جمعه حال خوبی نداشتم. از صبح زود حس نامطلوبی در شکم داشتم. انگار میخواستم بالا بیاورم. حسی که تا شب هی تشدید شد. سر شب که پای سفرهٔ افطار نشستم دیدم دست و پاهایم حسابی یخ کردهاند. جالب آن که خوردن چای و خرما افاقه نکرد، و چای و نبات هم به داد نرسید. کمی عصارهٔ چغندر مانده بود که جواب بود. با چای خوردم و حالم بهتر شد. ولی باز هم تا آخر شب وضع نرمالی نداشتم و حسابی سردی کرده بودم و دست و پاهایم همچنان سرد بودند. اتفاقی که برای من خیلی کم میافتد. از بیحسوحالی به باغ هم نرفتم.
با این که حال مناسبی نداشتم، ولی سری به خانهٔ مامان زدم. بچهها از مهمانی پنجشنبه آنجا مانده بودند. حسابی به کمک عمو رفته بودند و حیاط را جمعوجور کرده بودند. چند کیسه خاکبرگ جمع شده بود که بار وانت کردیم تا ببریم باغ. دو ساعتی هم خوابیدم ولی حالم بهتر نشد. انگار سرمایی از درون به من حمله کرده بود و حالم را خراب میکرد.
با این وضعیت سحر شنبه بیدار نشدم. شب بدندرد داشتم و شاید پنجاه بار بیدار شدم و غلت زدم و خوابیدم. دوشنبه که همان ۲۲ بهمن باشد، ۴۰ روزه روزهداری من به اتمام میرسد. این روزهای آخر مشخصا کم میآورم. بیشتر گرسنه میشوم و ضعف میکنم. باز هم خدا را شکر که توانستم این برنامه را عملی کنم و ذهنم را از بار وجدانی آن سبکبار کنم.
صبح شنبه هوا بسیار سرد بود. با پسرجان رفتیم باغ و خاکبرگها را تخلیه کردیم. به سگ و پرندگان غذا دادیم و برگشتیم. لحظههای آخر که داشتم به مرغ و خروسهای جوان غذا میدادم، ناگهان سقف لانهٔ آنها فرو ریخت. انگار کسی یک هبلکس بزرگ را آن وسط روی توری گذاشته بود و این باعث شد دردسر ایجاد شود. فکر میکنم کار سیمکش بوده است. شانسی که آوردم، سالم ماندن دو تخممرغی بود که در قفس بود. جالب است. گویا مرغها با جیرهٔ بلغور جو، دیگر تخمها را نمیشکنند. خبر خوبی است اگر درست باشد.
یکی از چیزهایی که در کارهای روستایی خیلی خودنمایی میکند و روی اعصاب میرود، قوانین جدی فیزیک و طبیعت است. اصلا شوخی هم در کار نیست. راه دررو هم ندارند. جاذبه به طور جدی همه چیز را به خودش میکشد و اجسام به کوچکترین زوائد گیر میکنند و آنچه باید سفت باشد، شل است یا میشکند و آنچه باید شل باشد، مثل سنگ محکم است. حیوانات همیشه راهی برای خراب کردن قفس و فرار کردن و خورده شدن توسط شکارچیان پیدا میکنند و دهها مثال دیگر از این دست. گاهی به خودم میگویم اینها خطاهای شناختی هستند و من به بارها و بارها که بدون مشکل کارهایم را در باغ انجام میدهم و همهچیز آسان انجام میشود، توجه نمیکنم. در نتیجه بارهایی که همهچیز به اشتباه پیش میروند، ذهن من را مشغول میکنند. شاید چنین باشد.
بالاخره زمستان به مشهد روی آورد. از شنبه هوا سرد شد و از یکشنبه بارش برف آغاز شد. الان که صبح زود دوشنبه است، هنوز برف ملایم میبارد. دیشب که مهمان برادرجان بودیم، پدرخانماش گفت از چهارشنبه موج سرمای شدیدتری قرار است بیاید. امیدوارم هر چه تا به حال گرم بوده، این آخر سالی جبران نشود. چرا که تحمل فشار چنین سرمایی آسان نیست. برف هم حسابی روی وانتپراید که در کوچه پارک بوده را گرفته است. باید زنجیر چرخ بردارم تا برای رفتن به باغ به مشکل نخورم. اینطور که پیدا است، بنایی هم حداقل یک هفته عقب افتاد و باید منتظر ماند و دید چه میشود.
تصمیم داشتم تا قبل از رفتن به مهمانی دیشب، کتاب «قدرت» اثر «رابرت گرین» را تمام کنم. فصلهای آخر مطالب مفیدتری برای من دارند. ولی تمام نشد و هنوز ۲۰۰ صفحهای از این کتاب قطور ۸۶۰ صفحهای باقیمانده است. از نکات جالب جدیدی که در این کتاب دیدم، بحثی در مایههای نمایش قدرت بود. این که اگر الگوهای قدرتی که در ذهن مردم جای گرفته است را خراب کنید، در عمل از چشم دیگران میافتید و قدرت خود را از دست میدهید. به نظرم میرسید که این گفته کاملا با اتفاقات تاریخی همخوانی ندارد. ولی نکتهای در خور توجه بود.
۱۱ روزی از گذاشتن تخممرغهای کوشین در دستگاه گذشته است. نوربینی کردم و دیدم همگی انگار نیمی تیره و نیمی روشن هستند. این نشانهٔ بدی است و به من میگوید این تخممرغها مشکل دارند و جوجه نخواهند شد. کمی هم جستجوی اینترنتی کردم و نتیجهٔ بهتری از سایتهای تخصصی بدست نیاوردم. با این تجربه دارم یقین میکنم که یا باید مرغ و خروس مولد داشته باشم و خودم جوجهکشی کنم. یا باید جوجههای یک ماهه بخرم که واکسن خورده و به اصطلاح از مرگ جسته باشند. خرید تخممرغ ولمعطلی است و ریسک خطای بالایی دارد.
از مجموعهٔ بیات فارم هم قیمت گرفتم یک ست مرغ و خروس لگهورن ۴۰ میلیون تومان و ایام سمانی هم ۳۸ میلیون قیمت میخورد. اگر یک ست برهما هم در همین قیمتها، باشد باید رقم درشتی برای خرید اولیه سرمایهگذاری کنم.
بالاخره نشستم و یک سند باز کردم و شروع کردم به طراحی باغ پرندگان خودم. روش طراحی من که بهتر از آن جواب گرفتهام، ساده است. ابتدا الزامات و نیازهای ایدهآل را فهرست میکنم. بعد مینشینم طراحی میکنم تا بیشترین تعداد از آنها را پوشش دهد. فعلا که حدود ۷ صفحه جزئیات نوشتهام و این روزهای بیکاری ناشی از سرما وقت خوبی است که طرح را تکمیل کنم. هزینههای پیش رو هم تقریبا ۲۰۰ میلیون تومان برآورد شدهاند.
۲۲ بهمن امسال نمیخواستم به راهپیمایی بروم. ولی خبرها را که خواندم و تهدیدهای جدید ترامپ را دیدم حس کردم بهتر است شرکت کنم. با همسرجان رفتیم و برگشتیم. جمعیت کمتر از انتظارم بود. در سالهای اخیر انگار همواره جمعیت شرکتکننده در این تظاهرات و امثال آن آب میروند. حتی عزاداریهای عاشورا و تاسوعای مشهد هم دیگر رنگ و بوی سابق را از دست دادهاند.
بگذریم. به خانه که رسیدم نشستم پای سیستم که مجوز پرورش مرغ بومی بگیرم و با خطای انقضای کارت ملی مواجه شدم. حالا باز یک مرحله به دوندگیها اضافه شد.
بدترین خبر هفته این بود که متوجه شدم خریدار خانهٔ بیرجند، چوبهای میزهای کافینتی که این سالها با دقت نگهداری کرده بودم را گذاشته زیر باران. غرغر کردن هم از فاصلهٔ ۵۰۰ کیلومتری تأثیری بر آدم بیانصاف ندارد. امان از اخلاق ما ملت که حقالناس سرمان نمیشود.
دوشنبه عصر سری زدم به باغ. همهچیز سر جای خودش بود. به جز یک مرغ پیر که باز بیرون از قفس بود. بار قبلی فکر کردم خودم دقت نکردهام. حالا مشخص شد که از گوشهای از قفس که جای نامناسبی است، خارج میشود. در باغ گشتم و متوجه شدم دو تخم گذاشته ولی یکی را شکسته و خورده است. از طرفی مرغهایی که در قفس بودند سه تا تخم گذاشته بودند. این نشان میدهد که این فلانفلانشده تخمها را میشکند که هر بار در قفس دو تا تخم بیشتر نیست. پس گذاشتماش در قفس فلزی صنعتی و در را محکم کردم که روباه به حساباش نرسد. برف خوبی باریده بود و باغ پر برف شده بود.

سهشنبه هم مدارس و ادارات مشهد تعطیل بودند. به باغ نرفتم و یک کار مهم را به پایان رساندم. ۲۰۰ صفحه و خردهای از کتاب «قدرت» اثر «رابرت گرین» مانده بود. تا شب تماماش کردم. این وسط یک نکتهٔ جالب هم متوجه شدم. این که برای تمام کردن این ۲۰۰ صفحه حدود ۲ ساعت و نیم وقت گذاشته بودم. چون به فکرم رسید که نرمافزار Timer ویندوز فقط یک زمانسنج را فعال میکند. با جستجو تایمر جدیدی پیدا کردم که امکان فعال کردن چندین تایمر همزمان را دارد و برای اولین مورد همین کتاب را فعال کردم و در آخر متوجه شدم با زمانی که قبل از شروع کتاب رفته بود، حدود همان مقدار وقت گذاشتهام.

فصلهای آخر کتاب برای من جالبتر بودند. در فصلهای اولیه انگار ماکیاولی دارد با آدم صحبت میکند. دقیقا هر توصیهٔ غیراخلاقی که فکر کنید در این کتاب پیدا میشود. از فریب دادن و دسیسه چیدن تا قتل و از میان برداشتن. ولی آن آخرها راهکارهای مفیدتری مثل حفظ نمادهای قدرت و پرهیز از غرور پیروزی و جلوگیری از گسترش بیحدومرز محدودههای قدرت و مقابله با حسادتهای بشری بود که برای من جذابتر بودند.

بعد از مدتها برگشتم به سایت goodreads.com سری زدم. چالش کتابخوانی ۲۰۲۵ را روی ۱۰۰ کتاب تنظیم کردم. سالهای گذشته با ۵۲ کتاب که به تعداد هفتههای سال باشد، شکست خورده بودم. با این حال این بار بر اساس ۲۰۰ صفحه مطالعه در ۲ و نیم ساعت اخیر، هدف بالاتری تنظیم کردم. بعد رفتم به سراغ تعریف کردن کتاب در فهرست کتابها که مشخص شد قبلا تعریف شده است. اما مشکل جدیدی برای اولین بار پیش آمد. این که وقتی به ویرایش فعالیت میرفتم نام کتاب عوض میشد و به «۲۴ قانون قدرت» تغییر میکرد. بدتر این که دیدم قبلا یک شرح برای کتاب ۲۴ قانون قدرت نوشتهام و حالا بیا درستاش کن. آن کتاب را در سال ۲۰۲۲ خوانده بودم و حالا اشکالی در سیستم این دو کتاب را یکسان برای من فهرست میکند. بیشتر که تلاش کردم مشخص شد حتی نسخه انگلیسی کتاب هم به همین سیستم وصل است و هر کجا کتاب را اضافه میکنم باز همین نسخه قدیمی بالا میآید.

سرما دارد به سیستم آموزشی کشور زیان جدی وارد میکند. چهارشنبه هم مدارس تعطیل شدند. از تیم ووشوی استان گلستان هم تماس گرفتند که پسرجان حتما در فینال لیگ ووشو شرکت کند. مجبور شدیم بلیت گرانی بخریم تا آخرین ظرفیتهای باقیمانده در قطارهای مشهد-تهران را از دست ندهیم.
پستهای دیگر وبلاگ:

طولانیترین فروردین عمرم
این روزها به کندی میگذرند. این طولانیترین فروردینی است که تا به حال تجربه کردهام. کشدار و طولانی و البته پرکار و زحمت.

دو هفته و اندی خاطره
دو هفته و اندی خاطره از اول عید جمع شده که نرسیدم منتشر کنم. حالا شده یک خروار نوشته که امیدوارم حوصله کنید بخوانید

عید بدون تعطیلی
بالاخره سال نو رسید و شیپور نوروز دمید. عیدی که برای من تعطیلی ندارد و هر روز باید به باغ سرکشی کنم و پیگیر کارهای باغ پرندگان باشم

یک هفته تلاش
یک هفته تلاش پرجنبوجوش چیز کمی نیست. به ویژه اگر قرار باشد با همین توان بقیه سال را ادامه بدهم

سطح جدیدی از فعالیت
با رسیدن مولدها حالا سطح جدیدی از فعالیتها باید شروع شوند. هم در جنبهٔ عملیاتی و هم از جنبهٔ بازاریابی که بدون آن فروشی وجود نخواهد داشت

خروسهای تزئینی جدید
بالاخره اولین محموله رسید و امان از خروسهایی که وقت و بیوقت آواز میخوانند