اولین روز دوره مربی استعدادیابی برنامهریزی فشردهای داشتم. شوربختانه صبح خیلی دیر بیدار شدم. پنجره اتاق را باز گذاشته بودم و سرمای هوا تقریبا من را به رختخواب چسبانده بود. دیر بیدار شدم ولی با انرژی شروع به فعالیت کردم. طبق برنامه تا ظهر به کارها رسیدم و بعد از نهار رفتم به ویلا سر زدم. ولی زمانبندی درست از آب در نیامد و در مسیر برگشت بودم که کلاس آنلاین شروع شد. با گوشی مباحث را دنبال کردم تا رسیدم به خانه و به جز یکی دو باری که بچهٔ همسایه زنگ زد مزاحمی نداشتم. بچهها رفته بودند باشگاه و خانه خالی بود.
بزرگترین چالش من در هنگام گذراندن کلاسهای طولانی که با مباحث آشنا هستم، این است که سر جایم بنشینم و گوش بدهم. در این اولین روز هم چنین مصیبتی پیش آمد و با این که خیلی تلاش کردم متمرکز باقی بمانم، تقریبا ۳۰ درصد کلاس را از دست دادم. گر چه خیلی از محتوا را میدانستم ولی خب در تمرکز کافی شکست خوردم. حالا امروز باید بنشینم جزوه را مرور کنم.
نشستم از روی کتاب «برنامهریزی به روش بولت ژورنال» دوباره مطالب را مرور کردم و بولت ژورنال یکسالهام را بازنویسی کردم. حالا به چیزی که بولت ژورنال باشد شبیهتر است. گر چه مثل بعضی از آنها نقش و نگار و تزئینات ندارد و یکم خشک و مهندسی است.
دورهٔ مکالمهٔ سریع را هم تقریبا نصف کردهام و اکثر محتوا را تا اینجا بلد بودم. خب تا اینجا که خوب پیش رفته تا ببینیم در ادامه چه خواهد شد.
نشستم یکم خطخطی کردم تا یک کاراکتر کمیک برای دانشجویانه بسازم. دوست دارم طرح قدیمی خودم را به اجرا بگذارم. کرمی که میخواهد اژدها شود. پس میرود سراغ توسعه فردی و دانشگاه و از این چیزها. داستان روایی جالبی به نظرم خواهد شد.
ولی به ذهنم رسید سری به تولید تصویر با هوش مصنوعی بزنم که نتایج جالبی داشت. به فکر فرو رفتم که بروم همان خطخطیهای زشت خودم را ادامه بدهم یا این طوری از هوش مصنوعی کمک بگیرم.
امروز در یکی از صفحات اینستاگرامی دانشگاهی دیدم که با کمک هوش مصنوعی یک ویدیو برای توصیه به ترماولیها ساختهاند که با کمی غلط در لحن، متن فارسی را با هماهنگی با لبها میخواند. تجربه جالبی است. من هم دیر کردهام و باید شروع کنم.
دیشب خواب بامزهای میدیدم. خواب میدیدم به یک کمپ آموزشی دانشگاهی برای یادگیری پایتون دعوت شدهام ولی در واقع یک دام است برای خفتگیری و خلاصه زدم لهولوردهشان کردم و خوش گذشت. خوابهای جدید هم قاطی شدهاند با فانتزیهای سینمایی.
بر خلاف دیروز امروز صبح خوبی داشتم. از ۵:۱۰ صبح که بیدار شدم رفتم توی حیاط. باغچه را آب دادم، حیاط را جارو زدم، جوجهها را آزاد کردم بگردند، چای آتشی دم کردم و کلی زباله جمع کردم و کمی هم مرتبسازی. موقع صبحانه هر چه نان و پنیر خوردم سیر نشدم و آخرش یک تخممرغ سرخ شده با روغن زرد هم چاشنی کردم تا توانستم سفره را رها کنم و بیایم سر کار. یادم رفت بگویم قبل از صبحانه دوش نیمه آب سردی هم گرفتم که چسبید. تا روز باشه از این روزها باشه.
تا امروز کلا ۸ بلیت برای وبینار «توانمندسازی دانشجویان» خریده شده و قصد دارم تبلیغات را کلید بزنم. برویم ببینیم چند تا خواهند شد.
خانهٔ شهرستان را هم در دیوار گذاشتم برای رهن کامل. ببینیم برای تبلیغات پول بیشتری میتوانم جذب کنم یا نه.