دیروز از صبح زود آمدم به دفتر و با خودم گفتم امروز یک روش جدید را که نسبتا خوب جواب داده امتحان کنم. فقط سه کار مهم امروز را نوشتم. حالا هر کاری که انجام شود، خط میخورد و یک کار مهم دیگر جایش را میگیرد. یک روش آسان برای جلوگیری از ازدحام فکری و پیگیری درست کارها. عملا هم خوب کار کرد. برای من که ذهنم گاهی بسیار پراکنده میشود گزینهٔ خوبی بود.
بدترین اتفاق هفته با اختلاف زیاد تا اینجا، فعالسازی سیمکارت خارجی بود. در مرحلهٔ اول یعنی گذاشتن در گوشی و آنتندهی درست عمل کرد. یک پیامک اولیه هم به انگلیسی آمد. داستان از اینجا شروع شد که در متن پیامک لینکی بود که کار نمیکرد. بیشتر که بررسی کردم دیدم اصلا سایت مربوطه که در این لینک اعلام شده صحیح نیست. اصلا سایت اصلی با دامنه com. است و این uk. و خلاصه همه چیز مشکوک است. هر چه کردم لینک را با سایت com. تطبیق بدهم نشد و یکسره میگفت چنین صفحهای نداریم.
از خیر لینک گذشتم و سعی کردم با سیمکارت جدید پیامک ارسال کنم که باز هم نشد. بعد رفتم به سایت اصلی و تلاش کردم سیمکارت را ثبت کنم و حساب کاربری بسازم که پیامک سایت هم دریافت نمیشد. گیر دادم به پشتیبانی نامبرلند که گفت تلگرام را امتحان کنید. آن هم پیامک نمیفرستاد. داشتم شک میکردم که سیمکارت سوخته نباشد که یادم آمد همان اول یک پیامک انگلیسی دریافت کرد و آنتن دارد.
بالاخره بعد از تقریبا دو ساعت کشتی گرفتن با پشتیبانی، خودم فهمیدم مشکل کجاست. در سایت ارائه دهندهٔ این سیمکارت نوشته بود با کدام کد دستوری شماره سیمکارت را دریافت کنید. امتحان کردم و مشخص شد شمارهٔ سیمکارت چیزی نیست که من خریدهام. به پشتیبانی اطلاع دادم که یک نفر زنگ زد و معذرتخواهی کرد و گفت برگردانیداش، درستش را برای شما ارسال میکنیم. ظاهرا سیمکارت من و یک نفر دیگر به اشتباه و جابهجا ارسال شده بود. درس خوب این ماجرا این بود که به راهنمایی پشتیبانی دلخوش نکنید و خودتان هم تلاش کنید.
الان چند ماه است که دارم از ابزار رفع فیلتری که خودم از آموزشهای اینترنتی ساختهام استفاده میکنم. عملکردش خوب بوده و کارراهانداز. پس رفتم هر چه افزونهٔ از این دست در مرورگر کروم داشتم پاک کردم. یک افزونه توجهم را جلب کرد. نوشته بود میتوانید امن و با آیپی که توسط افزونه مشخص میکنید، با اینترنت کار کنید. آزمایش کردم جواب میداد. فعلا برای اطمینان به یکی از متخصصین پیام دادم ببینم تأییدش میکنند یا نه.
قفس مدرن هم در ویلا خوب کار کرد. این بار که دو مرغ در آن بود، دو تخممرغ سالم بدست آوردم. البته یکی کمی ترک داشت که فکر کنم به همین دلیل بعضی از خریداران این نوع قفسها زیر پای مرغ را توری پلاستیکی میگذارند. البته انتقادهایی هم به این قفس میتوان کرد. طراحی آن برای خوراک پودری صنعتی است و اگر بخواهید غذاهای دیگر مثل برگ کاهو و غیره بدهید، مرغ یا درست نمیتواند بخورد یا میریزد زیر پایش. به فکر افتادم خودم بر اساس این فناوری یک قفس درستوحسابی طراحی کنم. یادش به خیر زمان دانشجویی در خانه دانشجویی سه مرغ سیاه داشتم که خودم بزرگشان کرده بودم. سه سال هر روز تخم گذاشتند که فعالان این صنعت میدانند یعنی چه. از زمانی تولید تخممرغشان بهتر شد که برای قسمت غذاخوری یک صفحه گذاشتم و مرغ فقط میتوانست سرش را بیرون بیاورد. خب این پرندگان خیلی شلوغکن و بههمریز هستند و غذاها را همهجای قفس پراکنده میکنند.
امروز هم در ویلا خیلی وقتم گرفته شد. هم درختان را آب دادم و هم چند کیسه نان خشک را ریختم بیرون و چک کردم. کپکزدهها که خیلی هم کم بودند را بیرون ریختم و درشت و ریز کردم. همین که گفتم شد پنج ساعت رفت و برگشت.
امروز پادکست رشدینو مهمان جالبی داشت. در مورد ویزای مهاجرت صحبت میکرد. نکتهای که توجهم را جلب کرد حجم نقدینهٔ لازم برای گرفتن ویزای استارتاپی مهاجرت بود. این نوع ویزا نیاز دارد که تمکن مالی مناسبی داشته باشید و بتوانید ۱۸ ماه از جیب بخورید. تقریبا ۵۰ هزار دلار کانادا یا معادل آن در کشورهای دیگر هزینه برمیدارد و احتمال دارد پروژه شکست بخورد و آن موقع در بدترین شرایط باید دست از پا درازتر برگردید ایران. جالب بود که مهمان میگفت بعضیها میروند استارتاپ فیک معرفی میکنند که به راحتی تشخیص میدهند و نمیگذارند سرشان کلاه بگذارید.
فکر کنم این روزها باید یک دوره مراقبه را شروع کنم تا ذهنم از آشفتگیها بیشتر دربیاید. با این که تمرکزم بدک نیست ولی حس خوبی از زمانی که از میان انگشتانم سر میخورد و فرار میکند و کارهایی که انجام نمیشوند و روی دوشم تلنبار شدهاند، ندارم.
متأسفانه عکسهای عدسی خوب درنیامد و آشپزی این هفته باز هم ماند برای یک تولید محتوای مناسب.
آیتم روی اعصاب این هفته هم این اپ مسخرهٔ شبیهساز بز بود. هر بار Google Play را باز کردم این آن بالا بود. آخرش رفتم توی تنظیمات گفتم بابا این تبلیغ اعصاب من را خرد میکند. برش دارید دیگه.
البته فوتوشاپ هم کم اذیتم نکرد. هی میرود و میآید میگوید این اپلیکیشن را بستیم و شما حق ندارید و از این صحبتها.
یک یادداشت یک بندی داشتم برای مقالهٔ «چرا باید دروس عمومی بخوانیم؟». دیدم موضوع جالب است و نگاه کردم و مشخص شد دقیقا دو سال پیش این مقاله را منتشر کردهام. براندازی کردم دیدم جای بازنویسی دارد و مشغولاش شدم که هنوز تمام نشده است.
تحقیقات پادکست یک دانشجویانه هم ادامه دارد. مطالب بسیار جالبی پیدا کردهام که امیدوارم در یک پادکست حداکثر یک ساعته قابل جمع کردن باشد و تبدیل به رودهدرازی نشود.