به این نتیجه رسیدم که بنا به قانون جدید که تا مقاله جدید ننوشتهام، وبلاگ منتشر نکنم، یک مشکل بروز میکند. اگر آخرین پست وبلاگ باشد از نظر مخاطب خوب نیست. خب پس باید اول یک مقاله جدید منتشر کنم. بعد یک وبلاگ منتشر کنم. ولی تبلیغ در شبکههای اجتماعی و پیامرسانها را برعکس بزنم. اول وبلاگ بعد بلافاصله مقاله. یک استراتژی مندرآوردی که امیدوارم جواب بدهد.
با امیرحسین ثقةالاسلامی مشورت کردم و نکتهٔ جدیدی گفت: استراتژی مطلب گذاشتن من در کانال تلگرام درست نیست. خیلی مقاله دارد و باید متنوع باشد. خب حرف حساب را باید پذیرفت. فعلا یک فهرست طولانی از انواع محتوا نوشتم تا ببینم چطور میتوانم برنامهریزی کنم برای اجرایش. یک مشورت هم با ChatGPT کردم که گفت برای روزهای هفته محتوا بگذار. مثلا سهشنبهها طنز بگذار، پنجشنبهها انگیزشی بگذار و همین طوری برو جلو. میگفت در کانال بنویس سهشنبههای طنز و پنجشنبههای انگیزشی و از این اصطلاحات. فعلا هشتگگذاشتن در کانال را شروع کردم تا ببینم چطور پیش میرود.
مشهد ناگهان برفی شد. از جمعه بارش شروع شد و با این که زیاد ادامه پیدا نکرد، خیابانها برفی شدند. هر کسی که دیدم میگفت خدا کند بیشتر ببارد. ولی عملا خیلی نبارید.
جمعه برای نهار و شام مهمانی دعوت بودیم. صبح با بچهها رفتیم به ویلا سربزنیم و با این که سعی کردیم زود برگردیم ولی بیشتر از آن که فکر میکردیم طول کشید. قصد داشتم قسمتی از کارتن پلاستی که خریده بودم را ببریم روی لانهٔ سگها بکشیم ولی فقط فرصت کردیم برش بزنیم و دورش طناب بپیچیم. حالا اگر بشود امروز میبرمش.
بچهها هم رفتند به برفبازی با عموها و شوهر عمه. من که حس میکردم برای سرما آمادگی ندارم نرفتم. یک آدم برفی بزرگ هم ساخته بودند که به جای روال مرسوم سر یک خر را بازسازی کرده بودند. آخر این هم شد انتخاب؟
مهمانی شب را به خاطر برف و دور بودن راه نرفتیم و عذرخواهی کردیم. ولی بلافاصله مهمانی دیگری برای شب از یکی از همسایگان را پذیرفتیم. خب صاحبخانه که نباید زیاد منتظر بماند. باید بماند؟ ولی شب دیگر جایی برای خوردن باقی نمانده بود. شام هم کمی سوپ و سالاد خوردم و دیگر هیچ.
وقتی مهمانی تمام شد متوجه شدیم هیچ یک کلید خانه را برنداشتهایم. آخرش توانستیم با یک عکس رادیولوژی در را باز کنیم. اگر باز نمیشد داستان میشد آن موقع شب.
بدترین خبر بد جمعه تغییرات سرور میزبانی سایت بود که واقعا دردسر درست کرد. به این صورت که از میزبانی اطلاع دادند که سرورها تغییراتی دارند و باید آدرسهای DNS را در دامنه تغییر دهیم. اعمال کردم ولی سایت کاملا از دسترس خارج شد و خطای معلق شدن دامنه میداد. یک جور آبروریزی چون کسی که به سایت برود فکر میکند ما لابد پول شرکت میزبانی را ندادیم که تعلیق شدیم. با پیگیری مشخص شد کارشناس فنی آدرسها را اشتباه فرستاده و عملا تا جمعه شب که من چک میکردم سایت کار نمیکرد. بالاخره امروز که صبح شنبه باشد بالا آمد. خسته نباشند دوستان واقعا از این استرسی که به ملت میدهند.
البته بهتر است اعتراف کنم که اصلا خودم را ناراحت نکردم. به تجربه این اتفاقات دیگر برایم مهم نیستند و با صبوری جلو میروم تا مشکل حل شود. اعصاب خودم را درگیر نمیکنم و به کارهای مهم دیگر میپردازم. البته دیشب یادم آمد که مدتی است یک پشتیبان کامل از سایت دانلود نکردهام و اگر شرکت میزبانی دچار مشکل شود کل دادههایم پریده است.
بنا به یک برنامهٔ جدید هر روز تعدادی درخواست کار دورکاری ارسال میکنم. دیگر پسانداز زیادی نمانده و اگر درآمدزایی نکنم به جایی نمیرسم. جالب آن که بعضی کارفرماها چنان لحن تندی در آگهی دارند انگار قصد بردهگیری دارند. بابا کوتاه بیایید این چه وضعش است؟
اتفاق جالب هفته هم جوانه زدن و شکوفه دادن شاخههای بیدی که در آب گذاشته بودم، بود. بردم در خانه تا در گلدان آب بگذارم که متوجه شدم علاوه بر جوانه زدن و ریشه دادن، شکوفه هم دادهاند. خیلی جذاب بود.
بعد از کلی کشتی گرفتن با SubSystem اندروید در ویندوز ۱۱ و نصب کردن اینستاگرام حالا مشخص شده این نسخه مثل نسخه وب کار میکند و مثلا امکان استوری گذاشتن ندارد و باز هم باید با همان شبیهساز اندروید کار کنم.
خبر بد فریلنسری هم این که ناگهان شمارهٔ گوگل وویس به خاطر یک خطای کوچک در آیپی آمریکا تعلیق شد. حالا شرکت ارائه دهنده میگوید از گوگل باید درخواست بازبینی بزنیم. تلاشم را کردم و حالا باید دو روزی معطل بمانم تا جوابش بیاید.
مدتی است با شماره تلفن انگلیس که خریده بودم هم کار نکردهام و نگرانم آن را هم تعلیق کنند. زندگی نداریم از دست این تحریمها. همین دیشب در مهمانی متوجه شدیم برای خرید یک خط تولید مبلغ سنگینی از طریق صرافی به چین حواله کردهاند که پول بلوکه شده و حالا ماندهاند این مبلغ را چطور آزاد کنند. دردسرهایی که همهاش برای مردم است.
ماجراهای من با سایت دانشجویانه همچنان ادامه پیدا کرد. بعد از تغییرات سرور شرکت میزبانی، سرعت بهتر شد ولی دوباره سایت از دسترس خارج شد. خطای پایگاه داده میداد که آخرش فقط پشتیبانی با تأخیری طولانی درست کرد. ولی خب بالاخره راه افتاد.
شنبه مدارس مشهد تعطیل نشدند ولی تقریبا همه شهرهای اطراف حتی طرقبه و شاندیز به خاطر بارش برف مدارس را تعطیل اعلام کردند. بعد از نهار ظهر شال و کلاه کردم و رفتم ویلا. یک قطعه بزرگ کارتنپلاست که برش زده بودم را هم بردم. چندین بار در مسیر مجبور شدن بایستم و مطمئن شوم که درست سر جایش قرار دارد. گاهی رانندهها چراغ میدادند که آقا دارد کنده میشود. سرعت را خیلی کم کردم و عملا ساعت ۱۵ رسیدم ویلا. تازه آنجا متوجه شدم که حواسم نبوده و کفشهای پلوخوری را آوردهام. تولهسگها روبراه بودند و ببری که تولهسگ جدید باشد خیلی سروصدا میکرد. آن یکی هی میآید خودش را به آدم میمالد و این یکی واقواق بلندی دارد. تا کارتنپلاست را باز کنم و بکشم روی لانهٔ سگ و رویش را آجر بچینم و دورش را خاک بریزم کلی طول کشید. ولی نتیجه بدک نبود. حالا دیگر هم از آفتاب در امانند و هم از باد و بارش.
نهال انجیر گلابی که از خانهٔ بیرجند برایم آورده بودند را هم کاشتم. ولی ابتدا بعد از کلی کندن زمین متوجه شدم دقیقا دارم روی خط لولهٔ آب کار میکنم. مجبور شدم دوباره در یک نقطهٔ جدید شروع کنم که حاصل شد این نهال تازه که امیدوارم بگیرد و محصول خوبی بدهد. اگر اطلاع ندارید، انجیر گلابی محصول زرد رنگ و بسیار خوشمزه میدهد و البته دیررس هم هست و در اواخر تابستان میرسد.
عملا تا غروب در ویلا بودم و تا به خانه رسیدم متوجه شدم قرار استخر با همسایهها گذاشته بودیم و من به کلی یادم رفته بود. با پسرجان رفتیم و خوش گذشت. استخر بزرگ و خوبی بود و همه مایل بودند که هر یکی دو هفته دوباره بیاییم. دست چپم هم که از مفصل کتف درد میکرد تقریبا خوب شد. البته خیلی نفس نداشتم و ۳-۴ بار که طول استخر را شنا کردم مجبور شدم کنار بکشم و بروم در استخر آب گرم. سری به جکوزی و سونای خشک و بخار هم زدیم. فقط بوفهٔ خلوتی داشت که چیزی نخریدیم و برگشتیم خانه.
تنها اتفاقی که این وسط بد بود عقب افتادن مقالهٔ فریلنسری تاریخ ۱۴ ام بود که دیروز تمامش کردم و با دو روز تأخیر ارسال شد. جالب این که این روزها کلی رزومه برای فریلنسری فرستادهام ولی اکثر آنها رد شده است. ظاهرا باید نتیجه بگیرم خیلی شانس آوردم که این شرکت مرا پذیرفت و همان اول به دلایل مسخره مثل «نامرتبط بودن تجارب کاری» رد نکرد. خب آن کارشناسان نادان منابع انسانی آن شرکتها که بلد نیستند گزینش کنند و به جای خواندن نمونه کارها میروند سوابق را یک کنترل میکنند و رزومه را رد میکنند، عملا به شرکت ضربه میزنند. متأسفانه چون بازار کار خوب نیست و رزومه زیاد میرسد فکر میکنند این طوری بهتر است و به جای وقت گذاشتن، تند و تند رد میکنند. در حالی که ممکن است یک فرد کار بلد را به راحتی نپذیرند. اتفاقا در شرایط امروز که نیروهای کارآمد در حال مهاجرت و متقاضی حقوقهای بالاتر هستند، این مدل بررسی رزومهها اشتباه بزرگی است.
بالاخره ماشین هم رسید و رفتم از انبار توشه راهآهن مشهد تحویل گرفتم. سرمایهگذاری که در کارخانه کرده بودیم بالاخره به تهاتر با یک شاهین ۱۴۰۲ و گرفتن الباقی مبلغ تمام شد. ماشین دست یکی از دوستان بوده و ظاهر خوبی داشت. ولی شرایط اقتصادی خوب نیست و بین چندین گزینه باید تصمیم بگیرم. مثلا این که ماشین جدید و پراید قدیمی را بفروشم و یک ماشین بگیرم و مبلغی هم پول بماند یا کارهای دیگری بکنم. ولی ته ماجرا این است که موجودی نقدینه در حال ته کشیدن است و اگر درآمدزایی مفیدی نداشته باشم، به دردسر جدی برخورد خواهیم کرد. به قول حضرت فردوسی توسی:
بر احوال آن مرد باید گریست — که دخلش بود نوزده خرج بیست
کار جالب هفته هم این آویز جالب فلفلی بود که با فلفلهای حیاط درست کردیم. هوا که ناجور شد رفتم و هر چه فلفل در باغچه مانده بود را چیدم و همسرجان پیشنهاد کرد که چنین چیزی آماده کنیم و در نهایت در پیشانی آشپزخانهٔ کوچک نصب شد. جالب که تقریبا هر فلفل یک طرح و رنگ داشتند. معمولا کاشت غیرصنعتی همینطوری است و مثلا اگر گوجهفرنگی در باغچه خانه بکارید هر کدام یک شکلی میشوند. سختی کار کشت ارگانیک همین است.
پستهای دیگر وبلاگ:
دفتر پَر
بالاخره قرار شد دفتر را تخلیه کنیم و برگردیم به آغوش گرم خانواده. امان از اجارههای سنگین که نمیگذارد آدم نفس بکشد
قورباغهای که در آب نمیپزد
تا حالا شک نکردید که قورباغه واقعا در ظرفی که در حال گرم شدن است میپزد یا نه؟
تغییر استراتژی کار و بدنسازی در کوه
تغییر استراتژی کاری دست کمی از بدنسازی کردن در کوه ندارد
چالش کتاب و سیمانکاری غیرحرفهای
در چالش کتابخوانی ۴ کتاب را فراموش کردم و با برنامههای فشرده باید نگران سیمانکاری در ویلا هم باشم
مصاحبه شغلی مسخره
گاهی که در مصاحبههای شغلی شرکت میکنم حس میکنم خیلی بیشتر از مصاحبهکننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم
دیجیتال مارکتینگ با دیوار
بدون دیجیتال مارکتینگ واقعا کسبوکار آدم میخوابد و بیدار نمیشود. نمونهاش همین دانشجویانه است که در گل مانده است.