کلید گم گشته و در وا نمیشه

دیروز صبح خیلی زود یعنی ۵:۳۰ اول صبح با برادرخانم زدیم به جاده و رفتیم ویلا. درخت‌ها را آب دادیم. من هم کلی علف هرز را کندم و برای آزمون بیشتر دور یکی از درخت‌ها چیدم. تا اینجا که ظاهرا خار و خس بهتر از بطری نوشابه یکبار مصرف پای درخت را خیس نگه‌می‌دارد. حالا تا ببینم نتیجه آزمایشات بیشتر چه می‌شود. این کار کردن با بیل هم حسابی جان آدم را درمی‌آورد. کارم که تمام شد پاهایم در پوتین خیس شده بودند.

   ضدحال امروز هم جا گذاشتن ریموت ماشینم بود که حالا بی‌ماشین شده‌ام. از خستگی لحظهٔ رفتن دقت نکردم و ریموت یدکی را هم هر چه گشتیم پیدا نکردم. داستان شد باز که چطوری برویم بیاریمش. هر چه تلاش کردم دزدگیر را از کار بیندازم هم نتوانستم. پراید است دیگر با کمی دخالت (که یادتان نمی‌دهم، بدآموزی دارد) در را باز کردم ولی هر چه کردم دزدگیر قطع نشد که نشد و مجبور شدم دوباره در را ببندم تا دست از سرمان بردارد. طفلک یکی از همسایه‌ها نگران شده بود آمده بود ببیند کی دارد ماشینم را می‌دزدد.

   آخرش دخترجان با اسنپ رفت مدرسه و من پیاده رفتم دفتر. خوشبختانه فاصلهٔ دفتر تا خانه نیم ساعت پیاده‌روی است و فشاری به من وارد نمی‌کند. این رنوی سبز بامزه را هم نزدیک خانه دیدم، گفتم شاید شما هم دوست داشته باشیدش.

رنوی سبز بامزه

   در مسیر رسیدن به دفتر این بتن خشک شده را دیدم. منظره‌ای که در کنار ساختمان‌های در حال ساخت زیاد دیده می‌شود. وقتی پی یا سقف‌ها را بتن‌ریزی می‌کنند، ته مخزن کمی بتن باقی می‌ماند که معمولا به همین شکل دور ریخته می‌شود. راننده نمی‌تواند آن را با خودش ببرد زیرا در ماشین خشک می‌شود و دردسر درست می‌کند. معمولا هم سازنده فکری برای این یک یکی دو فرقان بتن نمی‌کند و به همین سادگی دور ریخته می‌شود. یک اسراف معمول که به آن عادت کرده‌ایم.

بتن خشک شده

   با این که دیروز زمان زیادی هدر رفت ولی بالاخره قسمت ۱۳۷ دورهٔ آموزش انگلیسی با تکنیک داستان‌پردازی را برای ویراستار فرستادم. این قسمت اولین قسمتی بود که تقریبا نصف آن انگلیسی بود. بنا است در این دوره به جایی برسیم که پنجاه قسمت آخر، به طور کامل انگلیسی باشد. نمی‌دانم به همین خوبی خواهد شد یا نه. ولی دارم تلاشم را می‌کنم.

   تا شب هر چه گشتیم ریموت یدکی ماشین پیدا نشد که نشد. پس با برادرجان قرار گذاشتیم که یک سر برویم ویلا و چند عکس بگیریم و برگردیم. یک برنامه‌ریزی برای یک کار جالب که کم‌کم تعریف خواهم کرد.

   امروز روز بهتری بود. ۴ صبح بیدار شدم و دیگر نخوابیدم. صبح زود گل‌ها و سبزی‌ها را آب دادم و یک فرش کوچک را در حیاط شستم. بعد با برادرجان رفتیم به ویلا و عکس‌هایی گرفتیم و متر کردیم. یک برنامه داریم می‌ریزیم برای آموزش طبیعت به کودکان که امیدوارم درست از آب دربیاید. جلوتر که رفت خواهم گفت چه کاری داریم می‌کنیم.

   یکی از جذابیت‌های امروز این کفشدوزک زرد بود که در ویلا پیدایش کردم. تا امروز کفشدوزک زرد ندیده بودم. چند روز پیش هم یک سیاهش را در ویلا دیده بودم.

کفشدوزک زرد

کاکتوس‌هایی که کاشتم هم سبز شدند که برای من جذاب بود. یکی از لطایف کار کردن با طبیعت همین حس رشد و زندگی است که طبیعت می‌تواند به ما بدهد. من که خیلی این حس را دوست دارم.

جوانه زدن کاکتوس‌ها

در مسیر برگشت به خانه هم نمایندهٔ حزب نازی در مشهد را کشف کردیم.

نماینده حزب نازی در مشهد

و حالا آمده‌ام دفتر و قرار است پنجشنبه و جمعهٔ این هفته را تعطیل کنم. تصمیمی که هفتهٔ پیش گرفتم و به امید خدا بعد از این عملیاتی‌اش می‌کنم. برای درست انجام شدن این تصمیم باید در طی هفته با نظم و دقت کار کنم تا بتوانم دو روز تعطیلی آخر هفته را با آرامش خیال استفاده کنم.

   یک جستجوی اخیرم نشان دادم اگر در گوگل جستجو کنید «توانمندسازی دانشجویان»، سایت دانشجویانه لینک ۴۵ خواهد بود. این یعنی تقریبا افتضاح. حالا جدی‌تر باید مباحث سئوی سایت‌مان را دنبال کنم. این طوری بماند تقریبا هیچ کس ما را نمی‌بیند. هنوز هم مقالهٔ «زیرنویس ویدیو با گوگل کروم» بیشترین بازدید را در سایت ما دارد. باید فکری کرد.

   امروز متوجه شدم ناقابل ۱۰۰۰ کیلومتر بیشتر از چیزی که باید، با ماشین رانده‌ام. یعنی تعویض روغن خیلی دیر شده و معلوم نیست ماشین جان چه بلایی سرش دارد می‌آید. امان از بی‌دقتی.

   در حال نوشتن این مطالب بودم که دیدم یک پیام تلگرامی رسید. تبلیغ کار با تایپ.

تبلیغ کار تایپیستی

 رفتم و دیدم بله یک کانال با بیش از ۱۲۰ هزار عضو و یک عالمه آدم که می‌خواهند کار تایپی انجام دهند. جالب این که در آخرین پست‌ها نوشته بود برای کار تایپیستی فقط یک نفر ظرفیت باقی مانده است.

کانال تلگرامی کار تایپی

برای فضولی به ادمین پیام دادم. تقریبا مطمئن بودم که این همان تبلیغی است که دیروز برای همسرجان آمده بود. طرف هم نوشت که کار چنین و چنانه و ۲۹۵ هزار تومان هم حق عضویت شماست. خب با یک حساب ساده مشخص است که کلاهبرداری است. کانالی که بیش از ۱۲۰ هزار عضو دارد و تنها یک کار تایپیستی مانده است. ولی ادمین می‌گوید هر روز کار می‌فرستیم و حداقل یک سال همکاری می‌کنیم. خب از کجایتان می‌آورید؟ تازه اگر این حجم کار داشتید که باید روزانه ده‌ها تایپیست استخدام کنید. چون هر تایپیستی هر روز در دسترس کارفرما نیست و سفارشاتی که کارفرما گرفته، به مشکل برخورد می‌کند. قبلا در کافی‌نت با این مشکلات زیاد برخورد کرده بودم. پس باید گفت این وعده‌ها و این حجم سنگین کار تایپی توسط شما کاملا مشکوک است. پس تصمیم گرفتم کمی سوال بپرسم. گفتم من ندارم بدهم و حق عضویت را از اولین کارم کسر کنید. معمولا این ادمین‌ها بایو طرف را نمی‌خوانند و فقط تند و تند جواب می‌دهند که آن هم معمولا کپی و پیست است. بامزه این که پیام صوتی فرستاد که این هزینه بابت پشتیبانی و آموزش شماست. در نهایت هم جوابم را نداد. دلم می‌سوزد برای آن هزاران آدمی که در این کانال‌های بی‌نام‌ونشان دنبال کار می‌گردند.

توضیحات ادمین کانال تلگرامی

   امروز که در بین وقفه‌های کاری پومودورو کتاب «باشگاه ۵ صبحی‌ها» را خواندم دیدم همین‌طوری ۵ دقیقه، ۵ دقیقه رسیده‌ام به صفحهٔ ۷۰. یادتان باشد قبلا گفتم که تصمیم دارم این کتاب را در وقفه‌های استراحت کوتاه بین کاری بخوانم. تا اینجا که خوب پیش رفته است.

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content