پایان خواب‌های آشفته

   بالاخره نفس راحتی کشیدم. انتخابات تمام شد و پزشکیان رای آورد. طوری از مشارکت پایین مردمی حرص خوردم که مدت‌ها بود اینقدر فشار عصبی نداشتم. متاسفانه مردم نجیب ما گشایشی در این مشارکت مدنی ندیدند و بیش از ۵۰ درصد باز هم شرکت نکردند. امیدوارم حاکمیت با حمایت از شعارهای آشتی‌طلبانه و عدالت‌ورزانه این اکثریت خاموش را دوباره به همدلی برگرداند.

   سخت‌ترین اتفاق این روزها برای من اینترنت افتضاحی بود که دم به ثانیه قطع می‌شد. طوری شیرها را بسته بودند که با مودم مزخرف دفتر نمی‌شد چند دقیقه راحت کار کنی. یک‌سره قطع و وصل و ماجرا. به ویژه شب‌های انتخابات که دیگر می‌رفت به سمت خاموشی کامل.

   کتاب دومی که در این ایام در پادکست گوش دادم و برایم جذاب و شنیدنی بود، کتابی با ترجمه «فرهاد میثمی» بود که در زندان ترجمه کرده بود. کتاب «مبانیِ مبارزه‌ی خشونت‌پرهیز» که اثری از «مایکل نیگلر» است و راهکارهایی را تشریح می‌کند که بدون توسل به خشونت بتوان به اهداف والا رسید. به ویژه آن‌جای کتاب برای من جذاب بود که مثل کتاب «هنر جنگ» اثر «سان تزو» گفته بود اگر پیروز شدید، رقیب را خجالت‌زده نکنید و ادای قهرمان درنیاورید. نظرم دربارهٔ این کتاب را «اینجا» در Goodreads.com نوشتم. حالا در چالش کتاب‌خوانی ۲۰۲۴ کتاب هفتم را تمام کرده‌ام.

 

مبانی مبارزه خشونت‌پرهیز
مبانی مبارزه خشونت‌پرهیز

   یکی از اتفاقا جالب هفته هم تپق استاد در ویدیوی آموزشی دورهٔ پایتون بود که حذف نشده بود. استاد اشتباهی گفت و اشاره کرد که ببخشید این را حذف کنید ولی دوستان فراموش کرده بودند و دوره با همین تپق کوچک ضبط شده و بارگذاری شده بود. قبلا این تصور را داشتم که کنترل این نوع دوره‌ها خیلی جدی انجام می‌شود، ولی حالا کم‌کم می‌بینم که همه‌جای دنیا آسمان همین رنگ است و اشتباهات اساتید و طراحان آموزشی چیزی نیست که از آن بشود فرار کرد.

   گرگی همچنان سگ شیطانی است و دیروز که به ویلا رفتم دیدم باز شیطنت کرده است. او را بسته بودم ولی طناب پلاستیکی را جویده و پاره کرده بود و باز رفته سراغ شلنگ‌های آبیاری قطره‌ای پدرخانم. همه را درست کردم و گرگی را هم با یک طناب ضخیم پنبه‌ای دوباره بستم. روی سقف لانه‌اش هم یک پوشش مناسب گذاشتم که دیگر نتواند تکان بخورد. حالا عملا وقتی نیستم دیگر نمی‌تواند برود سراغ هر چه در باغ هست. گر چه به این نتیجه رسیدم که این روش ایراد دارد و باید محوطه حیوانات را فنس بکشم و وقتی نیستیم، گرگی داخل فنس و ا طراف قفس‌ها امکان تردد داشته باشد. این طوری خطر روباه هم کنترل می‌شود ولی شیطنت‌های سگ باعث خجالت من نخواهد شد.

   البته دیروز متوجه شدم احتمالا گرگی شلنگ را از سر شیر جدا نکرده بود. چون وقتی در باغ بودم ناگهان شلنگ از سرشیر جدا شد و با فشار آب به بیرون زد. خب سرشیر پلاستیکی است و هوا که گرم می‌شود نرم می‌شود و لابد دفعهٔ قبلی هم که یک شبانه‌روز آب به هدر رفت، این طوری اتفاق افتاده بوده است.

   جوجه‌های تازه یکی‌یکی متولد می‌شوند. بعد از ۵ تای قبلی یکی هم دیشب متولد شد. تکنیک کم‌کم تخم‌مرغ به دستگاه اضافه کردن دارد جواب می‌دهد. نمی‌دانم چرا متخصصین کشاورزی دستگاه‌های جوجه‌کشی را با این همه دنگ‌وفنگ می‌سازند. الان من در شبانه‌روز ۲ بار با فاصله ۱۲ ساعت تخم‌مرغ‌ها را ۱۸۰ درجه می‌چرخانم و خلاص. ولی این دستگاه‌ها یکسره در ۲۴ ساعت شبانه‌روز در حال چرخاندن ملایم تخم‌مرغ‌ها هستند. کاری که شاید فنی باشد ولی در عمل به نظر من چندان لازم نیست.

   مامان‌جان چند شب پیش مهمانی گرفته بود و اقوام را دعوت کرده بود. رفتیم و شاه‌توت‌های درخت، نقل محفل بود. حلیم مفصلی هم درست کرده بود که یک عالمه اضافه آمد و در ظرف‌های مختلف به مهمانان داد ببرند. جالب برای من صحبتی بود که در باب سیاست در گرفت و طرفداران دو طیف فکری هر چه بحث کردند، کسی نظرش را تغییر نداد. قبلا هم خوانده بودم که افراد به راحتی از عقاید خود دست نمی‌کشند. حتی اگر اینقدر مسخره باشد که همه به شما بخندند.

   با یکی از اقوام در مورد سگ مشورت کردم. توصیه‌های جالبی کرد و خیال من را از بابت امکان آموزش درست دادن به گرگی راحت کرد. دیگر داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که عکسش را بگذارم در دیوار و زیرش بنویسم واگذاری یک سگ مهربان و شیطان. هر جور هم می‌بندمش وقتی برمی‌گردم می‌بینم باز شده و دارد در ویلا می‌چرخد. گر چه کمی بهتر شده و دیگر با شلنگ‌های آبیاری قطره‌ای بازی نمی‌کند.

   ولی آخرین بار که به ویلا سر زدم حالم گرفته شد. از کله‌پزی‌ها کلی استخوان گرفته بودم و همراهم برده بودم. وقتی وارد شدم دیدم باز گرگی طنابش را باز کرده و وضع وقتی بدتر شد که یک لاشه مرغ پیدا کردم. ظاهرا آخرین باری که از قفس مرغ‌ها تخم‌مرغ برداشته بودم در را درست نبسته بودم و دو مرغ بیرون آمده بودند. لاشه دومی به کلی پیدا نشد و احتمالا گرگی تمام و کمال آن را خورده بود. عملا اینقدر این اواخر مرغ از دست دادم که دیگر دو خروس اضافه هستند و باید یکی را به قابلمه ارسال کنم.

لاشه مرغ در ویلا
لاشه مرغ در ویلا

   این روزها با این که دارد سخت می‌گذرد و جیب خالی است و بچه‌ها یکسره باید بروند آن سر شهر تمرین ووشو و رسیدگی به باغ هم به خاطر گرمای زیاد هوا سخت شده است، ولی حالم خوب است. برنامه‌نویسی را دارم ادامه می‌دهم و امیدوارم بتوانم یک کار فنی درست انجام دهم. بالاخره سایت وردپرسی مشتری را هم انجام دادم و حالا منتظرم که واریزی را بزند. البته هی بهانه‌های الکی می‌آورد که طبیعت تحویل کار به مشتری طراحی سایت است. هر کاری هم بکنی باز مشتری یک ان‌قلتی خواهد آورد. آخرش هم گفت که فعلا پول ندارم حالا این تغییرات را هم بدهید در اولین فرصت واریز می‌کنم.

   بالاخره چک اجارهٔ دفتر را با قرض‌وقوله پاس کردم. جیب به شدت خالی است و امید به اتفاقی ارزشمند چندان زیاد نیست. نگارش کتاب هم ظاهرا منتفی است و قیمت ۴۰ میلیون تومان برای نگارش و ویراستاری و صفحه‌آرایی نظر مشتری را جلب نکرد و خبری نیست. من هم خبر بگیر نیستم و شخصا خیلی هم از این که برای کسی (حتی با نظارت خودش) کتاب بنویسم چندان خوشم نمی‌آید. اصلا بهتر که نشد. بو می‌داد.

   امروز دوری زدم در جابینجا برای کارهای برنامه‌نویسی در مشهد که با حقوق‌های جذابی بین ۳۰ تا ۵۰ میلیون تومان روبرو شدم. خب امیدی زنده کرد و باید برویم جلو ببینیم چه می‌کنیم. ولی تحقیقات بعدی من نشان داد این گونه مشاغل در مشهد کم هستند و بیشتر در تهران می‌توان به چنین حقوق‌هایی امیدوار بود.

   یکی از دوستان برادرجان هم در یک شرکت دانش‌بنیان مدیر واحد برنامه‌نویسی است. با او که مشورت کردم پردهٔ جدیدی از مشکلات رونمایی شد: سن. به من گفت برای سنین پایین‌تر کارآموزی با حقوق داریم ولی برای سن شما نه. تقریبا این طوری فهمیدم که اگر خودم بروم یک چیزهایی یاد بگیرم احتمال گرفتن پروژه هست ولی روی کارآموزی و حقوق گرفتن در این دوره نباید حساب باز کنم. مشکلی که جدیدا زیاد با آن روبرو می‌شوم و نشان می‌دهد که باید استراتژی کاریابی و درآمدزایی‌ام را به درستی تعریف کنم. سن من بالا رفته و کارفرماها به سادگی کسی در سن من را نمی‌پذیرند و این مانع را باید با تخصص عالی و یا یک طرح کارآفرینی مناسب چاره کنم.

   این روزها پولی در بساط نمانده و با قرض و قوله زنده‌ام. پراید را هم در دیوار به فروش گذاشتم و چند نفری اعلام آمادگی کردند. حالا باید بر خلاف میل شخصی به نشستن در دفتر و نوشتن بروم ماشین را ببرم کارواش و معاینه فنی تمام شده را هم تمدید کنم تا شاید مشتری‌پسند شود. شاید هم ببرمش کارواش تا حسابی روشویی و توشویی شود و از این ریخت روستایی که در اثر کارهای قبلی برایش ایجاد شده بیرون بیاید. امیدوارم با فروش پراید بتوانم چند ماهی ادامه بدهم تا داستان برنامه‌نویسی و کاریابی به جای خوبی برسد و از این چاه عمیق دردسرساز بیرون بیایم.

   مسابقات ورزشی بچه‌ها هم مزید بر علت شده و ظاهرا باید چند میلیون هم هزینه کنیم که بروند و برگردند. هر یک در یک شهر مسابقه خواهند داشت و مسابقات آن‌ها تقریبا یک هفته فاصله دارد و امکان این که خودمان ببریم‌شان تقریبا منتفی است. به ویژه که جک و جانورهای ویلا هم هستند و کسی نیست به آن‌ها درست رسیدگی کند.

   دوره پایتون دانشگاه MIT دارد به آخر می‌رسد و بعد از آن باید تحقیق کنم که تخصص مهم بعدی که به آن باید پیوند بخورد کدام است. باید یک مسیر تخصصی حرفه‌ای را دنبال کنم تا به مشاغل مناسب برسم. فعلا بیشتر جذب Data Science شده‌ام و امیدوارم در این زمینه موفق بشوم.

پست‌های دیگر وبلاگ:

تخلیه دفتر کار

دفتر پَر

بالاخره قرار شد دفتر را تخلیه کنیم و برگردیم به آغوش گرم خانواده. امان از اجاره‌های سنگین که نمی‌گذارد آدم نفس بکشد

ادامه مطلب »
مصاحبه شغلی مسخره

مصاحبه شغلی مسخره

گاهی که در مصاحبه‌های شغلی شرکت می‌کنم حس می‌کنم خیلی بیشتر از مصاحبه‌کننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content