سهشنبه به ویلا سر زدم و دو تخممرغ کوچک در قفس مرغهای جوان بود که خبر خوبی برای یک کشاورز آماتور بود. به خاطر باران و برف این روزهای اخیر شیر کنتور یخ زده بود و خوب شد که از خانه با خودم ۲۰ لیتری آب برده بودم که حیوانات تشنه نمانند. مشخص بود که سگها حسابی گرسنه هستند چون برای اولین بار به نان خشک حمله کردند و مثل بیسکویت میجویدند. هنوز نتوانستهام به این تولهها یاد بدهم وقتی میخواهم ماشین را داخل ویلا بیاورم هی نیایند دور و بر لاستیکها پرسه بزنند تا خدای نکرده مثل تولهٔ قبلی زیر لاستیک کشته نشوند. یک کلاس سگآموزی آخرش باید بروم.
خبر بد کشاورزی هفته هم نابود شدن کلنی زنبورهای عسل بود. سهشنبه که بالاخره رفتم سر بزنم دیدم کمتر از ۱۰۰ زنبور روی شانهها هستند و همگی شاید از سرما مردهاند. آخرین غذایی که گذاشته بودم را هم تمام نکرده بودند و نفهمیدم چه شده. در آخرین بازدید متوجه شدم ملکه دیگر تخمگذاری نکرده و مشخص بود که یک جای کار میلنگد. کندو را برداشتم و به ویلای خودمان بردم. عسل چندانی هم در شانهها نبود و این تجربه خیلی بد تمام شد.
مطالعه دوره سامان فائق را شروع کردم. این طور که در توضیحات دوره گفته شده قرار است آموزشهای بازاریابی ببینیم و بعد با درآمد دلاری فروش انجام دهیم و درصد بگیریم. خیلی مطمئن نیستم بتوانم از این پروژه درآمد کسب کنم ولی لااقل برای آموزشها ارزش قائلم و دارم یاد میگیرم.
از کارشناس سایتی که برایش مقاله مینویسم یک بازخورد بد گرفتم. گفت کارهای شما خیلی ایراد دارد و بروید سوابق ویرایش را چک کنید خودتان میفهمید. کنجکاوم بروم ببینم قضیه چیست و این حرف حسابش چیست. خب من سابقه نگارش طولانی دارم و این طوری زیر سوال بروم برایم سوال جدی ایجاد میکند که مگر چه شده؟
برخلاف تصورم که معمولا آمار بازدید سایت به کندی رشد میکند، دوباره آمار بازدید به رقم قبلی برگشت. راستش را بگویم یادم نمیآید از سال ۹۵ که سایت دانشجویانه را تأسیس کردم بازدید روزانه به این رقم رسیده باشد. گر چه هنوز خیلی کمتر از حد انتظار یک کسبوکار اینترنتی است ولی خب بدک نیست.
یک کشف جدیدم از علت چشمدرد گرفتن در دفتر، نور لامپ بالای سرم بود. متوجه شدم نور این لامپ چشمم را اذیت میکند و تنها راهحل ممکن هم استفاده از کلاه لبهدار بود. فعلا که خوب جواب داده است.
کتاب درمان شوپنهاور هم تمام شد. اثری جذاب بود و برای تمام کردنش و گوش دادن به فصل آخر بیتاب شدم. چهارشنبه صبح که اینترنت دفتر بازی درآورد و آپلود یک فایل ۷۲ مگابایتی ۲۰ دقیقه طول کشید، فصل آخر را گوش دادم و دفتر را تمیز کردم. نظرم در مورد کتاب را هم اینجا در Goodreads نوشتم و دومین کتاب چالش کتابخوانی ۲۰۲۴ را تمام کردم.
گویا چشمهای من هم ضعیفتر از قبل شدهاند. دیشب یک عینک مطالعه که قبلا گرفته بودم را برداشتم و خیلی بهتر کتاب خواندم. قبلا این عینک را که میزدم، کتاب را خوب میخواندم ولی چون نزدیکبین طراحی شده و به دور که نگاه میکردم، سرم گیج میرفت، کنارش گذاشتم. ولی حالا مجبور شدم برگردم همان را دوباره بردارم.
پنجشنبه با بچهها رفتیم به ویلای دولتآباد. مادر بچهها برای تجربه رفته ثبتنام کرده سر صندوق انتخابات باشد. از پنجشنبه صبح رفت و گفتم چون شعبهٔ رأیگیری نزدیک خانهٔ اقوام است، شب برو و بمان تا چه شود. ما هم با بچهها رفتیم ددر. سیبزمینی و میوه و غیره برداشتیم و رفتیم. یک تین روغن ۱۷ کیلویی داشتیم که سوراخش کردم و به این شکل شد فر سیبزمینی ما. انصافا هم سیبزمینی را خیلی خوب درآورد. فکرش را نمیکردم.
ولی موقع نهار خوردن فهمیدیم که خسته نباشیم. نان را فراموش کردهایم. جای شما همانطوری خوردیم خیلی هم چسبید. دو تخممرغ تازه هم روی همین اجاق دستساز نیمرو کردیم که آن هم عالی شده بود. تنها سوتی که دادم زیاد نگهداشتن زغالهای روشن در اتاق بود که کمی سردردمان کرد و آخرش با ضدحال برگشتیم خانه. گر چه خوشحال بودم که باز هم دو تخممرغ تازه در قفس مرغهای جوان بود.
پنجشنبه کلا با بچهها گذشت و نرسیدم بیایم به کارهایم برسم. صبح جمعه با بچهها رفتیم برفبازی که چسبید. البته زود خسته شدیم و تصمیم گرفتیم یک خانه برفی بسازیم. ولی زورمان کم بود و به همین وضعیت اکتفا کردیم.
حالا که صبح جمعه بعد از برفبازی آمدم دفتر دیدم اوه بازدید سایت سر به فلک کشیده و البته علت را درست حدس زدم. مطلبی که در مورد همای سعادت در وبلاگ نوشته بودم بازدیدخور بالایی داشت. گر چه متأسفانه از لحاظ دانش SEO این جلب مخاطب کمکی به سایت دانشجویانه نمیکند و یک موج گذری است و به زودی به همان روزی ۵۰-۶۰ نفر سابق برخواهیم گشت. تنها نگرانی من هم این است که این موج گذرا تنها باعث شده شکارچیان سودجو به فکر شکار این پرنده و فروش آن در بازار بیفتند. امان از دل سیاه شیطان.
کلی کارهای عقبافتاده دارم که باید برسم. فقط این را بگویم که اشکال جدیدی در موبایل دیدم که نمیفهمیدم از کجاست. فقط با فیلترشکن به اینترنت وصل میشد و اینترنت معمولی اصلا کار نمیکرد. بعد از کلی ور رفتن با گوشی و زیرورو کردن تنظیمات بالاخره درست شد. ظاهر قضیه هم اشکالی در تنظیمات DNS بود که توسط VPN ایجاد شده بود. یکی دو روزی هم علافم کرد تا حل شد.
این را هم بگویم که صبح در خانه ورزش میکردم و پادکست گوش میدادم که متوجه شدم چقدر مدیریت سلسلهمراتبی شده و اگر دو سطح نیرو زیردست شما نباشد نباید از برخی عناوین مدیریتی برای خودتان استفاده کنید. بله دنیای بزرگی شده و نمیتوان کوچک فکر کرد.
پستهای دیگر وبلاگ:
یک تصمیم فلسفی
کافی بود در یک گردهمایی فلسفی شرکت کنم تا نکتهای عمیق از تمایل قلبی به فلسفه در خودم کشف کنم
استرس مایکروسافت اکانت
بیش از ۴۰ گیگ دیتا آپلود نکردی که بفهمی استرس از دست دادن اکانت مایکروسافت ۳۶۵ چقدره
آتشبس با تیم ساختوساز
فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتشبس و گاهی به بنبست میرسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمیتوان کاری به درستی به پیش برد.
دعوا با اوستا بنا
وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. اینها گفتگو بلد نیستند و ناگهان میزنند زیر میز و هم به خودشان ضرر میرسانند و هم به تو
جوجههای یخزده
بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسانها نیست
خرابکاریهای خشم طبیعت
با خشم طبیعت فقط میتوان ساخت. به ویژه وقتی که زورش خیلی زیاد باشد