دیروز بعد از نهار چسبیدم به تولید محتوای متنی. یک وبلاگ نوشتم و یک خبر که وقت رفتن دنبال دخترجان شد. دیر هم رسیدم و کلی غرغر کرد که بابا چرا دیر آمدی. خب قرار بود کلاس آخر مدرسه بروم دنبالش که دیرتر رسیدم. بچه حاضر و کیف به پشت منتظر من بود. البته خوشم آمد که اینقدر برای مسابقه انگیزه دارد. قبل از رفتن هم بدجوری ضعف کرده بودم و کمی از چیزهایی که در یخچال پیدا کرده بودم خوردم و همین هم باعث شد دیرتر برسم. رژیم بدون نان به مزاج من هنوز کاملا نساخته و باید بیشتر تلاش کنم.
تا دخترجان کارش تمام شود رفتم لاستیک پنچر ماشین را عوض کردم. آپاراتی که لاستیک را باز کرد دیدم اینقدر از آن کار کشیدهام که سیمهایش بیرون زده و واقعا به ما خدمت کرده و بعد از دنیا رفته است. آپاراتی نکتهای هم گفت که دقت نکرده بودم. گفت گلهای لاستیکهای عقب یکسان هستند ولی جلو متفاوتند. خب طبیعی هم بود. زاپاس یک دست دو خارجی بود ولی لاستیک نو که برده بودم برند کویرتایر بود. حالا آن یکی را هم عوض کنم و یک زاپاس یدک بگذارم در انبار، دو لاستیک جلو یکسان میشوند. به من گفت بهتر است دو لاستیک نو را بیندازی جلو چون این ماشین دیفرانسیل از جلو است.
قبل از باشگاه هم به مهندس حامد موسوی زنگ زدم. اتفاقا در یک جلسه بود و گفت مطالب را برایم بفرست میخوانم و بعد جلسهای هماهنگ میکنیم. امیدوارم بتوانم نظرش را نسبت به دانشجویانه جلب کنم.
در باشگاه هم خوش گذشت. عمو علی بچهها هم آمد و با پسرجان کمی روی فرم نانچوان کار کرد. خب او هم از ورزشکاران قدیمی است و از شاگردان استاد غمخوار. من ولی پاهایم سفت و سنگین بودند و به خاطر بیل زدن جمعه خیلی فعال نبودم.
شب هم عملا به بطالت گذشت تا این که بعد از شام رفتم به سراغ باغچه و مقداری نشاء گوجهفرنگی را در باکسهای باغچه کاشتم. همین کار ساده که فکر میکردم ۱۵ دقیقه طول میکشد، ۴۵ دقیقه وقتم را گرفت.

صبح برنامه مشخصی داشتم. قرار بود صبح زود با برادرجان برویم سازمان جهاد کشاورزی در مورد نقشهبرداری زمینهای زراعی سوال کنیم که ۵:۳۰ زنگ زد خودش میتواند برود و گفتم دمت گرم. صبحانه خوردم و ۷ صبح از خانه زدم بیرون.
در ویلا هم تنها کارم رسیدگی به بخشی بود که حصار کرده و نشاء گوجهفرنگی و بادمجان کاشته بودم. حال نشاءها بدک نبود. دور درخت توت را هم بیل زدم و کاکتوسهایی که پارسال کاشته بودیم را درآوردم. بخشهای جدیدی هم برای کاشت آماده کردم تا بعد. ولی حسابی نفسم را درآورد و فکر نمیکردم اینقدر اذیت کند. ظاهرا کار سختی نیست ولی وقتی دست به بیل میشوی میبینی به این راحتیها هم نیست.

دو موجود زنده هم توجهم را جلب کردند. یکی کرم ریشهخوار که در هنگام بیل زدم پیدایش کردم و دادم مرغها خوردند. دومی هم مارمولک عزیزم که هنوز در اتاق ویلا سکونت دارد و ظاهرا قصد بیرون رفتن هم ندارد. موجود بیآزاری است و مگس و حشرات را هم میخورد.


اینقدر درگیر کاشتن شدم که دیدم حوصله ندارم چای دم کنم. فقط آب از شلنگ نوشیدم و تمام. نماز خواندم و ۱۱ تخممرغ را برداشتم و برگشتم. البته دیدم حالش را ندارم، ۲۰ لیتریهای پر را هم کنار هم چیدم که دفعه بعدی با آنها درختها را آب بدهم.
در حین کار در ویلا اتفاق جالبی افتاد. امروز پادکست «رشدینو» را در مسیر رفت و برگشت گوش دادم. در ویلا هم پادکست «کارنکن» را گوش دادم. داشتم عمیقا بیل میزدم و گوجهفرنگی میکاشتم که صحبت مهمان پادکست رسید به نکتهٔ «لحظهٔ آهان» و مفهوم «Flow» را توضیح میداد که دیدم من هم در همین حال هستم. هر چه کار کشاورزی میکنم لذت میبرم و خسته نمیشوم. البته هنگام کدنویسی و تولید محتوا هم همین را تجربه میکنم. پس اگر کاری ایجاد کنم که ترکیبی از تولید محتوا، کدنویسی و کشاورزی باشد قطعا به شغل ایدهآلم رسیدهام.
آمدم به خانه و نهار با کمتر از نصف کف دست نان خوردم و ۲۰ دقیقهای خوابیده بودم که با تماس تلفن از جا پریدم. خب هنوز عادت ندارم تلفن را روی سکوت بگذارم. آمدم به دفتر و حالا باید شیفت دوم فعالیتهای روز را شروع کنم.
اوضاع اینترنت دفتر امروز اصلا خوب نبود. مودم مرتبا قطع و وصل میشد و ابزارهای عبور از فیلتر هم درست کار نمیکردند. برای ارسال همین خاطره حدود ۱ ساعت و نیم وقتم گرفته شد. باورتان میشود؟
پستهای دیگر وبلاگ:

طولانیترین فروردین عمرم
این روزها به کندی میگذرند. این طولانیترین فروردینی است که تا به حال تجربه کردهام. کشدار و طولانی و البته پرکار و زحمت.

دو هفته و اندی خاطره
دو هفته و اندی خاطره از اول عید جمع شده که نرسیدم منتشر کنم. حالا شده یک خروار نوشته که امیدوارم حوصله کنید بخوانید

عید بدون تعطیلی
بالاخره سال نو رسید و شیپور نوروز دمید. عیدی که برای من تعطیلی ندارد و هر روز باید به باغ سرکشی کنم و پیگیر کارهای باغ پرندگان باشم

یک هفته تلاش
یک هفته تلاش پرجنبوجوش چیز کمی نیست. به ویژه اگر قرار باشد با همین توان بقیه سال را ادامه بدهم

سطح جدیدی از فعالیت
با رسیدن مولدها حالا سطح جدیدی از فعالیتها باید شروع شوند. هم در جنبهٔ عملیاتی و هم از جنبهٔ بازاریابی که بدون آن فروشی وجود نخواهد داشت

خروسهای تزئینی جدید
بالاخره اولین محموله رسید و امان از خروسهایی که وقت و بیوقت آواز میخوانند