کلید جا مونده و در وا نمیشه

   جمعه روز پرکاری برای خانواده بود. ظهر رفتیم به سراغ کله‌پزی محسن‌ و دو سطل بزرگ استخوان و آبگوشت ته دیگ را گرفتیم و رفتیم به سراغ باغچه. مامان هم همراه‌مان آمد که ببیند چه خبر است. در مجموع روز خوبی بود ولی شروع بدی داشتم.

   خانواده پدرخانم از ۱۰ صبح رفته بودند آنجا تا چاه‌کن کارش را شروع کند. یک هیلتی اجاره کرده بودند و برده بودند. تا اینجا مشکلی نبود. ولی چیزی که حرصم را درآورد این بود که اصلا دیوارهای تازه کار شده را آب نداده بودند. خب پدرخانم معتقد است که این دیوارها حمال نیستند و باری روی آن‌ها نیست و بهتر است آب دور نریزیم. بر عکس او من فکر می‌کنم که باید سیمان را درست و حسابی آب داد تا محکم شود. بگذریم که وقتی رسیدم ۱۲ ظهر شده بود و در عمل آفتاب حسابی روی دیوارها تابیده بود و هیچ کسی هم به خودش زحمت نداده بود شلنگی روی دیوارها بگیرد. خلاصه کنم که اینقدر حرص خوردم و غر زدم که صدای همه را درآوردم. برای خودم هم کمی عجیب بود که چرا اینقدر شدید عصبانی و ناراحت شدم.

   با کمک پسرجان دیوارها را آب دادیم. به حیوانات غذا دادیم. نهاری خوردیم و عصر برگشتیم. جالب اینجا بود که هنوز کندن چاه ادامه داشت و مجبور شدیم یک قفل را به اوستا و شاگردش بدهیم تا خودشان در را قفل کنند و بروند. همین چند کلمه شد یک روز و در نهایت شب به خانه رسیدیم. تازه بلال‌هایی هم که خریده بودم روی دستمان ماند و برگرداندیم به خانه و در نهایت هم آب‌پزشان کردیم. با این که کارهای باغ دارد فشار جسمی زیادی به من می‌آورد ولی برایم جذاب است.

   صبح شنبه هم به سمت باغچه حرکت کردم و البته ابتدا همسرجان را به مدرسه رساندم. امروز چندین تماس برای قیمت کردن در ریلی داشتم که با هر تماس قیمت بالاتر می‌رفت. دارم شک می‌کنم که مگر تکنولوژی درب ریلی چیست که اینقدر قیمت آن را بالا می‌برند؟ تماس‌هایی هم برای قیمت آجر گری و آهک داشتم. با بنا قرار گذاشتم که فردا شفتهٔ استخر را بریزیم. این طور که زمان‌بندی کرد تا آخر هفته باید صبر کنیم تا شفته خشک شود و هفتهٔ آینده هم استخر ساخته خواهد شد.

   یکی از اتفاقات جالب این روزها آب دادن دیوارها با شلنگ است در حالی که روی دیوار راه می‌روی و هم باید مراقب باشی نیفتی و هم دیوار را درست خیس کنی. قبلا هم این تجربه را داشتم. سال‌ها پیش که مرحوم پدر سینما بهمن مشهد را می‌ساخت هم شلنگ دستم می‌داد تا دیوارهای سینما را آب بدهم. کاری که از صبح تا عصر طول می‌کشید. دیوارها چند ده متر بودند و فشار شلنگ هم کم بود و آفتاب تند. عملا یک کار کسل‌کننده بود که حوصله لازم داشت. حالا دوباره برگشته‌ام به همین کار.

آب دادن دیوار
آب دادن دیوار

   امروز پادکست جافکری را گوش می‌دادم و حس بسیار خوبی به من منتقل کرد. متوجه شدم که بعضی از دلایل تعللم در کارهای مهم را پیدا کرده‌ام. فصل ۱۵ یا ۱۶ بود که خانم روان‌شناس مطالب جالبی گفت که کمکم کرد بفهمم بعضی از دلایل عجیبی که در ذهن ما لانه می‌کنند و نمی‌گذارند موفق عمل کنیم کدامند. دلایلی که بعضی از آن‌ها را در خودم پیدا کردم و انگار گره‌هایی در ذهنم باز شد. در نتیجه تصمیم جدیدی گرفتم. تصمیم گرفتم موفق شوم و از این وضعیت هر چه پیش آید خوش آید دست بردارم. جالب است که در این سال‌ها که کتاب‌های بسیاری خواندم بارها با این ایده مواجه شدم که باید بخواهید تا تلاش کنید. روی خواستن کار کنید و خود را در این زمینه تقویت کنید. ولی من انگار وارد حسی از بی‌حسی شده بودم و کاری نمی‌کردم. از طرف دوست داشتم موفق شوم و از طرفی سرد و بی‌روح نظاره‌گر اتفاقاتی بودم که می‌افتادند. شرایطی عجیب که شاید فقط یک روان‌شناس به درستی آن‌ها را درک کند و توضیح دادن آن برای کسانی که این احساسات را تجربه نکرده‌اند، مشکل است. به هر حال این مشکل ظاهرا در حال حل شدن است و این برای من خبر خوبی است.

   جالب‌ترین اتفاق هفته هم برایم این بود که در روزهای اخیر فقط یک پست وبلاگ نوشتم و آن را هم در شبکه‌های اجتماعی اعلام نکردم. ولی سر شب که آمدم سراغ گوگل آنالیتیک ببینم چه خبر است، متوجه شدم که اوضاع کمی بهتر هم شده اما چطوری؟

گوگل آنالیتیک دانشجویانه در ۲۸ مهر ۱۴۰۳

   امروز به توصیهٔ حامد موسوی پادکست «ردّ ما» را شروع کردم. یک پادکست جالب در مورد مدیریت منابع انسانی که ظاهرا تجربه محور به پیش می‌رود. جالب‌ترین نکتهٔ اولیه هم این بود که بعضی شرکت‌ها سعی می‌کنند کارهای شرکت‌های موفق را تقلید کنند. در حالی که اصلا در مقیاس آن شرکت‌های موفق نیستند و فقط منابع خود را با این کارها دور می‌ریزند و به نتایج دلخواهی نخواهند رسید.

   جالب‌ترین سوتی هفته هم جا گذاشتن سویچ ماشین و کلید باغ در اتاق و بستن قفل بود که امروز عصر اتفاق افتاد. ظاهرا قرار بود شب در ماشین بخوابم تا صبح شود و یکی کلید بیاورد. شاید هم باید به پدرخانم زنگ می‌زدم که آخر شب یا صبح زود بیایند و کلید را بیاورند. این طوری اتفاق افتاد که کارگرها رفتند و آماده شدم بروم خانه. جلوی ماشین متوجه شدم چه شاهکاری زده‌ام. به جای حرص خوردن با آرامش فکر کردم که چه می‌توانم بکنم. اول گشتم یک سیم پیدا کردم و مقداری با قفل وررفتم ولی به هیچ نتیجه‌ای نرسیدم. در آخرین لحظه‌ها یادم افتاد که درب اتاق به جای شیشه طلق کارتن پلاستیکی دارد. آن را کنار زدم و با یک چوب بلند کلید باغ را بیرون کشیدم و خلاصه به خیر گذشت. آرامشی که تجربه کردم هم حس خوبی بود. کاش بتوانم در مواردی که با سوتی دادن، اهمال‌کاری، اسراف در منابع، بی‌اخلاقی عمدی یا کار نکردن یک وسیله و گیر کردن آن و غیره روبرو می‌شوم هم آرامشم را حفظ کنم. معمولا که نمی‌توانم.

 ضمنا این ۲۰۰ امین وبلاگی است که تا به حال نوشته‌ام. بیش از یک سال است که این تلاش ادامه دارد و امیدوارم به نتیجه مناسبی برسد. برای من که بیشتر تخلیه ذهن است.

پست‌های دیگر وبلاگ:

عید نوروز ۱۴۰۴ در باغ بودیم

عید بدون تعطیلی

بالاخره سال نو رسید و شیپور نوروز دمید. عیدی که برای من تعطیلی ندارد و هر روز باید به باغ سرکشی کنم و پیگیر کارهای باغ پرندگان باشم

ادامه مطلب »
پنجره بزرگ

یک هفته تلاش

یک هفته تلاش پرجنب‌وجوش چیز کمی نیست. به ویژه اگر قرار باشد با همین توان بقیه سال را ادامه بدهم

ادامه مطلب »
اجرای پوشش نانوی سقف با کمک بچه‌ها

سطح جدیدی از فعالیت‌

با رسیدن مولدها حالا سطح جدیدی از فعالیت‌ها باید شروع شوند. هم در جنبهٔ عملیاتی و هم از جنبهٔ بازاریابی که بدون آن فروشی وجود نخواهد داشت

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رفتن به محتوا