۱۰ روز تعطیلی اجباری

   صبح جمعه که بالاخره سری به دفتر زدم متوجه شدم چه اتفاقی دارد می‌افتد. دانشجویانه دارد بیشتر از قبل به حاشیه می‌رود. هنوز بازدید صفحات مثل سابق ادامه دارد و ماهانه حدود ۳۰۰۰ بازدید از سایت داریم. ولی هیچ خریدی اتفاق نمی‌افتد. از طرفی به خاطر کارهای عمرانی در ویلای دولت‌آباد تقریبا ۱۰ روز است که کارهای دانشجویانه به حاشیه رفته است. تنها رسیدم دو پست وبلاگ منتشر کنم و بقیه کارها روی زمین هستند. آخرین نامه مدیریتی که به خودم زده بودم مال ۱۰ روز پیش بود. نمی‌دانم. شاید بد هم نباشد. من پروژه دانشجویانه را به عنوان یک رسالت شخصی حفظ خواهم کرد ولی با این وضعیت بعید است از این پروژه بتوانم درآمدزایی داشته باشم تا تمام‌وقت بر آن متمرکز شوم.

    جدیدترین پادکستی که شروع به گوش دادن کردم «رادیو مذاکره» از محمدرضا شعبانعلی بود. حالا که فکر می‌کنم چرا مثل بچه آدم تا به حال کارهای ایشان را دنبال نکرده‌ام، تعجب می‌کنم. تدریس قشنگی دارد و شنیدنی و جذاب کلاس را اداره می‌کند. البته کمی زیادی واژه‌های انگلیسی استفاده می‌کند که کمی روی اعصاب است. شاید علت دنبال نکردن کارهایش به خاطر این باشد که قبلا که به سایت متمم سر زدم، با طراحی سایت خیلی حال نکردم و شاید هم دنبال بهانه‌ای بودم که ادامه ندهم. از آن دست بهانه‌های ناخودآگاه که آدم خودش هم نمی‌داند دارد با دنیا لج می‌کند. شاید هم یک جور حسادت نویسندگی بود یا چیزی شبیه این که مطمئن نیستم ولی حس می‌کنم تا حدی بوده است. گاهی فکر می‌کنم سال‌های جوانی از دنبال کردن بعضی اساتید طفره رفتم تا به بزرگی آن‌ها اعتراف نکنم. کاری بچگانه که عمری از من تلف کرد و افسوسی جبران نشدنی به جای گذاشت.

   این روزها همچنان در حال کار در باغ هستم. شِفتهٔ پی استخر هم ریخته شد و دارد کم‌کم خشک می‌شود. همین شفته آهکی ساده چند ساعت وقت برد. ۵۰ کیسه آهک مصرف کرد و ۳ متر مکعب هم آب نیاز داشت. تازه آخر کار متوجه شدیم که بیل مکانیکی کمی قِناس کار را گودبرداری کرده و بیشتر معطل شدیم تا قسمت‌های لازم را با بیل و کلنگ بتراشیم. من هم همواره کنار کارگرها کار می‌کنم و سعی دارم چیز یاد بگیرم. گر چه با بنایی ناآشنا نیستم ولی قصد دارم ساخت استخر را یاد بگیرم و بعد از این استخر ماهی پرهزینه، یک استخر تفریحی را شخصا بسازم. از آن استخرهایی که به بیرون لوله‌کشی فلزی دارد و با هیزم گرم می‌شود. یک طرح جالب که در اینترنت دیده بودم و دوست دارم اجرا کنم. بگذریم، فعلا بنا به اصول این کار، باید این شفته خشک و سفت شود تا رویش سیمان بریزیم و بعد دیوارچینی کنیم و پشت دیوار را شِفته آهکی بگیریم تا استخر آمادهٔ عایق کردن و آبگیری شود.

شفته آهکی استخر
شفته آهکی استخر

    بالاخره درب جدید باغ نصب شد. ماجرایی که چند روز تحقیق و فکر کردن به همراه داشت. اگر گذرتان به خرید درب باغی بیفتد متوجه می‌شوید که تنوع محصول بسیار بالا است و پیدا کردن درب مناسب با بودجه‌ای که دارید کار آسانی نیست. اوایل فکر می‌کردم اگر درب ریلی نصب کنم بهتر است. ولی چندین کارشناس گفتند درب ریلی مشکلات خاص خودش را دارد و مناسب محیط باغی نیست. ظاهرا مهم‌ترین مشکل هم ریل پایینی است که با عبور ماشین‌های سنگین آسیب می‌بیند و داستان درست می‌کند. از خیر این گزینه گذشتم و برای پیدا کردن درب مشهد را زیر پا گذاشتم. از جاده سنتو تا بلوار توس بگیر برو تا رسالت که آن طرف شهر است را گشتم. در نهایت به دربی با قیمت متوسط و کیفیت نسبتا خوب رسیدم که ترکیب متعادلی از این دو را داشت.

   ولی کار به این آسانی‌ها نبود. وقتی به کارگاه فروشنده رفتم، درب در حال رنگ بود. قرار شد صبح فردا آمادهٔ تحویل باشد ولی وقتی رفتم آماده نبود. کارگری که در را رنگ می‌زد هم بی‌ادب بود و وقتی اشاره کردم که چند نقطه رنگ طلایی پاشیده روی زمینهٔ سیاه، عصبانی شد و گفت اصلا خوشت نمی‌آید، نخر! بالاخره فروشنده اصلی آمد و قول داد که کار را آماده کند و توضیح داد که کارگرش اعصاب درستی ندارد. حالا این‌ها در شرایطی است که ویلا در ندارد و با چند بلوکه مسیر را مسدود کرده‌ایم و من هم شب‌ها می‌روم در اتاق سرد می‌خوابم تا دزدی اتفاق نیفتد. سه شب مجبور شدم با این شرایط سر کنم تا در نصب شود.

بستن مسیر با بلوکه
بستن مسیر با بلوکه

   خلاصه کنم که تحویل گرفتن در، افتاد به صبح سه‌شنبه. باز هم رفتم و در آماده نبود. مقداری جوشکاری داشت و ایستادم تا تمام کند. در را بار پیکان وانت کردیم و با سرعت کم زدیم به جاده. ولی تحویل گرفتن در خیلی ساده‌تر از نصب آن بود. لنگهٔ اول که نصب شد، کار نسبتا راحت بود. ولی لنگهٔ دوم پردردسر از آب درآمد. اوستا رفت روی دیواره بلوکی که مقداری را تخریب کند ولی پایش دررفت و بدجوری افتاد زمین. این تازه شروع دردسر بود. وقتی زمین خورد لنگهٔ قبلی هم از جایش دررفت. حالا مشکل دو تا شد. تا آن را درست کنند کمی طول کشید. بعد اوستا بنا که درد می‌کشید ولی صدایش را در نمی‌آورد، به اشتباه محل ستون بعدی را جابجا تعیین کرد و وسط کار یادش آمد که عجب اشتباهی شده و باز دوباره‌کاری. خلاصه همه خسته و کوفته شدند تا تمام شد. تمامِ تمام هم که نه، یعنی به وضعیت قابل قبولی رسید تا بقیه‌اش فردا تکمیل شود. آخرش هم متوجه شدیم یکی از ستون‌های نگهدارندهٔ در در بالاترین بلوکه که به انتها می‌رسد، کج نصب شده است.

نصب درب از نمای جلو
نصب درب از نمای جلو

   بعد از نصب در و رفتن کارگرها من هم مقداری از ملات‌های سیمان هدر رفته را برداشتم و رفتم سراغ شیر آب و این طوری دورش را آجر گرفتم تا محکم شود. خیلی قشنگ درنیاوردم ولی بهتر از هیچی شد. تمرین کنم بهتر می‌شوم. متاسفانه ساخت بتن دستی این مشکل را دارد که مقدار زیادی روی زمین می‌ریزد و هدر می‌رود. البته اگر سیمان را با بونکر بیاورید هم همین وضعیت است. تفاوت این است که بونکر تقریبا ۵۰ لیتر بتن را موقع تخلیه کامل تانک گردان یکجا دور می‌ریزد ولی در کار دستی همه جا پر خرده ریخته‌های ملات می‌شود.

سیمان‌کاری دور شیر آب
سیمان‌کاری دور شیر آب

   روز بعد هم کارگرها قرار بود بیایند جلوی درب ورودی را درست کنند. با جابجایی در الان چند بلوکه از پیاده‌رو جلوی درب ورودی ما قرار گرفته است. من هم صبح زود رفتم برای استخر سیمان سفارش دادم. ولی کار به این درستی که فکر می‌کردیم، پیش نرفت. کارگرها صبح دیر آمدند و وانت سیمان رسید. مجبور شدم اجازه دهم دم درب ورودی تخلیه کند. تازه بعد از آن هم یک کامیون آجر آمد و آن را هم به جای داخل مجبور شدیم دم در توی کوچه تخلیه کنیم. تا اینجا خطر زیادی نداشت ولی هواشناسی اعلام کرده بود که جمعه باران خواهد آمد. پس سیمان‌ها باید به داخل منتقل می‌شدند. از کارهای برعکس دنیا هم کارگرها برای پدرخانم کار می‌کردند و آن طرف مشغول شدند. پس ناچار شدم همت کنم و شخصا برای بردن ۵۰ کیسه سیمان ۵۰ کیلویی به داخل و چیدن روی هم و پلاستیک کشیدن روی آن‌ها اقدام کنم. چند روز پیش که ۵۰ کیسه آهک را جابجا کردم کار خیلی ساده‌تر بود. ولی کیسه‌های سیمان بدقلق‌تر از چیزی بودند که فکرش را می‌کردم. ۱۰ کیسهٔ اول آسان بود. ولی کم‌کم نفسم را گرفت و کار سخت شد. به تدریج دست‌هایم به شدت خسته و سفت شدند. زانوی پای راستم هم چند بار هشدار داد. چند دفعه هم تاندون‌های شست دست چپ و راست هشدار جدی دادند که دارد تحمل‌شان تمام می‌شود. تقریبا ۷ کیسه مانده بود که کارگرها آمدند کمک و قضیه جمع شد. ولی حسابی یک بدن‌سازی سنگین کار کرده بودم. حساب کنید تقریبا ۲ تن بار را از دم در توی فرغون چیده بودم و آورده بودم داخل و بعد به صورت بلوکی روی هم چیده بودم. کار سنگینی بود ولی خوب جمع شد و با پلاستیکی که کشیده شد مطمئن شدم که باران آسیبی به سیمان‌ها نخواهد زد.

کیسه‌های سیمان زیر پلاستیک
کیسه‌های سیمان زیر پلاستیک

   جمعه هم باران شدیدی گرفت و نشد که به باغ سر بزنم. در عوض صبح زود مقداری دیجیتال مارکتینگ یاد گرفتم و بعد از صبحانه هم مشغول اسباب‌کشی از دفتر به اتاق خانه شدیم. معضل اصلی آکواریوم بزرگی بود که مانده بودم چه کارش کنم. فعلا که یک میز کاری را اشغال کرده و در پذیرایی جا خوش کرده است. میز سه‌تکه را هم بردم به اتاق کار. فعلا تلویزیون را روی دو میز عسلی کوچک گذاشتم و مودم شاتل موبایل هم بدک خط نداد و کار راه افتاد. تنها اشکال فعلی این است که در این اتاق صدا می‌پیچد و  شاید برای ضبط پادکست نیاز به کارهایی باشد. خب عقب‌نشینی به خانه دارد کامل می‌شود و تا هفتم باید دفتر را کاملا تخلیه کنم و تحویل مدیر ساختمان بدهم. حس و حالم نسبت به شرایط دارد عوض می‌شود. آرام‌تر از گذشته‌ام و انگار برخی زخم‌ها دارند بسته می‌شوند و باید برای آینده کاری کرد.

   نکتهٔ جدیدی هم که از پادکست «رادیو مذاکره» محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم جالب بود. می‌گفت هیچ گاه در مذاکره تأکید نکنید که دارید مذاکره می‌کنید. بهترین مذاکره آن است که ضمنی باشد و حس تقابل طرف مقابل را فعال نکند. مثال جالب هم صحبت‌های دم نهار بود که ظاهرا جدی نیست ولی گاهی مسیر یک مذاکره را کاملا تغییر می‌دهد. نکتهٔ عجیب دیگری که فکرش را نکرده بودم هم این بود که قبل از مذاکره هدیه نگیرید تا مجبور به جبران کردن در مذاکره نشوید. زیرا حس جبران هدیه بر اساس تکرار است نه ارزش هدیه و این یک تأثیر ذهنی ایجاد می‌کند که نمی‌توان به سادگی از شرش خلاص شد.

پست‌های دیگر وبلاگ:

آرماتوربندی پی استخر

سگ لج‌باز و پی استخر

در روزهایی که به جای نوشتن و آموزش دادن در حال کارهای عمرانی هستم، درگیر شدن با یک سگ لجباز کار راحتی نیست به ویژه اگر پی استخر ناقص مانده باشد

ادامه مطلب »
کارگران ساختمانی در باغ

۱۰ روز تعطیلی اجباری

آدم به ساخت‌وساز که مشغول شود از همه چیز غافل می‌شود. کاری که درگیرکننده است و نمی‌گذارد بنشینی دو خط چیز بنویسی و منتشر کنی

ادامه مطلب »
نویسنده در حال خیس کردن دیوار

باغ و دیوار و استخر

این روزها درگیر کارهای عمرانی شده‌ام و نرسیده‌ام کتاب بخوانم و مقاله بنویسم. رسما افتاده‌ام به ساخت‌وساز و سرکارگری و این جور اشتغالات

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content