سالهای زیادی از عمرم را تلاش کردم تا فردی فعال و پرانرژی باقی بمانم. پس خیلی کار میکردم و ساعتهای زیادی را در دفتر کارم میگذراندم. کمکم با آمدن بچهها به زندگیم فهمیدم این رویه ایراد دارد و خانواده باید دور هم باشند. اخیرا هم کاملا درک کردم که کار کردن بیش از حد در واقع فرسودن خویشتن است و باید برای امور مهمی مثل ورزش و تحرک جسمی به طور جدی وقت بگذارم.
چند روز اخیر کمی در فشار بودم. روزهای آخر ماه رمضان کمی سخت گذشت و تا رسیدن به عید فطر یک ماراتن غلبه بر خستگی در جریان بود که انگار تمامی نداشت. حیف شد که امسال نتوانستم یک دور قرآن را در این ماه مرور کنم. هر بار مرور این کتاب آسمانی برایم نکات جالبی دارد.
با وجود تعطیلیهای زیاد این چند روز اصلا به خودم اجازهٔ تنبلی ندادم. هر چه باشد تازه روی دور فعالیت جسمی افتادهام و اگر اهمالکاری کنم، دوباره به عادتهای پشتمیزنشینی خودم برمیگردم و اصلا صلاح نیست. آن هم در این سن و سال که آدم برود دنبال نشستن روی مبل یا پشت میز و کار با رایانه یا تماشای تلویزیون. تنها عقبنشینی من در ماه رمضان، قطع کردن دویدن روزانه بود که به خاطر حساسیت من به تشنگی شاید سیاست درستی بود. ولی خب دوباره شروع میشود.
جای شما خالی دیروز با اقوام رفتیم نیشابور. سری زدیم به جناب خیام و حضرت عطار و گذری کردیم بر مزار کمالالملک و دوری زدیم در قدمگاه امام رضا (ع) و آخر هم زیارتی از بیبی شطیطه که کفش یکی از ما را هم بردند و ضدحالی شد برای جمع. خاطرنشان کنم که اصولا این قدمگاهها و این که این سنگ با این آسمان و ریسمانی که بافتهاند، جای پای امام را نشان می دهد، را قبول ندارم و به نظرم تنها یک رفتار پوپولیستی برای جمع کردن زائر است و به منطق آدمیزادی جوردرنمیآید. شرافتی هم برای امام نیست و کلا یک چرندی است که باقیمانده است و باید از آن اجتناب کنیم. مثل هزارها امامزاده که معلوم نیست از کجا آمدهاند.

یکی از تأسفهای من در این بازدید، دیدن ضعفهای آشکار در نگهداری آثار تاریخی بود و بدتر از آن هم خرابکاریهای عمدی در جاهایی که فکرش را نمیکردم. مثلا در بنای مجاور آرامگاه خیام رفتهاند با بیسلیقگی عبارتهای دارای واژهٔ «شاه» را گچ گرفتهاند. حیف که اهل فحش دادن نیستم.


دیروز کباب دست من بود. حیف عکس نگرفتم ولی یک پاچین کبابی در حد اعلا به ملت دادم که خودم هم کیف کردم. با یک سبد میوه پر از کاج برای ۹ نفر کباب آماده کردم و تازه کمی هم اضافه آوردم. همیشه این آتشبازیها را دوست داشتم و هنوز هم چنین است. یکی گفت یک کبابی خانگی بزن کارت میگیره. 😊
روی اعصاب هفتهٔ اخیر هم قاطی کردن خدمات ایرانسلی گوشی بود. اینترنت را که وصل میکردی هیچ چیزی وصل نمیشد. با کلی ور رفتن و ریاستارت کردن آخرش درست شد. البته باز هم میگرفت و ول میکرد. مسخره شده همه چیز. حتی اپهای داخلی هم خط در میان قطع و وصل هستند. غیر از این، برخی امکانات گوشی هم درست کار نمیکردند و خلاصه همه چیز مختل و بههمریخته شده، بیا درستش کن. حتی موبایل همسرجان هم معلوم نیست چرا، پرداخت بدهی خط انجام نمیشود و دردسرهایی درست شده. هک شدیم کلا انگار ما.
یک رفتار جالب که اخیرا آزمایش کردم، خونسردی در برابر گیمیفیکیشن بود. اپ بازی که اخیرا دچارش شدم را که خاطرتان هست؟ جالب بود که وقتی به مراحل بالاتر برسید، اینقدر کند عمل میکند که نگو. بر خلاف تقریبا ۳۰ مرحله اول که مثل برق و باد هی چپ و راست امتیاز و جایزه رایگان میدهد، از این مرحله به بعد کمکم آنقدر کاربر را معطل میکند تا برود پول بدهد برخی امتیازات را بخرد. من هم از زمان بازی تراوین[۱] یادم بود که با این بازیها نباید با قوانین خودش بازی کرد. این قوانین طوری طراحی شدهاند که کاربر آخرش بیاید پول بدهد یک چیزی بخرد. پس باید خونسرد باشید.
من هم کاری جالبی کردم. زمان بازی را کاهش دادم و مثلا یک هواپیما که دستور ساخت آن ۱۷ ساعت واقعی طول میکشد، را با همین سرعت ساختم. یعنی خیلی خونسرد و آرامشورزانه من هم بازی کردن را کاهش دادم. یادتان باشد قبلا نوشته بودم که روز اولی که این اپ را آزمایش کردم، حدود ۵ ساعت مفید وقتم را در یک روز گرفت. ولی حالا خیلی کمتر شده و وقت من هم آزادتر است. مثل کنه هم به ذهنم نچسباندمش که هی بتواند به من بگوید برگرد بیا فلان کار را بکن که بهمان امتیازت بیشتر شود. آرامش خیال و آسایش روح و روان. حالا هی تبلیغ بفرستد و پشتسرهم بگوید این را نداری آن را نداری. خب مهم نیست. بازی است مثلا، نباید که سوهان روح بشود.
اخیرا هم شروع کردم کتاب «باشگاه پنج صبحیها» را در فواصل ۵ دقیقه پومودوروای بخوانم. با این تکنیک میخواهم این کتاب را به پایان ببرم. ببینم چطور میشود و چقدر طول میکشد.
و اما امروز روز جالبی بود. به اصرار من ۵ صبح با پدرخانم زدیم به جاده رفتیم ویلا. درختان را آب دادیم. صبحانه خوردیم و برگشتیم. هوای خوب، نسیم خنک، و آزمایشاتی که بهتر از قبل جواب داده بودند. درختانی که پایشان بطری یکبارمصرف گذاشته بودم، یا ریشههای گیاهی پایشان گذاشته بودم خیلی کمتر آب میخوردند و خاکشان خیس بود. احسنت به ایده. حالا مانده کمی روی قشنگسازیاش کار کنم که ویلا شبیه این مغازههای خرید بازیافت پلاستیکی نشود. 😊. اخیرا هم مرض جمعآوری بطری یکبار مصرف گرفتهام که امیدوارم به آبروریزی نکشد. هر جا بطری میبینم ترمز میکنم برش میدارم. امروز که حساب کردم حدود ۴۰۰۰ بطری لازم داریم تا کل ویلا را ببریم زیر کاهش مصرف آب. هر درخت ۴۰ بطری که برای ۱۰۰ درخت به همان 4K میرسیم. حالا تا کی جمع شود، خدا میداند.
امروز نسبتا خوب از خودم کار کشیدم. حدود ۲ ساعت بیل به دست کار کردم و آخرش هم از خستگی تخممرغهای محلی را جا گذاشتم آمدم خانه. ولی به تلاشش واقعا میارزد. عزیزان تا میتوانید کار جسمی بکنید که از کفتان میرود و مثل من شاید دیر به فکرش بیفتید.
دیروز در توییتر مطلب جالبی خواندم از افرادی که با خرجهای بسیار گزاف (مثلا سالی ۲ میلیون دلار) مرتبا در حال مصرف کردن مکملها، رعایت رژیمهای خاص غذایی، ورزش و خلاصه جوان شدن هستند. این افراد آزمایش مهمی را دارند انجام میدهند که به ایدهٔ نامیرایی انسانها در عصر جدید کمک میکند. گر چه در حال حاضر بسیار پرخرج است، ولی نشانههای مثبتی هم داشته که فرد با سن مثلا ۵۵ سال، آمادگی جسمانی یک فرد ۱۸ ساله را بدست آورده است.
چالش بزرگ من از امروز هم شروع سال کاری جدی من است. شاید تعجب کنید چون از بهمن ۱۴۰۱ برای امسال برنامهریزی و اعمال تغییرات را شروع کردهام. ولی عملا با توجه به تعطیلیها و پای کار نبودن دانشجویان، افتاد به امروز که دیگر تعطیلات نوروزی و ماه رمضانی هم تمام شد و توپ در زمین ماست برای شلیک به جمعیت دانشجویی و جذب مخاطبین جدید. تنها برنامهای که این تعطیلیها قطعش نکرد، دورهٔ آموزش زبان بود که امروز قسمت ۱۳۶ام را برای ویراستار فرستادم. بیش باد آقا بیش باد. بامزه هم این تذکر محترمانهٔ آفیس بود که آقا یکم مودبتر بنویس، ولی خب در متن داستان یک دعوای جدی با چت بات در میان است که نمیشود خیلی مؤدب بود دیگر. شما ببخشید

میزان بازدید از سایت هم خیلی کم است. گر چه در این سالها ندرتا بالا رفته و با این آمار بازدید سایت که در زیر میبینید، مشخص است که باید تلاش مجدانهای انجام دهم و الا کلاه پس معرکه میماند.

حالا این وسط که پنل ادمین سایت هم خطای ۴۰۴ میدهد را کجای دلم بگذارم؟
