logo 128x128

دانشجویانه

دانشجویانه

امتیاز من: صفر  قلم 

اصلاح سبک زندگی

بالاخره یک کاری در این سیستم اداری بی‌سامان انجام شد. نه این که به آخر رسیده باشد، بلکه تنها یک قدم رو به جلو. خبر خوب این بود که نامه تأیید محتوای ارسالی من برای سامانه مشکوة دانشگاه آزاد بالاخره به فناوری اطلاعات رسید. حالا می‌رویم وارد فاز شرایط برگزاری و بارگذاری محتوا و غیره. امروز نامهٔ پیشنهادم را زدم که برای ۴۰۰ دانشجوی اول رایگان باشد. ببینم دانشگاه بالاخره با این طرح چه می‌کند؟

   امروزم شروع خوبی داشت. یک ساعت در حیاط دویدم و پادکست گوش دادم. قسمت جدید پادکست جافکری خیلی خوب بود. پیشنهاد می‌کنم عضو شوید و از اول گوش کنید. ناچار بودم حتما هندزفری بی‌سیمم را بزنم که همسایگان راحت باشند. تعجب می‌کنم چطور صدا به آن‌ها می‌رسد. با این که صدای موبایل را کم می‌کنم، ولی همسایگان طبقات بالا صدا را می‌شنوند.

   این چند روز خیلی به ویلا نرسیدم ولی در عوض در خانه حسابی مشغول بودم. چندین گلدان خریده بودیم که گل‌ها را به آن‌ها جابجا کردم. کار دشوار هم حسنی‌یوسف بزرگ بود که به سختی می‌شد به سمتش رفت. از همه طرف شاخه دوانده بود و شاخه‌های ترد حسنی‌یوسف هم هر لحظه ممکن بود بشکنند. آخرش هم همین‌طور شد و دو شاخه شکستند که در گلدان جدا کاشتم. جالب بود که بر خلاف ساقه‌های بزرگ، ریشه‌های ظریفی داشتند و با یک قیم قوی دوباره در گلدان قبلی کاشته شدند. چند تا از ساقه‌های فرعی را هم در گلدان مجزا کاشتم. ولی مشکل این است که هنوز هم قد بلندترین ساقه خیلی زیاد است و همین‌طور هم دارد می‌رود بالا. فکر کنم باید از سقف یک نخ بکشم برای کنترل این وضعیت.

گلدان‌های جدید
گلدان‌های جدید

   خبر خوب دیگر این که جیم ساختمان هم تجهیز شده و از شنبه قابل استفاده می‌شود. فضای کوچکی دارد و فقط یک تردمیل، یک دوچرخه ثابت، دو سری وزنه و یک دستگاه چندکاره دارد. برای شروع قطعا خوب است. پسرجان و دخترجان هم مایل بودند شروع کنند. برویم ببینم چه خواهد شد.

   امروز بعد  از ورزش مقداری از خاک باغچه که در حیاط مانده بود را در گلدان‌های کوچک سیاه بسیاری که جمع شده بود جابجا کردم. باز هم مقداری ماند که باید کم‌کم به ویلا ببرم. چند روز قبل کلی گشتم برای خریدن تعدادی جوجه مرغ ولی برخلاف تصورم جاهایی که سر زدم فقط کبوتر و مرغ و خروس داشتند. حتی مرغ جوان هم نبود. بماند برای پنجشنبه ببینم در بازارهای محلی چیزی پیدا می‌شود یا باید بروم جای دیگر.

   داستان خرید پمپ هوا هم هنوز تمام نشده است. بررسی‌ها نشان داد که نباید مخزن پمپ کمتر از ۵۰ لیتر باشد و مدل سایلنت دوموتوره کار را راه می‌اندازد. قیمت چنین دستگاهی از ۷ میلیون تا ۱۷ میلیون متغیر است و حالا باید انتخاب کنم که چی بخرم. یکی از دوستان به جای طلب از مشتری تعدادی ابزار گرفته بود که گفتم مینی‌فرز و آچار شارژی‌اش را برمی‌دارم. البته هنوز نیاورده ببینم چه جنسی دارد. یک بار هم رفتم بلوار توس از فروشگاه اطلاعات بگیرم که به در بسته خوردم و برگشتم. یک فروشگاه در جاده شهرک صنعتی دیدم که پمپ‌های هوای ایرانی با قیمت مناسب داشت. ولی مارک آن را قبلا در جستجوهایم ندیده بودم. پس تحقیق ادامه دارد.

   مفیدترین قسمت برنامه‌ریزی‌های انجام شده، دورهٔ «آموزش انگلیسی با داستان» بود که تا قسمت ۱۴۵ نوشته شد. هنوز تا قسمت ۳۰۰ خیلی مانده و ظاهرا زودتر از ۶ ماه دیگر هم تمام نخواهد شد. مگر اتفاقی رخ دهد.

   تصمیم سخت این هفته هم محدود کردن موبایل برای پسرجان بود. بعد از چند ماه تذکر که پسرجان اینقدر نچسب به این دستگاه دیجیتالی، آخرش مجبور شدم یک فرمان رضاخانی صادر کنم که دیگر بیشتر از یک ساعت در روز حق نداری برش داری. خیلی هم قاطع ایستادم که همینه که هست. واقعا کنترل کردن نسل جدید در برابر دستگاه‌های هوشمند کار سختی است. اینقدر این سامانه‌ها جذابند که بزرگترها هم حریف خودشان نیستند. مشکل این است که چطور باید جلوی اعتیاد مجازی و دیجیتالی را گرفت. واقعا چطور؟

   یکی از کارهای خوب این روزها تماس منظم با اعضای دورهٔ توانمندسازی بود. برایم جالب بود که اعضای کم‌فعالیت معمولا فراموش کرده بودند در این دوره ثبت‌نام کرده‌اند و خوشحال می‌شدند که تماس گرفتم. چند قول فعالیت هم گرفتم که امیدوارم مردانه باشند.

   به تازگی شب‌ها با بعضی همسایگان ساختمان می‌رویم در محوطه می‌نشینیم، گفتگو و چای هم پای ثابت این دورهمی‌هاست. اثر خیلی خوبی دارد. هنوز هم برایشان جالب است که ما ساعت ۹ بلند می‌شویم برویم. این سبک زندگی اینقدر دارد فراموش می‌شود که خیلی‌ها تعجب می‌کنند از رفتار ما. گر چه مطالعات نشان می‌دهد، هر کسی به این سمت برگردد، زندگی آرام‌تری را تجربه می‌کند.

   بدترین ضدحال هفته هم خرید سیم‌کارت رندی بود که به جایش جعبه‌ای کج‌وکوله و بدون مشخصات صحیح برایم آمد. وقتی هم رفتم پیشخوان دولت برای فعال‌سازی سیم‌کارت، گفتند مشخصاتی که دارید ناقص است و عملا به درد نمی‌خورد. خیلی شیک کلاهم را برداشتند. من هم دستم را داغ زدم که دیگر از بازاریابان تلفنی چیزی نخرم. برای من که نکات امنیتی خریدهای اینترنتی را می‌دانستم این مدل گول خوردن زور داشت. واقعا داشت.

   خوش‌ترین حال من هم بابت بالا رفتن آمار کتاب‌خوانی دخترجان بود. بعد از شروع چالش‌ها و کارت گرفتن، تا حالا ۷ تا کتاب تمام کرده و برای محاسبه حجم مطالعه برایم آورده است. اگر پسرجان هم همینطوری کتاب بخواند که نورعلی‌نور می‌شود. جالب این که دیروز دیدم یک نفر در اینستاگرام زیر یکی از پست‌های قدیمی کتاب‌خوانی پیام گذاشته که هیچ هم کتاب خواندن به درد نمی‌خورد، من هر چه خواندم به کارم نیامد و منفعت در بی‌سوادی و دلالی است. سعی کردم جواب محترمانه‌ای بنویسم. ولی متأسفانه این دیدگاه واقعا هنوز در جامعه وجود دارد.

   اخیرا به این نتیجه رسیده‌ام که باید اصلاحات بیشتری در سبک زندگی انجام بدهم. در حال حاضر از ۴ صبح بیدار بودن دیگر جا افتاده و مانعی ایجاد نمی‌کند. ولی کم‌تحرکی هنوز بلای جان است و باید ورزش بیشتر شود. مصرف چای سیاه را هم بیشتر کم کنم و به همان آب زلال اکتفا کنم که خیلی هم بهتر است. حتی فکر می‌کنم اگر ساعت خواب را بیاوریم عقب به ۲۱:۳۰ برسانیم خیلی اوضاع بهتر می‌شود. ولی فعلا آرزوی محالی است.

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content