توی دهنش.

Skip to content