یکشنبه روز بدبیاری بود. همهاش اینترنت قطع و وصل شد و نگذاشت کاری از پیش ببرم. با خودم گفتم اگر یک کشور خارجی بودم هر یک از کارهایی که بیش از ۲۰ دقیقه وقتم را میگرفتند، در کمتر از ۲ دقیقه انجام میشدند. دردسری که برای وقت مردم و پیشرفت کشور از این وضعیت نامناسب اینترنت درست شده واقعا قابل محاسبه نیست.
شب هم رفتیم با همسایگان در هوای سرد و بادی که میوزید دورهمی نشستیم به چای خوردن و معاشرت. یکی از همسایگان مشکل قلبی جدی پیدا کرده و به گفته همسرش یک کیلو قرص از داروخانه خریدهاند. سر صحبت باز شد که بعضی پزشکان چه تجویزهای بدی دارند و با داروهای اشتباه مردم را به دردسر میاندازند. جالب آن که عصر که رفته بودم یکشنبهبازار هم در پادکست رشدینو موسس یک استارتاپ پزشکی همین را میگفت. توضیح میداد که مردم چقدر زیاد آنتیبیوتیک مصرف میکنند و عارضهٔ مقاومت دارویی ایرانیان به آنتیبیوتیک یک خطر واقعا جدی است.
دوشنبه صبح را پرانرژی آغاز کردم. از حدود ۴:۲۰ دقیقه که بیدار شدم نخوابیدم. بعد از نماز و استراحتی مختصر دوش گرفتم، از باغچه سبزی چیدم و نشستم صبحانهای مفصل درست کردم. سبزی باغچه و پنیر و یک نیمرو با دو تخممرغ محلی که با پیازچه باغچه آماده شد و حسابی چسبید. از غذاهای زنبور عسل که قبلا درست کرده بودم و در فریزر مانده بود هم برای شیرین کردن چای استفاده کردم. واقعا صبحانه را باید در خنکی صبح خورد و حالش را برد. امتحان کنید و دیگر رهایش نخواهید کرد.
از بابت بیل زدنهای دیروز در ویلا تنم درد میکرد و عطای رفتن به باغ را به لقای دردهای زانو و دست بخشیدم. حتی دستهای من سفت شدهاند و شکلی از گرفتگی را دارند که قبلا تجربه نکرده بودم. هنگام کار با صفحه کلید انگار دستهای من زمخت شدهاند و دیگر راحت روی صفحهکلید نمینشینند. بیا و درستش کن.
بالاخره برای سید حامد موسوی پیام فرستادم. مختصر و مفید نوشتم که چه کار میکنم و در زمینه تقویت مباحث HR در دانشجویانه نیازمند راهنمایی هستم. ایشان هم با حوصله راهنمایی کرد وکلی توضیح برایم فرستاد. مشخص است که مدل شخصیتی دیسک آقای موسوی C غالب است و حسابی با دقت و حوصله توضیح میدهد. فعلا گفتگو ادامه دارد ولی مهمترین نکتهای که برایم جالب بود این بود که گفت قبلا تلاش کرده با دانشجویان کار کند ولی پول خوبی از آنها درنمیآید و به راحتی نمیتوان با آنها کار کرد. پیشنهاد داده بود سراغ مقاطع پایینتر یا بالاتر بروم تا نتیجه بگیرم.
سهشنبه صبح برنامه طبیعت بود. صبحانه را خوردم و زدم به جاده. البته مثل معمول نبود و مثل مرده تا ۸ خوابیدم. انگار خستگی چند روز روی بدنم یکجا مانده بود و با این خواب هم درست نمیشد. بالاخره رسیدم و در مسیر هم از کنار جاده تعدادی سنگ شسته و صیقلی برداشتم تا سنگفرش کف ویلا را تکمیل کنم. در ویلا هم فقط رسیدم ۸ تخممرغ جمع کنم و درخت آب بدهم و چای آتشی دم کنم. بیشتر میخواستم کار کنم ولی پیشکار پدرخانم آمد که درختهایش را سمپاشی کند و دیدم دیگر جای ماندن نیست. جمع کردم و برگشتم.
بعد از نهار خوابیدم که خواب سنگینی بود. به زور بلند شدم و سردرد و چشمدرد آمدم دفتر. حالا با این وضعیت مگر میشود کار کرد؟
اول ارسال درخواستهای کاری را چک کردم که جالب بود. ۶ درخواست تأیید شده داشتم ولی هیچ یک تماس نگرفته بودند. چند درخواست جدید ارسال کردم که یکی زنگ زد. قیمت پایینی داشت ولی گفت متن عمومی داریم. گفتم بفرستد ببینم چه میکنم. گر چه امید زیادی به این شرایط نباید داشت و باید فکری جدی کرد.
یک آگهی جالب هم از آکادمی همراه اول پیدا کردم. متأسفانه همه موقعیتهای آموزشی در تهران و حضوری بودند و قابل استفاده برای من نبودند. در نتیجه در تلگرام منتشر کردم شاید به درد دانشجویان بخورد.
اوضاع اینترنت از دوشنبه خیلی بد شده و مودم مرتبا قطع و وصل میکند و دیگر روی اعصاب آمده است. مشخصا وقتی دانلودی در کار است این بازیها بیشتر میشود و بیشتر روی مخ من میرود. لعنت میفرستم به باعثین و بانیان وضع موجود و کاری هم جز روشن و خاموش کردن مودم و سویچ و ریاستارت کردن آداپتور شبکه از دستم برنمیآید. عجب شرایط کاری مزخرفی است واقعا. آخرش اینترنت گوشی را روی سیستم دفتر به اشتراک گذاشتم ولی آن هم چندان دردی دوا نکرد.
چهارشنبه هم روز پرکاری بود که نتیجه جالبی هم داشت. از صبح رفتم جهاد کشاورزی و در مورد سموم پرسیدم. چند نوع سم معرفی کردند که برای انسان مضر نیست ولی آفات را میکشد. سری هم با برادرجان زدیم به ثبت اسناد که نتیجه خاصی نداشت و باز هم مشخص نشد دقیقا که چه کاری باید بکنیم تا زمین زراعی را سند بزنیم.
چهارشنبه قسمت ۱۶۲ پادکست رشدینو هم تمام شد و حاصل چند ماه تلاش برای گوش کردن به این پادکست این شد که کل قسمتهای منتشر شده را کامل گوش دادم. به امیرحسین ثقةالاسلامی پیام دادم که چه شده و تشکر کردم از تلاش ارزشمندی که تا اینجای کار انجام داده است.
اما نکتهٔ جالب صحبتی بود که با برادرجان داشتم و جمعبندی نکاتی که در ذهنم بود در آن اتفاق افتاد. صحبت کاری بود و بحث مشکلات اقتصادی عجیبی که هوش مصنوعی دارد درست میکند و دنیایی که باید برای آن آماده شد. جمعبندی نهایی که در ذهنم بود و در قالب چند جمله گفتم هم برایم جالب بود. سخنم این بود که در حال حاضر که از دانشجویانه پولی درنمیآید و به عنوان یک پروژه آخر هفتهای ادامهاش میدهم و البته تا کار مشخصی پیدا نکردهام کمی بیشتر برایش وقت میگذارم. خب نتیجه این جمله هم چیزی بود که نگفتم ولی خودم فهمیدم.
نتیجه این بود که با وقت تلف کردن برای پروژهای که نیاز به احیای قلبی دارد نمیتوان به موفقیت رسید. در شرایط فعلی که نیازمند درآمد هستم، علایقم بیشتر به سمت کشاورزی میرود و لحظههای جذاب غرق شدگی را در میان طبیعت و در حین کار با آن تجربه میکنم، بهترین گزینه به طور طبیعی این است که تلاش کنم از مسیر کشاورزی درآمد کسب کنم و دانشجویانه را به عنوان یک تجربه و رسالتی برای آگاهسازی جامعه به صورت پارهوقت ادامه بدهم. تلاش اصلی را بر یادگیری برنامهنویسی و تکمیل پروژه ویلا و درآمدزایی از آن متمرکز کنم و انتظار خاصی فعلا از دانشجویانه نداشته باشم.
یکی از چیزهایی که مدت زیادی است ذهنم را مشغول کرده این است که چرا در هنگام تولید محتوا برای دانشجویانه عملا اتلاف وقت زیادی دارم و به هیچ کاری نمیرسم. گویی در گردابی از نوشتن و منتشر کردن میافتم که ته ندارد. گویی غرق میشوم و راهی برای نجات نیست. ساعتها میگذرند و من تنها یک مقاله نوشتهام و گاهی یک وبلاگ منتشر کردهام و انگار در مغناطیسی عجیب قرار میگیرم که نمیشود از آن فرار کرد. مشخص است که با سرعت عملی که من دارم و در یک ساعت بیش از ۱۰۰۰ کلمه نگارش میکنم نباید چنین اتفاقی بیفتد ولی در واقع میافتد و من نمیفهمم چرا چنین کند عمل میکنم.
با جمعبندی اخیر بعد از این فتیله دانشجویانه را پایین میکشم. تولید محتوا در قالب وبلاگ منظم ادامه پیدا میکند ولی نوشتن مقالات ممکن است به هفتهای یک مورد کاهش پیدا کند. در عمل وقت بیشتر را به دنبال کردن پروژههای برنامهنویسی و طراحی و اجرای فضای کسب و کار در ویلا اختصاص میدهم. بدین ترتیب مسیری به سمت تخصصی جدید را دنبال میکنم و البته تلاش میکنم برنامههای قبلی مثل کارشناسی ارشد را هم تمام کنم و در مسیری جدید حرکت را آغاز کنم. تصمیمی که سخت بود چون دانشجویانه برایم حکم فرزندی دارد که این همه سال از او سرپرستی کردهام و دلم نمیآید رهایش کنم. ولی ناچارم کمی فاصله بگیرم تا به نتایجی جدید برسم. گر چه امیدوارم خیلی زود مشکلات مالی حل شوند و با انرژی بیشتر برگردم و با سرمایهگذاری مناسب این استارتاپ را زنده کنم.
خب بروم سراغ یادگیری بقیه دورهٔ Git که جادی درس میدهد و چند روزی است دنبال نکردهام.
پستهای دیگر وبلاگ:

سرمایهگذاری گوسفندی
بالاخره دستگاه جوجهکشی ۲۰۰ تایی خریدم. ۶ عدد هم تخممرغ کوشن گرفتم که جایگزین ۶ تخممرغ برهمای بدون نطفهٔ قبلی شدند. دستگاه قدیمی را

سختی پول خرج کردن
بودجه که محدود باشد، نمیتوان آزادانه عمل کرد. باید دقیق همهچیز را به حساب بیاوری تا ناگهان دستت خالی نشود و چرخ کارها از حرکت نایستد

هوای سرد و بتن سقف
در گیرودار بنایی، برخورد کردن با جبههٔ هوای سرد دردسری جدی است. کار را تعطیل میکند و بتنها را خراب

سعدیخوانی و سرمایهگذاری
تصمیم برای یک سرمایهگذاری جدید کار پیچیدهای است. همه چیز از نو شروع میشود و باید دقت کرد

یک تصمیم فلسفی
کافی بود در یک گردهمایی فلسفی شرکت کنم تا نکتهای عمیق از تمایل قلبی به فلسفه در خودم کشف کنم

استرس مایکروسافت اکانت
بیش از ۴۰ گیگ دیتا آپلود نکردی که بفهمی استرس از دست دادن اکانت مایکروسافت ۳۶۵ چقدره