به تازگی متوجه یک اشتباه مهلک در سایت شدم. پربازدیدترین مقالهٔ سایت یعنی «زیرنویسدار کردن ویدیو با کروم» به خاطر تغییر در پوستهٔ سایت برای کاربران بههمریخته نمایش داده میشد. وقت گذاشتم و درستش کردم. کندی اینترنت هم طبق معمول کار را به طنزی تلخ تبدیل کرد. بعد دیدم مدتی است این مقاله بهروزرسانی نشده و با این که تا ظهر وقتم را گرفت، ولی خوب شد و دوباره با محتوای جدیدتر منتشرش کردم. کلا یکی از معضلات مقالات نرمافزاری همین است که باید هر از چندی بهروزرسانی شوند و الا کاملا از دور خارج میشوند.
این را که گفتم یاد نکتهٔ جدیدی در مورد هوش مصنوعی افتادم. اخیرا رشد دانش به حدی رسیده که مثلا یک دانشجوی پزشکی تا درسش را تمام کند، محتوای بهروزرسانی شده و جدید رشتهای که میخواند حداقل ۲ برابر شده و به عبارتی متون درسی که خوانده تا حد زیادی منسوخ شدهاند. همین اتفاق برای پزشکانی که در حال طبابت هستند و مطب دارند هم درست است. پس طبیعی است که انسان عصر جدید تمایل داشته باشد تشخیص پزشکی را به رباتهایی محول کند که هر روزه پایگاهدادهٔ خود را بهروزرسانی میکنند و به آخرین یافتههای پزشکی مجهز هستند. تیغ برندهٔ هوش مصنوعی هر روز بیشتر مشاغل تخصصی را تهدید میکند.
تعداد ایدههایی که برای تحول دانشجویانه نوشتهام به ۲۷۶ مورد رسیده است. هنوز هم باید بنویسم و فکر میکنم وقتی به هزار ایده برسم، وقت آن است که دست به گلچین کردم بزنم و اجرای عملیاتی جدی را شروع کنم.
۲۲ مرداد هم روز چپدستها بود و برایش یک مقاله با عنوان «چپدستهای متفاوت» نوشتم. جالب بود که در تحقیقات مقاله مشخص شد با این که افراد به طور طبیعی گرایش به راستدست یا چپدست بودن دارند، با تمرین میتوانند از دست دیگر نیز با همان کیفیت استفاده کنند.
خبر خوب دانشگاه آزاد هم این بود که اشکالی که در سامانهٔ طراحی دوره در مشکات داشتند حل شده و حالا باید سریع کل دوره را بارگذاری کنم. نسخهٔ مرتبی از دوره را هم فرستادهام که برای گواهی صادر کردن بررسی کنند و احتمالا تا آخر سال جوابی ندهند. کندی بوروکراسی اداری در دانشگاهها واقعا ضدحال بدی است.
امروز پسرجان یکی از ویدیوهای تدریس من در سال ۱۳۹۸ را در «آپارات دانشجویانه» دید و گفت بابا چقدر جوون بودی. فقط ۵ سال گذشتهها. ای داد بیداد. عمر سریع میگذرد و ما متوجه نیستیم.
داستان جوجهها هم داشت به جای باریکی میرسید که راهحلی سریع نجاتم داد. جوجهها تقریبا ۱۵ روزه شدهاند و دیگر نمیتوان از آنها در خانه نگهداری کرد. هم وروجک شدهاند و از لگن بزرگی که خانهٔ فعلیشان است، بیرون میپرند و هم عطر دلانگیزشان زیاد شده. خب چه باید میکردم؟ قفس ویلا هم کاملا آماده نشده و وروجکها از داخل توریها بیرون میآیند. پس کار دیگری کردم. یک جفت کبوتر داخل قفس چوبی حیاط را بردم ویلا و جوجهها را گذاشتم آنجا. شب گذشته که کمی سرد بود راحت خوابیدند و ظاهرا مشکلی ندارند. کمی هم نگران سرمای شدید پیش رو شدم که برنامههای جوجهکشی من را دچار اختلال خواهد کرد. خب در زمستان سرد چطور باید جوجهها را در ویلا نگهداری کنم؟ مگر این که با آزمایش مشخص شود هر مرغ میتواند چند جوجه را نگهداری کند و خلاصه مهدکودکی راهبیندازیم برای اینها.
پسرجان یک روز کلاس سلفژ را فراموش کرد و وقتی از ویلا برمیگشتیم یادش آمد. برایم ارزشمند بود که چقدر جوش میزد که یک جلسه را نرفته. یادش به خیر زمان دانشگاه هم دوست نداشتم اساتید نیایند و کلاس تشکیل نشود. برخلاف بیشتر دانشجوها که عاشق نیامدن استاد و تعطیلی کلاس بودند. یادم هست یکی از اساتید که بعد از ورودش به کلاس، کسی را راهنمیداد، یک بار آمد و دید هیچ کس سر کلاس نیامده است. او هم خیلی شیک و رسمی رفت داخل و در را بست و یک جلسهٔ کامل برای صندلیهای خالی درس داد و از آن مبحث هم آخر ترم امتحان گرفت. تا این دانشجوها باشند که کلاس را دودره نکنند.
اخیرا تصمیم دارم کاری را که از آن ترس دارم انجام دهم. البته سالها است که دارم روی سبک زندگی و توانمندسازی کار میکنم. ولی خب میخواهم با دید یک دانشجو عمل کنم و بعضی کارها را از اول شروع کنم. خواندن کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» از «ناپلئون هیل» من را به این فکر انداخت که باید ژست استادی را کنار بگذارم و دوباره از نو یاد بگیرم. حتی اگر به این قیمت تمام شود که بعضی افراد فکر کنند هنوز در ابتدای راه هستم. لااقل با سعی و تلاش من راهکارهایی بهینهسازی خواهند شد که برای دانشجویان نوورود مناسب باشند. به زحمتش میارزد.