این روزها تنها مشکل کم شدن شدید مطالعه کتاب است. گرفتار که میشوم، کتاب خواندنم کم میشود. پادکست جایگزین کاملی نیست. امتیازش این است که هر بار که ماشین سوار میشوم یا در کاری تکراری مثل کارهای باغ درگیر هستم، قابل استفاده است. فکر کنم دو هفتهای است که یک سطر هم کتاب نخواندهام و عملا درگیر ساختوساز و دادگاه شدهام.
به نظرم میرسد که باید برای کسب جایگاه مناسب علمی روشمندتر از گذشته عمل کنم. باید یک مسیر مطالعاتی مشخص را روزانه دنبال کنم تا بتوان از آن نتیجهٔ مناسبی گرفت. قطعا این کار چند سال طول خواهد کشید. گرچه یکی از اساتید قبلی گفته بود اگر یک سال حسابی وقت بگذارید، به یک متخصص حرفهای تبدیل میشوید و اگر ادامه دهید در ۵ سال کسی بالاتر از شما نخواهد بود.
چهارشنبه صبح زود رفتم به باغچه. ولی در مسیر متوجه شدم که باز باید به شهرستان بروم. درخواست پروندهای که داده بودیم، آماده شده بود. هوا هم ابری بود و نرم بارانی میآمد. رفتم دنبال شوهرخواهر عزیز و با هم زدیم به جاده. البته سری هم به باغ زدم تا استخوانهایی که از کلهپزی گرفته بودم را برای سگ بریزم. عملا فقط همین کار را انجام دادم و سریع برگشتم تا در رسیدن به شهرستان تأخیر نداشته باشیم. هوای ابری این روزها برای استخری که میسازم هم خوب است و باعث شده تا کمتر نیاز به آب دادن دیوارها داشته باشیم. گر چه به قول اوستا بنا بیش از حد دیوارها را آب دادهام.
عملا با رفتن به شهرستان تا شب که به خانه رسیدم، حدود ۱۰ ساعت رانندگی کرده بودم. پاهایم درد گرفته بودند و دیگر حال نداشتم پسرجان را ببرم باشگاه. تنها امتیاز این روز پرکار، گرفتن مدارک پرونده از اداره ثبت بود که ۱۶۰ صفحه شد و حالا باید وکیل مطالعه کند تا بفهمیم با این پرونده چه کارهایم.
در مسیر هم صحبتهای متنوعی داشتیم تا مسیر کوتاه شود. قسمت جالب که یادم مانده مربوط به هوش مصنوعی بود و گران بودن ابزارهایی که به طور تخصصی به هوش مصنوعی متصل میشوند و خدمات حرفهای ارائه میکنند. گفتم علاقه دارم رباتی بنویسم که بتواند موس و صفحهکلید را کنترل کند و توسط سیستمهای تشخیص ربات شناسایی نشود. رباتی که بتوانم پای سیستم بنشانم تا به جای من کار کند. محصولی که میتواند خیلی ارزشمند باشد و منافع مالی بالایی ایجاد کند.
خبر بامزهای که شنیدم مربوط به یک رمزارز جدید بود که توسط یک سیستم هوش مصنوعی پشتیبانی میشود. این سیستم برای این رمزارز تبلیغ میکند و آنقدر حرفهای عمل میکند که تا کنون مشتریان بسیاری هم جمع کرده است. وقتی اعلام شد که این سیستم عملا یک تیم انسانی را پشت خود ندارد و در حقیقت یک سیستم هوشمند نرمافزاری آن را پشتیبانی می کند، موجب تعجب بسیاری در دنیا شد. خودم هم فکر نمیکردم که به همین زودی یک سیستم هوشمند بتواند کاملا ادارهٔ یک کسبوکار را به دست بگیرد. سرعت تغییرات دارد به شکلی غیرقابل باور زیاد میشود و ما به سادگی نمیتوانیم با این شرایط سازگار شویم.
نکتهای که جالب بود به مقایسهٔ ما با بچههای نسل بعدی مربوط میشود. ما به پدربزرگها به چشم نسلی غیردیجیتالی نگاه میکردیم که خیلی چیزها را نمیدانستند. حالا نسل بعدی ما را به چشم نسلی که از هوشمصنوعی عقب است خواهد دید و ما هم توسط نسل بعدی دستکم گرفته خواهیم شد.
قرار بود دانشگاه خیام هم در آبان یک نمایشگاه کتاب برگزار کند ولی خبری نشد. به معاون دانشجویی آن هم پیام دادم ولی بازهم خبری نشد. باید فکری جدی برای روابط عمومی کارم بکنم. به قول یکی از اساتید در کار آموزش سه پایه وجود دارد: یادگیری، تولید محتوا و توسعه کسبوکار. مورد آخر به مجموعهای از کارها از قبیل دیجیتال مارکتینگ، روابط عمومی و غیره برمیگردد. کاری که من در آن ضعیف عمل میکنم و تعریفی ندارم. البته بالاخره خبر دادند که به شما خبر خواهیم داد. امیدوارم در گیرودار کارهای اداری در نهایت فراموش نشود.
پنجشنبه روز پرکاری بود ولی خیلی بازده نداشت. تنها قسمت مفیدش به نظر خودم، قیمت گرفتن پمپ کفکش از جاده سنتو بود. با جستجوهایی که از مغازهدارها و در سایت دیوار کردم، متوجه شدم حداقل چند عامل اصلی را باید در نظر بگیرم. این که پمپ ۲۲۰ ولت باشد، حداقل ۱۲ متر پرتاب آب داشته باشد، سیمپیچ اصلی تمام مس باشد و بدنهٔ تمام استیل داشته باشد. متاسفانه این پمپها هیچ گونه ضمانت ندارند و قبل از خرید باید همه چیز را درست حساب کرد. گزینههای دست دو هم در بازار هستند ولی مسلما قابل اعتماد نیستند، چون پمپ یک دستگاه استهلاکی است. آخرین گزینهای که در توضیحات فروشندگان یاد گرفتم، جهت وصل شدن شلنگ به پمپ بود. این پمپها در دو جهت کنار یا بالا به شلنگ وصل میشوند و نوعی که از بالا وصل میشود جای کمتری میگیرد و راحتتر نصب میشود. حالا باید ببینم در مغازهها کدام نوع را میتوانم با قیمت مناسب پیدا کنم.
جمعه بر خلاف هفتههای گذشته به روز بنایی تبدیل شد. اوستا رضا قول داد جمعه بیاید و کار استخر را پیش ببرد. صبح اول وقتی آمدند و از همان ابتدا متوجه شدم از چیزی ناراحت هستند. ولی فکر نمیکردم مقصر شکایت آنها خودم باشم. روز قبل دیوارهای استخر را آب داده بودم و حالا به خاطر خیس بودن دیوارها، نمیتوانستند راحت پوشش روی دیوار را اجرا کنند. کف استخر هم به علت آب دادنهای چند روز اخیر من و بارش باران آب جمع شده بود و کار را سخت میکرد. در نهایت بعد از چند ساعت تلاش توانستند پوشش دیوارها را تا حد قابل قبولی انجام دهند. ولی خودشان راضی نبودند و گفتند باید کار خیلی بیشتر پیش میرفت و اگر دیوارها خیس نبود، شرایط خیلی بهتر میشد.
ولی خبر بدی هم در روز جمعه وجود داشت. با رخ دادن این اتفاق دیگر عزم خود را جزم کردم که سیستم مدیریت پرندگان را کاملا اصلاح کنم. باز یادم رفته بود جلوی قفس چوبی کوچک تخته بگذارم و گرگی به سراغ جوجههای این قفس رفته بود. تور مرغی را پاره کرده بود و چندتای آنها را خورده بود. تنبیهاش کردم ولی چه سود. بدتر این که دیدم دو جوجه دیگر مریض هستند. یک جوجه ۱۰ روزه به شدت چرت میزد و آخرش مرد. دیگری هم در حال گیج شدن بود. یادم افتاد که مولتیویتامینی که قبلا برای مرغهای بیمار گرفته بودم را در انبار دارم. دامپزشک گفته بود این محلول را رقیق کنم. ولی دفعهٔ قبل که مرغها را نجات نداد. پس ریسک کردم و مستقیم دو قطره در گلوی حیوان ریختم. تأثیر مثبتی داشت و سرحال شد و به اشتها آمد. ببینم بعد از این چه خواهد شد. به نظرم باید روی واکسن زدن و این نوع رسیدگیها هم کار کنم تا تلفات را کاهش دهم. آن قفس چوبی را هم باید ضدعفونی کنم یا بسوزانم. مشخص است که مشکلی دارد.
آخر هفته کلی مهمانی داشتیم. شب جمعه منزل مامان جمع شدیم که خیلی خوش گذشت. بچهها بازی کردند و روشنایی جمع بودند. صبح جمعه هم دخترجان رفت جشن تولد دوستاش. شب هم تولد دخترخالهٔ بچهها بود. یعنی طول هفته که بیشتر به کار بنایی گذشت و آخر هفته هم به مهمانی. من هم نرسیدم کارهای مفید علمی انجام دهم و در واقع همهاش گرفتاری را تجربه کردم.
ولی لااقل در پادکست «رادیو مذاکره» چیزهای جدیدی یاد گرفتم. مواردی که محمدرضا شعبانعلی توضیح میدهد، چون مبتنی بر تجربههای شخصی است، برای من خیلی جذاب است. نمونههای اتفاقاتی که تجربه کرده را به خوبی توضیح میدهد و در عمل مخاطب را با مواردی اشنا میکند که میتواند در کارهای عملیاتی بسیار کارآمد باشد. توضیحات او در مورد شرایط قرارداد که معمولا در موارد اینترنتی بدون خواندن امضا میکنیم بسیار جالب بود. اینقدر جذاب که علاقمند شدم لااقل یک نمونه قرارداد را دقیق بخوانم تا چیزهایی یاد بگیرم.
کامل کردن استخر به شنبه افتاد. اوستا بنا با یک کارگر روی استخر کار کرد و آستری که روی استخر زده بود را کامل کردند. حالا استخر ظاهری خوب به خود گرفته است و آماده برای اجرای آستر سیمان سفید است. سفارش سیمان سفید و پودر سنگ هم رسید و حالا باید منتظر باشم که کمی سیمانهای استخر خشک شوند تا بتوان مرحله بعدی کار را انجام داد. اگر قول اوستا بنا درست از آب دربیاید، تا آخر ماه باید استخر را آب کنیم.
نکتهٔ جدیدی که در مورد پمپ یاد گرفتم جالب بود. شنبه صبح به دنبال پمپ مناسب در بازار میگشتم که یک مغازهٔ تعمیر پمپ دیدم. از تعمیرکار در مورد پمپ پرسیدم که گفت بیشتر علت تعمیرات پمپها برای فلو کنترل آنها است. پس حالا باید دنبال پمپهای سادهتری بگردم که کارکنتر باشند. از طرفی یکی از فروشندهها ایدهٔ خوبی داد که با کمک آن میتوان اجرای مناسبی ایجاد کرد. بدین ترتیب که خروجی پمپ را به مخزن ۶۰۰۰ لیتری بفرستیم و با خروجی آن درختها را آب بدهیم. ظاهرا این روش کارآمدتر است. چون فشار زیاد پمپ را به داخل مخزن تخلیه میکند. در نهایت متوجه شدم میتوانم یک فلو کنترلر هم سر راه قرار دهم تا به طور خودکار با پر شدن مخزن، پمپ خاموش شود. حالا باید چیزی حدود ۸۰۰ هزار تومان هم برای این مورد خرج کنم.
یکشنبه هم روزی بود که فشار جسمی زیادی داشتم. از صبح زود به باغچه رفتم. گرگی باز هم خودش را باز کرده بود ولی یک نکتهٔ جذاب در باغ بود که انتظارش را نداشتم. شنبه درب قفسها را باز گذاشته بودم ولی گرگی مزاحم مرغ و خروسها نشده بود. فکر نمیکردم در این حد تربیت شده باشد. البته هنوز مطمئن نیستم و باید بیشتر امتحان پس بدهد. با این حال باز هم گذاشتم در باغ باز باشد تا جلوی ورود روباه و دیگر حیوانات مزاحم را بگیرد. خوشم میآید که گنجشکها را فراری میدهد. مزاحمینی که مرتب وارد قفسها میشوند و دانههای مرغ و جوجهها را میخورند.
بناها فعلا به استخر استراحت دادهاند و گفتند دوشنبه میآیند تا روکش سیمان سفید را کار کنند. این مرحلهٔ قبل از رنگ کردن نهایی است. بعد از آن باید به فکر پمپ کفکش، شلنگ مناسب، قطعکن خودکار و نصب فنس باشم. در مجموع این استخر حدود ۵۵ میلیون تومان دارد تمام میشود که نسبتا عدد مناسبی است. برای پر کردن استخر هم باید ۳ یا ۴ بار مخزن ۶۰۰۰ لیتری را پر و در استخر خالی کنیم که حدود ۲ میلیون تومان هزینه خواهد داشت.
یکشنبه روز پرکاری از نظر فعالیت جسمی هم بود. چیزی حدود ۲۰ تا ۳۰ فرغون از خاکهای پی استخر را در باغ بین درختها پهن کردم که با وجود درد دست راستم انجام دادم. به خانه هم که رسیدم کمرم میگرفت و نشان میداد که به خودم فشار زیادی آوردهام.
خبر جذاب دو ماه اخیر برایم این بود که در قسمت جدید پادکست رشدینو متوجه شدم خبری که برای امیرحسین ثقةالاسلامی فرستاده بودم را در این پادکست کار کردهاند. خبری که در مقالهٔ «زنگ خطر برای اخراج نسل زد» کار کرده بودم. نظر مهمان برنامه هم در مورد این خبر جالب بود. میگفت به هر حال نسل زد هم بعضی ایدههای لوس دارند که باید کنار بگذارند. ولی کارفرمایان هم باید یاد بگیرند با نسل جدید چطور برخورد کنند و نمیتوانند دیدگاههای دو نسل قبل را به این نسل تحمیل کنند. نکتهای که من هم به این شکل به آن فکر نکرده بودم. همواره سعی میکردم برای نسل جدید آموزشهایی تولید کنم که متناسب با تفکر نسل خودم بوده است. حالا فکر میکنم نیاز جدیتری به بهروزرسانی مطالبی که تا کنون نوشتهام دارم.
پستهای دیگر وبلاگ:
بنایی و برنامهنویسی
در روزهایی که درگیر ساختوساز شدهام، کار با هوش مصنوعی دارد دوباره من را به سمت برنامهنویسی میبرد. چون بعضی کارها را نمیتوان به مدلهای زبانی سپرد
رنگ اپوکسی و پرورش کرم
در گیرودار سروکله زدن با هوش مصنوعی، یک تجربهٔ موفق با رنگ اپوکسی حالم را بهتر کرد. آشنا شدن با پروژهٔ پرورش کرم هم جالب و متفاوت بود. شاید رفتم سراغ پرورش کرم…
کمی موفقیت با هوش مصنوعی
برای ویراستاری دقیق متن کلی با هوش مصنوعی کشتی گرفتم تا به نتایج اولیه مناسبی برسم
سروکله زدن با ChatGPT
فکر نمیکردم توجیه کردن هوش مصنوعی مولد برای ویراستاری متن دوزبانه فارسی-انگلیسی اینقدر دنگ و فنگ داشته باشد
شلیک به هدف با هوش مصنوعی
بالاخره نشستم و جدی با هوش مصنوعی در مورد ویراستاری تخصصی دوره زبان انگلیسی بحث کردم و راهنمایی گرفتم
نمایشگاه کتاب با فروشی اندک
در یک روز سرد و بارانی نمیتوان انتظار داشت که در نمایشگاه کتاب فروش بالایی وجود داشته باشد