همای سعادت و فکرهای جدید

   بالاخره دوباره به مشکل تأخیر در ارسال مقالات فریلنسری خوردم. اینقدر گرفتار شدم که برای اولین بار یک مقاله را با سه روز تأخیر ارسال کردم. نظمی که با مهمانی و تولد پسرجان و رفتن به ویلا و استخر با همسایگان و غیره و ذلک به هم خورد و باید بازسازی شود. حالا موسسه هم دستمزد ماه قبل را واریز نکرده که برایم روشن نیست چرا.

   هفتهٔ پیش برای بار دوم با پسرجان و همسایه‌ها و برخی اقوام همسایه‌ها و یکی از برادرجان‌ها رفتیم استخر. به استخر شهید فرومندی رفتیم. نسبت به استخر قبلی ضعیف‌تر بود و در مجموع ساعت ۱۹ تا ۲۱ ساعت بهتری برای استخر رفتن بود. خیلی استخر ورزشی‌طوری از آب درنیامد و بیشتر به حرف زدن و مقداری هم خوردن گذشت. گر چه سعی کردم تا می‌توانم در آب راه بروم یا شنا کنم ولی کمتر از آن چه که باید خسته شدم. پسرجان که با عمویش حسابی گرم گرفته بود و من هم درگیر صحبت با همسایه‌ها.

   یک کار جدید کردم که نمی‌دانم به درد خواهد خورد یا نه. در مسیر رفتن به ویلا سیب‌زمینی و پیاز کیسه‌ای گرفتم و بین خواهر و برادرها و بعضی همسایگان آشنا تقسیم کردم. سود چندانی ندارد و حداکثر سیب‌زمینی و پیاز خانه مجانی می‌شود. ولی خب همین هم خوب است که همه تازه به تازه مصرف کنیم و این گیاهان خوردنی سبز نشوند و دردسر درست نکنند.

   تخم‌گذاری مرغ‌ها با این که هوا چند بار سرد شد بهتر شده و در آخرین بازدید از ویلا یک تخم‌مرغ جدید در قفس جوجه‌ها بود. اولین تخم‌مرغ جوجه‌هایی که از خرداد در حال پرورش یافتن هستند، بود. بعد از این خبر خوب باید خبر بد را هم بدهم. باز روباه به باغ رفته بود و از یک گوشه خودش را وارد قفس جوجه‌های کوچک کرده بود و همه را کشته بود. به خودم گفتم پس بیرون کشیدن لاشهٔ توله‌سگ هم کار خودش بوده و نفهمیدم پس این دو توله‌سگ در باغ چه می‌کرده‌اند که یک روباه این طوری در باغ می‌آید و می‌رود. بعدا به خودم گفتم شاید طبق عادتش شب آمده که باز هم فکر نمی‌کنم توجیه درستی باشد. ظاهرا تنها راه‌حل نهایی بالا بردن دیوارها و شاخک‌گذاری روی در است.

   چند کیسه دان ارزان‌قیمت هم خریدم و جای شما خالی با چه مکافاتی با پراید آوردم و چند کیسه را در دفتر گذاشتم و دو کیسه را به ویلا بردم. نگران افزایش قیمت شدید در سال جدید هستم و تقریبا مطمئنم بعد از انتخابات مجلس باید تورم شدیدی را تجربه کنیم. مرغ‌ها هم با گرم‌تر شدن هوا باز شروع کرده‌اند به شکستن تخم‌مرغ‌ها که دیگر راهی جز تغییر جدی در قفس‌ها باقی نمی‌گذارد. به نمایشگاه بین‌المللی مشهد هم رفتم ولی خیلی کمتر از انتظاری که از نمایشگاه آبزیان و دام و طیور داشتم بود و عملا چیز مهمی یاد نگرفتم. فقط فهمیدم در مشهد میگو هم می‌شود پرورش داد که نکتهٔ جالبی بود.

   اسفند رسید و وقت کاشت سبزی و خیس کردن بذرها برای کاشت است. فعلا سوال اصلی این است که باغچه‌های حیاط را مثل سال گذشته سبزی‌کاری کنم یا گل و سنبل بکارم. تجربهٔ سال گذشته جذاب بود و تقریبا سبزی سال را از باغچه برداشت کردیم. ولی اخیرا بارش و برف داشتیم که نگذاشت سبزی بکاریم.

   پیشنهاد جالب هفته هم در دیوار توجهم را جلب کرد. پیشنهاد معاوضهٔ خانهٔ بیرجند با یک نانوایی در مشهد. خب این هم پیشنهادی است و تا بررسی نشود نمی‌توان دقیق نظر داد.

   اتفاق جالب گیمینگ هم بهبود جالب اعضا در Clash of Clans است. حالا یک تیم ۱۵ نفره خوب داریم که در جنگ‌ها واقعا مشارکت می‌کنند. چند نبرد را بردیم و حس و حال خوبی داریم. اینجا هم من کار خاصی نکردم و انگار اعضای خوبی عضو شده‌اند و برای بازی ارزش قائل هستند. ولی گاهی چند نفر با خنگ‌بازی اعصاب این افراد باانگیزه را خراب می‌کنند. من هم بالاخره اشکال کار را فهمیدم و یک اکانت ثانویه هم ساختم که از صفر بیاورم بالا. با تکنیکی جدید و رشد پایدار یعنی ابتدا همه امکانات را به‌روزرسانی کنم و بعد خانه اصلی را تقویت کنم. روشی که احتمال می‌دهم بهتر جواب بدهد.

برد در کلش
برد در کلش

   با این که با بی‌نظمی در تولید محتوا عملا در سایت دانشجویانه مقالهٔ جدیدی منتشر نکردم با روندی کند تعداد بازدید سایت در حال افزایش است. دلیلش را نمی‌دانم ولی برایم شیرین است. به قول یکی از بزرگان تولید محتوا صبر زیادی می‌خواهد و بالاخره جواب می‌دهد. البته باز اشتباه مرسوم را تکرار کردم و اینقدر این چند روزه ننوشتم که دوباره آمار بازدید افت کرد.

افزایش بازدید سایت دانشجویانه
افزایش بازدید سایت دانشجویانه

    تکرار تجربهٔ قدیمی چای نخوردن در ساعات کاری در دفتر را هم دوباره کلید زدم. اصلا انگار این چای روان آدم را به هم می‌ریزد و نمی‌گذارد تمرکز کنم. وقتی کافئینی در کار نیست بهتر کار می‌کنم و تمرکز خیلی بهتری دارم. گر چه گاهی هوس می‌کنم ولی صبر بر این هوس نتیجهٔ خوبی دارد.

   ایام نیمهٔ شعبان رسید و چراغ برات که مشهدی‌ها به زیارت اهل قبور می‌روند. صبح زود مادرجان را برداشتیم و رفتیم به مزار پدرجان سری زدیم. در مسیر جز یک وانت نیسان یخچال‌دار که مشخص بود آدم مریضی است و هی ویراژ می‌داد و مزاحم می‌شد، مشکلی نبود. چند کیلومتری مسیرمان یکی بود و همسرجان استرس گرفته بود. خدا شفا بدهد. در برگشت هم به آرامستان طرقبه رفتیم و سری به عموی مرحوم و دیگر فامیل زدیم.

مزار بابا در بهشت رضای مشهد
مزار بابا در بهشت رضای مشهد

   اخیرا خیلی توجهم به بهبود کیفیت مطالعات جلب شده. انگار این سال‌ها هر چه خوانده بودم سطحی بوده و حس می‌کنم باید سطح بالاتری از مطالعات را شروع کنم. کاری که ارزشمند باشد و به نتایجی  قابل‌قبول منتهی شود. انگار این سال‌ها مطالعاتی پراکنده و بی‌برنامه داشته‌ام و حالا که به گذشته نگاه می‌کنم کیفیت خوبی در آن نمی‌بینم. طوری مطالعه نکرده‌ام که در یک حوزهٔ مشخص متخصصی صاحب‌نظر باشم و پراکندگی اطلاعات دارد کار دستم می‌دهد. گر چه خوب است که از خیلی چیزها می‌دانم ولی باید این روش را هم اصلاح کنم.

   علاوه بر این فکر می‌کنم باید فکری به حال برند شخصی خودم بکنم. جزئیات زیادی دارد و اصلاح کردن آن تا رسیدن به یک نقطهٔ قابل قبول مشخص نیست چقدر زمان خواهد برد. مطالعه و مشاوره هم لازم دارم که باید بروم سراغش.

   بالاخره به یک جمع‌بندی جدید پس از بحران ۴۰ سالگی رسیدم. گاهی آدم افکار مختلفی را سال‌ها در ذهن خود پرورش می‌دهد و نمی‌فهمد الان دارد با کدام یک زندگی می‌کند. وقتی قضیه جمع‌وجور می‌شود که این افکار سرجمع بشوند و به یک ایدهٔ واحد تبدیل شوند. این جمع بندی هم برگرفته از یک تفکر قدیمی رسوب‌کرده بود که خیلی وقتم را گرفت تا در موردش به یک جمع‌بندی عمیق برسم. شاید کتاب «درمان شوپنهاور» که این روزها گوش می‌کنم هم در این جمع‌بندی موثر بود. چون قالب جلسات گفتاردرمانی آن برای من هم جذابیت و تا حدی کارآیی داشت. جمع‌بندی هم این بود: تا حالا به بهانهٔ معرفت و تا حدی هم تنبلی از پول درآوردن شانه خالی کرده‌ام. ولی با این رویهٔ اشتباه فقط سال‌های عمرم به هدر رفت. پس مثل بچهٔ آدم می‌نشینم پای پول درآوردن از راه درست و اصولی و کمک کردن به دیگران.

   شاید فکر کنید خب این که فکر کردن نداشت. ولی برای افرادی مثل من که با ایده‌های‌شان زندگی می‌کنند اتفاقا مهم است که به یک ایدهٔ‌ محوری جدید برسند. افرادی مثل من به فلسفهٔ شخصی خود اهمیت می‌دهند و به سادگی نمی‌توانند از دام اشکال‌های جزئی یا کلی آن رها شوند. زمانی که مثل من به یک جمع‌بندی عمیق برسید ممکن است همه چیز عوض شود.

   خب من از کودکی با افکار مذهبی بزرگ شدم و سال‌ها با خواندن متون معرفتی دچار یک تناقض درونی شدم. از طرفی خیلی دوست داشتم کارآفرینی کنم و پول دربیاورم و از طرفی گرایشات پارساگرایانه در ذهنم رشد کرده بودند و تا این بحران ۴۰ سالگی این مشکل به درستی رفع نشده بود. خب  حالا لااقل از این ذهنیت پیچیده گذشتم و خوشحالم.

   دوباره روز مهندس رسید و فقط می‌رسیدم یک مقالهٔ قدیمی را دوباره بازنشر بدهم. ولی با این که حیفم می‌آمد همین طوری تکرارش کنم و قصد داشتم لااقل بروم آمارهایش را به‌روز کنم، عملا نرسیدم و فقط یک تبریک منتشر کردم.

   داستان عجیب این روزها هم فیلمی است که از پرنده‌ای به نام هما منتشر شد و داستان همای سعادت را دوباره به صدر اخبار برگرداند. خب این پرنده در واقع یک لاشخور است و استخوان می‌خورد و ملت هم آن را با سردیس شیردال یا گریفین تخت جمشید اشتباه گرفته‌اند و فکر کرده‌اند این همان است و بعضی ضد ایرانی‌ها هم چرت و پرت گفته‌اند و خلاصه همه چند روزی زدند توی سر هم سر هیچی.

سردیس‌های شیردال تخت جمشید
سردیس‌های شیردال تخت جمشید
هما
هما

پست‌های دیگر وبلاگ:

پوست‌اندازی خرچنگ

بنایی و برنامه‌نویسی

در روزهایی که درگیر ساخت‌وساز شده‌ام، کار با هوش مصنوعی دارد دوباره من را به سمت برنامه‌نویسی می‌برد. چون بعضی کارها را نمی‌توان به مدل‌های زبانی سپرد

ادامه مطلب »
بیل را هم رنگ اپوکسی زدم

رنگ اپوکسی و پرورش کرم

در گیرودار سروکله زدن با هوش مصنوعی، یک تجربهٔ موفق با رنگ اپوکسی حالم را بهتر کرد. آشنا شدن با پروژهٔ پرورش کرم هم جالب و متفاوت بود. شاید رفتم سراغ پرورش کرم…

ادامه مطلب »
بچه‌ماهی کپور در آکواریوم

سروکله زدن با ChatGPT

فکر نمی‌کردم توجیه کردن هوش مصنوعی مولد برای ویراستاری متن دوزبانه فارسی-انگلیسی اینقدر دنگ و فنگ داشته باشد

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content