چهارشنبه سر زدم به ویلا. قرار شد پسرجان هم پنجشنبه و جمعه برای کمک بیاید و یک دستمزد شاگردی هم بگیرد. در مسیر رفت پادکست گوش میدادم و در ویلا هم این روند را ادامه دادم ولی پدرخانم و خانواده سررسیدند که آمدیم ۲ نهال بکاریم. کمک کردم و گر چه فکر میکنم درختهایشان حالا خیلی نزدیک هم شده ولی خودشان که راضی بودند.
داشتم درختها را آب میدادم و از محلول کود ماهی که خیلی قوی است هم کمی میریختم که رسیدند و همان اول گفتند که میگویند درخت را فصل شکوفه آب ندهید و از این شایعات. من که به آب دادن ادامه دادم و حداکثر این است که این شایعه مردمی را آزمایش خواهم کرد.
گرگی هم شیطان شده بود و هی مزاحم مادرخانم میشد. آخر بردم و بستمش که چند دقیقه بعد خودش را باز کرد. ۱۰ تخممرغی که پخته بودم را کمی در ابتدا و بقیه موقع رفتن دادم بخورد ولی تا در را باز دید پرید بیرون و رفت به گدایی جلوی همسایه. گاهی فکر میکنم واقعا دارم به این حیوان گرسنگی میدهم که این اداها را درمیآورد.
پسرجان رفته از سایت IranHost دامنه خریده حالا دامنهاش به بهانه کدپستی نامعتبر است رد میشود. کدپستی که خودم از اداره پست گرفتم و با آن مرسوله پستی هم دریافت شده را قبول نمیکند. به نظر میرسد قضیه کلاهبرداری است. چون دامنه به محض خرید باید در دسترس برای تنظیمات باشد و خود مرجع خرید دامنه ایران یعنی nic.ir هم از این اداها درنمیآورد.
با قطع شدن همکاری با شرکت فریلنسری سابق که آخرین حقوق را در اسفند ۱۴۰۲ برایم واریز کرد حالا معلقم در هوا و به شدت در حال فکر برای حل مشکل. خب انتخاب زمینه کاری با رشد هوش مصنوعی جدید کمی دشوار شده و گاهی فکر میکنم اگر روی محصولاتی کار کنم که به نحوی خروجی فیزیکی دارند، آسیب احتمالی هوش مصنوعی به این حوزه را کمتر خواهد کرد. مشخصا به زودی مشاغلی مثل مترجم و برنامهنویس و تحلیلگر و طراح به شدت دچار ریزش خواهند شد و نمیتوان برای آینده روی این زمینهها حساب جدی باز کرد.
از پنجشنبه دوباره انتشار خبرها را شروع کردم. مدت زیادی بود که خبر منتشر نکرده بودم و جای خالی این بخش در دانشجویانه حس میشد.
بالاخره دل به دریا زدم و به مدیر آموزش دانشگاه آزاد بیرجند پیام دادم که چه کنیم پایاننامه مانده است. فعلا ایشان جواب داد که سقف سنوات برای دانشجویان ارشد ۱۵ ترم است و یک شماره فرستاد که چک کنم ببینم دنیا دست کیست.
رفیق شفیق هم بالاخره بعد از تعطیلات زنگ زد که وکالتنامه ماشین را برایت فرستادم. اینقدر سر این وکالت داستان درست شد که فکر نمیکردم اینقدر طول بکشد. وکالت قبلی ۱۵ روزه بود و خورد به تعطیلات و ماجراهای آخر سال و از دور خارج شد. بعد هم مدارک ماشین برای وکالت جدید لازم بود که همگی مشهد بود. فرستادم و باز به تعطیلی خورد تا برسد به دست رفیق ما شب عید. و این شد که چنین شد.
چند روزی است سرم میخارد که کتاب جدیدی پیدا کنم. امروز در دفتر متوجه شدم کتاب «ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم» را هنوز تمام نکردهام و خب باید بروم سراغش. رفتم و دوباره لذت بردم. کتابی جذاب که به زودی معرفی آن را منتشر خواهم کرد. این کتاب را به عنوان تکلیف دادم پسرجان هم بخواند. دو هفته هم مهلت دادم ببینم چه خواهد کرد.
جمعه هم تفریح مناسبی بود. به جز ظهر تا عصر که خودم را مجبور کردم بروم به ویلا سر بزنم و حیوانها را تنها نگذارم و البته خیلی هم تشنه شدم و خسته، مشکلی نبود. یکی از خروسهای جوان هم مریض به نظر میرسید که جدایش کردم تا ببینم چه شده است. همانجا که در قفس بود حالش بهتر شد و انگار از خروسهای دیگر کتک میخورده که خودش را زده به مریضی.
تا رسیدم به خانه و خواستم استراحتی بکنم یک بنده خدا زنگ زد و از خواب پراندم. میخواست بداند سند ملک موروثی که از ما خریده را کی میزنیم. گفتم خیلی خستهام و بعد تماس میگیرم. خدا انصاف بدهد این چه وقت زنگ زدن بود؟
نشاهای آفتابگردان به زیبایی بلند شدهاند و کمکم باید به فکر کاشتن آنها باشم. جوجههای جدید هم دارند کمکم متولد میشوند و باید جوجهها را هر چه زودتر به ویلا منتقل کنم. هم دفتر بوی جوجه گرفته هم جیک و جیک اینها آخرش دردسر درست میکند.
شنبه تلاش کردم با سامانه امداد خودروی سایپا تماس بگیرم برای خدمات ۱۰ هزار تای شاهین. راهنمای تلفنی که انگار گوشیاش مشکل داشت و هر چه گفتم نمیشنید. قطع کردم تا دوباره بگیرم ولی ایرانسل پیام میداد که تماس با این شماره برای شماره شما بسته شده است. دیگر هم این شماره تماس جواب نداد که نداد.
سعی کردم اپلیکیشن سایپا را نصب کنم که آن هم خطا داشت و از یک مرحله به بعد جلوتر نمیرفت و به خودش پنالتی میزد.
آخرش از طریق وبسایت سایپا موفق شدم درخواست ثبت کنم تا امروز عصر بیایند و با مالیات و دنگ و فنگ ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار از من بگیرند و امیدوارم کار را درست انجام دهند. دوستم که تعمیرات دورهای ۵۰۰۰ تا را انجام داده بود، گفت از من ۸۵۰ هزار تومان گرفتند. یعنی در فاصله ۲ ماه این همه قیمت رشد کرده؟
پیامک جریمه هم داشتم. رفتم چک کردم دیدم یک خلافی بالای ۱ میلیونی برایم ثبت شده است. تصویر هم داشت و در تصویر نوشته بود سرعت مجاز ۱۱۰ و سرعت ماشین ۱۰۰. حالا چرا پس باید جریمه شده باشم؟ پیگیری هم نشان میدهد باید بروم پلیس ۱۰+ ببینم درستش میکنند یا نه.
بالاخره بعد از مدتها یک یادداشت مثبت در سایت دانشجویانه داشتم. هنوز مقاله زیرنویس ویدیو با گوگل کروم کاربرد خودش را از دست نداده است.
این وسط اخطار کپیرایت اینستاگرام کمی برایم عجیب بود. گیر داده بود که آهنگی که روی این پست شماست مشکل دارد ولی وقتی لینک را دنبال کردم مشخص نمیشد که کدام پست است. فقط تاریخ آن را دقیق ذکر کرده بود که خب چطوری حالا پیدایش کنم؟
پستهای دیگر وبلاگ:
یک تصمیم فلسفی
کافی بود در یک گردهمایی فلسفی شرکت کنم تا نکتهای عمیق از تمایل قلبی به فلسفه در خودم کشف کنم
استرس مایکروسافت اکانت
بیش از ۴۰ گیگ دیتا آپلود نکردی که بفهمی استرس از دست دادن اکانت مایکروسافت ۳۶۵ چقدره
آتشبس با تیم ساختوساز
فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتشبس و گاهی به بنبست میرسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمیتوان کاری به درستی به پیش برد.
دعوا با اوستا بنا
وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. اینها گفتگو بلد نیستند و ناگهان میزنند زیر میز و هم به خودشان ضرر میرسانند و هم به تو
جوجههای یخزده
بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسانها نیست
خرابکاریهای خشم طبیعت
با خشم طبیعت فقط میتوان ساخت. به ویژه وقتی که زورش خیلی زیاد باشد