هوای سرد و بتن سقف

   باز هم چند روز گذشت تا بنشینم و بنویسم. این مدت اقدامات مهمی مثل فروش خانهٔ بیرجند انجام شد. اتفاقاتی که جالب و متفاوت بودند.  

   مرحلهٔ اول جوشکاری قفس‌های باغ پرندگان انجام شد. چند روزی جوشکار قفس‌ها تا دم غروب و حتی بعد از آن در باغ می‌ماند. من هم می‌ماندم تا کارش را تمام کند. آدم مصممی است و تا جایی که چشم‌هایش کار می‌کند، کار را رها نمی‌کند. به ویژه این نکته برایم جالب است که دم غروب خیلی سرد می‌شود ولی این بشر ول‌کن نیست. تا به حال آدم کارکن به این پیگیری ندیده بودم.

   بالاخره بنا و کارگرها هم رفتند سراغ سقف و شروع کردند به بتن‌ریزی. این وسط یک آکاسیف سقفی شکست و افتاد و تقریبا یک فرغون بتن را هدر داد. دیگر عادت کرده‌ام که این اتفاقات را بدون عصبی شدن تحمل کنم. از عمله و بنا بهتر از این درنمی‌آید. به کارگرها گفتم در این بتن از پودر نانوی ضد آب هم استفاده کنند. دنبال راه‌حلی هستم که از ایزوگام کردن سقف فرار کنم. یا لااقل با ضد آب کردن بتن سقفی مانع از این شوم که در صورت آسیب دیدن ایزوگام، بلافاصله سقف نم بزند.

   شنبه افتادم به جان استخوان‌هایی که گرگی نخورده بود و زیر دست و پایش پخش کرده بود. از کیسه‌های مستعمل سیمان استفاده کردم و چندین کیسه پر کردم و کنار گذاشتم. احتمال می‌دهم بشود با خرید یک خردکن صنعتی این استخوان‌ها را آرد و به خوراک پرنده‌ها اضافه کرد. این کار یک‌شنبه هم ادامه داشت. بالاخره تقریبا زیر پای گرگی تمیز شد و کلی کیسه سیمانی نصفه که کارگرها تولید کرده بودند به کار آمد.

   در یک مهمانی خانوادگی بحث کثیرالسفر بودن من مطرح شد. خودم هم قبلا تقریبا مطمئن بودم که با این همه رفت‌وآمد به باغ، کثیرالسفر حساب می‌شوم. ولی پرسیده بودم و آن موقع گفته بودند نه هنوز این طور به حساب نمی‌آیی. حالا دیگر جایی برای ابهام نبود و به راحتی مشخص شد که دیگر کثیرالسفر هستم و نمازهایم در باغ را باید کامل بخوانم.

   در همین مهمانی بحث حج هم مطرح شد. من و همسرجان مستطیع هستیم و باید به فکر باشیم. با سرمایه‌ای که امسال داریم، فکر نمی‌کنم بشود به حج برویم. به ویژه که وسط خرج کردن‌ها هستیم و سرمایه‌گذاری باغ پرندگان من هم خیلی هزینه دارد. ولی خب همسرجان عشقی به حج دارد و دوست دارد برویم. اول باید فیش حج تهیه کنیم که قیمت‌های فضایی از ۱۴۰ میلیون تا ۱۷۰ میلیون دارد. اگر در سفر امسال هم فرصتی پیدا شود باید چیزی حدود ۲۵۰ میلیون هم برای کاروان کنار بگذاریم. کاسبی راه‌انداخته‌اند و طوری که از قیمت سفرهای لوکس به امارات شنیده‌ام، این قیمت خیلی بالا است. بگذریم که جستجو شروع شده و باید دید چه خواهد شد.

   اخیرا سری به گوگل آنالیتیک زدم و دیدم انگار همه‌چیز پاک شده و باید از نو مشخصات سایت دانشجویانه را تعریف کنم. پرسیدم و گفتند تحریم‌های جدید است و در فلان پیج راه‌حل ارائه شده است. هنوز که نرسیدم چک کنم.

   در این گرفتاری‌های ساخت‌وساز، کتاب «۴۸ قانون قدرت» از «رابرت گرین» را هم نصفه کرده‌ام. کتاب همین‌طور دارد جریمه می‌خورد و باید زودتر ببرم پس بدهم. عملا صبح زود که از خواب بیدار می‌شوم می‌رسم یکی دو فصل بخوانم. باز هم بهتر از هیچی است.

   جدیدترین چیزی که در پادکست «جافکری» یاد گرفتم را واقعا تصور هم نمی‌کردم. این که مغز به تصمیمات ما چطور واکنش نشان می‌دهد و اگر یک تصمیم را دنبال کنیم و برای آن اقدام انجام دهیم، چقدر تلاش می‌کند مسیرهای عصبی را برای فعالیت جدید هماهنگ کند. تا اینجا را تقریبا می‌دانستم. آنچه شگفت‌آور بود اینجا بود که وقتی مغز ببیند در برابر تصمیمات خود اهمال‌کاری می‌کنیم، کم‌کم واکنش نشان دادن به تصمیمات را آنقدر کاهش می‌دهد که وارد حالتی از بی‌انگیزگی افراطی می‌شویم. یعنی دیگر بخواهیم هم انرژی و فعالیتی که دوست داریم به کار ببریم را نخواهیم داشت. چون به مغز یاد داده‌ایم که تنبل هستیم و الکی تصمیم می‌گیریم. واقعا عجیب بود این نکات. خیلی علاقه پیدا کردم این نکات را در آموزش‌های دانشجویانه وارد کنم. بحث بی‌انگیزگی را بارها از دانشجویان شنیده‌ام و این می‌توانید کلیدی برای حل این معما باشد.

   رفتم به پست مرکزی گلبهار تا کدپستی برای باغ بگیرم و بروم دنبال سهمیه نفت و کپسول گاز. آنجا که رسیدم دیدم مثل منطقه جنگی است. همه‌چیز به‌هم‌ریخته و همان ۵ دقیقه‌ای که معطل شدم، دو نفر با سروصدا با پرسنل دعوا می‌کردند. قبل از این که وارد پست شوم، حس می‌کردم چه شهر تمیز و خلوتی است. به خودم گفتم کاش بیاییم همین‌جا زندگی کنیم. ولی آنجا متوجه شدم احتمالا فرهنگ این منطقه کمی خشن است و شاید باید بیشتر فکر کنم.

   یک‌شنبه روز سردی بود. با این که یکسره کلاه روسی سرم بود، باز هم چشم‌ها و سینوس‌های پیشانی که از زمان موتورسواری اوایل زندگی مشترک حساس شده‌اند، درد گرفتند. البته سماجت جوشکار برای کش دادن کار تا تاریک شدن هوا هم بی‌تأثیر نبود. بالاخره سازهٔ اصلی قفس ساخته شد. حالا مانده پوشش سقف و حصار دور و تورکشی و لاین‌بندی و کلی کار دیگر.

   کارگرها افتادند به جان کنده‌کاری‌هایی که باید در در و دیوار درمی‌آوردند. یک پنجره، یک نورگیر، محل لولهٔ خروجی آبگرمکن و کانال کولر را باید می‌کندند. یک کُم در و یک پنجره را هم باید درمی‌آوردند. کلی خاک به هوا فرستادند و همه‌جا را پر از گرد و غبار کردند. این کار مشکل جدیدی هم درست کرد. حالا در و پنجره‌ای در کار نبود که ابزار و لوازمی که در اتاق بودند را نگهداری کند. دست‌به‌کار شدم و چند وسیلهٔ ضروری و گران‌قیمت را برداشتم. اول دستگاه جوشکاری را دادم برادرخانم با ماشین ببرد. پمپ هوا، پمپ آب و توپ شلنگ را هم در ماشین خودم گذاشتم. پمپ آب را هم برداشتم.

   در مرحلهٔ بعدی هم لوله‌بخاری خریدم و برای آبگرمکن و بخاری هال پذیرایی جدید، نصب شدند. کانال‌ساز کولر هم آمد و اندازه گرفت و برای هفتهٔ آینده تحویل خواهد داد. بتن سقف هم بالاخره گذاشته شد ولی در سه مرحله. خب حالا که به پشت‌بام رسیده‌ایم، مشخص شد تیرچه‌ها ارتفاع زیادی دارند و به آسانی با بتن پر نمی‌شوند. این مسئله‌ای نبود که به موقع متوجه شده باشم و الا تیرچه‌ها را پس می‌فرستادم. امان از این جزئیات فنی که کار دست آدم می‌دهند. آهن‌فروش هم قبول نمی‌کرد که اشتباهی در کارش داشته است.

   بالاخره سازه‌های قفس و انباری آخر باغ را به همسرجان نشان دادم. استرس داشتم که گله نکند و خوش‌بختانه با آرامش پذیرفت. حالا یک مرحله به اهداف ایجاد باغ پرندگان نزدیک‌تر شده‌ام. با شخصی که در آب‌وبرق مشهد در خانه پرندگان زینتی پرورش می‌دهد، تماس گرفتم. اصالتا باید بیرجندی باشد و نکات جالبی گفت. قرار شد آدرس بفرستد تا برای بازدید هم هماهنگ کنم و بروم ببینم چه خبر است.

سازه اصلی باغ پرندگان آماده شد
سازه اصلی باغ پرندگان آماده شد

   یک سوال فنی جدی که اخیرا ایجاد شد، نحوهٔ لاین‌بندی قفس‌ها است. خب می‌شود در دو طرف لاین‌بندی کرد و می‌شود در یک طرف این کار را انجام داد. اگر در دو طرف بگیریم، قفس‌ها کمی کوچک‌تر می‌شوند ولی تعداد بالا می‌رود. اگر در یک طرف بگیریم، تعداد لاین‌ها کم می‌شود که مطلوب من نیست ولی مدیریت آسان‌تر می‌شود. خودم مایل به دو طرف بودن قفس‌ها هستم. ولی استاد بیات بر اساس این که سالن است، پیشنهاد داد که بهتر است به صورت یک طرفه باشد. در ویدیوها هم دیده بودم در مجموعهٔ خودش به همین صورت کار کرده بود.

   دنبال راه‌حلی برای کار هستم تا بتوانم قفس‌های دینامیک طراحی کنم. طوری که بشود بنا به دلخواه عرض قفس‌ها را اصلاح کرد. یک جور سازوکاری که قابلیت تغییر و اصلاح داشته باشد. باز باید بروم در فاز خلاقیت و دنیای خودم را تعریف کنم.

   بالاخره خریدار خانهٔ بیرجند مشخص شد. یک روزه رفتم و برگشتم. خانواده‌ای نهبندانی بودند. آن‌قدر خوش‌قلب و امیدوار بودند که فکرش را نمی‌کردم در این دوره و زمانه این‌چنین افرادی باقی مانده باشند. نگران بودم که خریدار خانه‌شان اذیت‌شان نکند. طرف قول بیعانه ۵۰۰ میلیونی داده بود ولی بعد پرداخت کل وجه را موکول به تخلیهٔ خانه کرده بود. مقداری طلای بدون فاکتور به آن‌ها داده بود و بدون وزن کردن پذیرفته بودند. نگران هم نبودند. برای اطمینان از نبود دردسر در قولنامه‌ای که نوشتیم، جریمهٔ روزانه برای تأخیر در پرداخت و شرط فسخ قرارداد پس از یک ماه تأخیر گذاشتیم.

    آن‌چه در این خانواده توجه من را به شدت جلب کرد، آرامشی بود که وصف‌ناشدنی است. آن‌ها نگرانی مالی نداشتند. با این که ثروتمند به حساب نمی‌آمدند. در حال فروش یک خانه و خرید خانه‌ای جدید بودند. سرووضع خانواده هم وضعیت مالی در سطح یک بازنشسته را نشان می‌داد. ولی آن امید و توکل به خدایی که در این خانواده دیدم برایم خیلی جذاب بود و مرا به فکر فرو برد. خب من بیشتر عمرم را با روحیه‌ای حرص و جوشی نسبت به امور مالی گذرانده‌ام و تروماهای مالی بدی که برای خانواده‌ام پیش آمد می‌توانند در حس من دخالت داشته باشند. اما صادقانه بگویم غبطه خوردم به آرامش عمیق این خانواده. گر چه هنوز هم معتقدم زیادی مثبت‌اندیش بودند و اگر به کلاهبرداری حرفه‌ای برخورد کنند، ممکن است بدجوری متضرر شوند.

   پنج‌شنبه به سراغ هرس کردن درختان باغ رفتم. حس می‌کردم خیلی نیاز به هرس ندارند و فقط سرشاخه‌های خشک و آن‌هایی که در هم تنیده شده بودند را می‌زدم. ولی چندجایی هم مجبور شدم شاخه‌های بزرگ‌تر را قطع کنم. بدترین چیزی که دیدم آثار کرم ساقه‌خوار بود که به خصوص در درختان بادام از جاهای بدی سردرآورده بود. مثلا جایی شیرابه بیرون زده بود که چند ساقهٔ ۱ و نیم متری از آن منشعب شده بود و باید همگی را قطع می‌کردم که نکردم. تعجب من از این بود که شاخه‌های منشعب شده سبز بودند و آثار خشکی مرسومی که کرم ساقه‌خوار باقی می‌گذارد، دیده نمی‌شدند. حتی ساقه‌ها توخالی نبودند و این که چرا صمغ از ساقه بیرون زده را نفهمیدم.

   برای سهمیهٔ نفت هم اقدام کردم. مدارک را به بخش‌داری گلمکان بردم و بعد هم باید به پیشخوان دولت می‌رفتم. آنجا متوجه شدم چند برگهٔ مهم وکالت پرونده را جا گذاشته‌ام. حرص می‌خوردم که ساعت اداری زود تمام می‌شود و نکند بروند و مدارک دست‌شان بماند. وقتی برگشتم گفتند دنبالت آمدیم و رفته بودی. به قول مرحوم شهید فرودی «نزدیک بود خدا رحم کنه».

   این مدت نسخه صوتی کتاب «چنین کنند بزرگان» اثر «ویل کاپی» با ترجمهٔ «نجف دریابندری» را تمام کردم که طنزی جذاب و شنیدنی داشت. کتاب «بخارای من ایل من» اثر «محمد بهمن بیگی» را هم شروع کردم. این یکی به زندگی ایلی و عشایری پرداخته و با داستان‌هایی خواندنی فرهنگ و عقاید و سبک زندگی آنان را تشریح و نقد کرده است.

   به تازگی متوجه شده‌ام کیفیت پادکست گوش دادن من کاهش یافته است. در حین رانندگی مثل سابق تمرکز ندارم و باید بیشتر دقت کنم. در مسیر سفر یک روزه به بیرجند هم با این مشکل مواجه شدم که گوش دادن به مطالب علمی خواب‌آور بود. پس با موسیقی و این دو اثر مسیر را رفتم و برگشتم و نتیجه مطلوب بود.

    جدیدترین سرگرمی من هم بازی Path of Exile است که یک کپی گرفتم و شروع کردم. من هنوز اول راهم و تیم گیمینگ به پایان رسیده‌اند و غرغر می‌کنند که بازی مالی هم نبود. خب من تفننی بازی می‌کنم و آن‌ها حرفه‌ای. به همین دلیل این مشکلات پیش می‌آید.

   بالاخره رفتم به سراغ حساب گوگل آنالیتیک. بنا به تحریم‌های جدید، حساب کلیه ایرانی‌ها بسته شده است و امیدی به بازگشایی نیست. طبق راهنمایی که پیدا کردم، دوباره حساب را ساختم ولی این بار منطقه زمانی را آمریکا انتخاب کردم. با موفقیت ساخته شد ولی حالا هیچ داده‌ای ندارم و باید از نو شروع کنم.

داده‌های گوگل آنالیتیک ریست شدند
داده‌های گوگل آنالیتیک ریست شدند

   جمعه هم به استراحت گذشت. البته فقط تا ساعت ۱۰:۴۰. بعد با خانواده رفتیم به باغ. پدرخانم فرزندان را دور هم جمع کرده بود و دعوت به نهار. من که روزه بودم و رفتم سراغ کارهای باغی خودم. روی سقف رفتم و کنترل کردم. بعضی قسمت‌ها که کار شده بود را آب دادم. خوشبختانه کارگرها بقیه بتن سقف را ریخته بودند و دوباره پلاستیک را کشیده بودند و بتن هنوز کاملا مرطوب بود. بعد از غذا دادن به پرنده‌ها، سطل را برداشتم و درختان را از استخر آب دادم. به هر کدام تقریبا نصف سطل روغن صنعتی که می‌شود تقریبا ۱۰ لیتر رسید. ابتدا مطمئن نبودم تا آخر این کار را تمام می‌کنم یا نه ولی به راحتی انجام شد و اصلا خسته نشدم.

پست‌های دیگر وبلاگ:

خروس خونین

سرمایه‌گذاری گوسفندی

   بالاخره دستگاه جوجه‌کشی ۲۰۰ تایی خریدم. ۶ عدد هم تخم‌مرغ کوشن گرفتم که جایگزین ۶ تخم‌مرغ برهمای بدون نطفهٔ قبلی شدند. دستگاه قدیمی را

ادامه مطلب »
پراید وانت مد نظر

سختی پول خرج کردن

بودجه که محدود باشد، نمی‌توان آزادانه عمل کرد. باید دقیق همه‌چیز را به حساب بیاوری تا ناگهان دستت خالی نشود و چرخ کارها از حرکت نایستد

ادامه مطلب »
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رفتن به محتوا