تا اینجا به جز تبلیغ وبینار «توانمندسازی دانشجویان» بقیه کارها را خوب انجام دادم. سازماندهی بهتر شده و کمتر لازم است فکر کنم که چه کاری باید بکنم.
ولی هنوز با سرعت زمان مشکل دارم. تا کاری کوچک را تمام کنم، میبینم یک ساعت گذشته و من کاری مفید انجام ندادهام. گاهی شک میکنم که نکند دچار کندی پردازش مغزش شدهام. یعنی نمیتوانم سریع فکر کنم و کارهایم را کندتر از دیگران انجام میدهم. خب ۴۳ سالگی برای چنین عارضهای زود نیست؟
دورهمی روف گاردن با همسایگان جالب بود. به جز قلیان که نصفی کشیدند و نیمی دست نزدند، بقیهاش خوب بود. هوا هم خنک و پاییزی و جمع حاضران جمع. هنوز نتایج کنکور اعلام نشده و دو سه کنکوری ساختمان معلوم نیست چطور آینده را ادامه خواهند داد. عمدا برای رعایت حالشان نپرسیدم چه رشتهای زدید و چه دانشگاههایی را اولویت در نظر گرفتید. نتایج که اعلام شد بالاخره خواهیم فهمید.
کلاس مربی استعدادیابی در جلسه دوم جذابتر شد. گر چه متوجه شدم بعضی نکات را مدرس یا نمیداند یا از کنارش میگذرد. مثلا هر چه پرسیدم راهکاری میشناسید که این آزمون را در سایت خودمان پیادهسازی کنیم، جواب نداد و سوالات دیگر را پاسخ داد. خب بگو نمیدانم و خلاص.
در پادکستهای دیروز کلی لینک تخصصی به ابزارهای دیجیتال مارکتینگ یاد گرفتم که از بعضیها قبلا استفاده کرده و رهایشان کرده بودم و بعضیها را هنوز به کار نبردهام. دیگر باید کاری کرد. به قول قدما «الغَریق یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حَشیش» که اصلا هم معنایش بد نیست. یعنی کسی که غرق میشود به هر علفی دست میاندازد که خودش را نجات دهد.
رژیم نیمه کتوژنیک من هم دارد جواب میدهد. در این رژیم باید قند و نشاسته حذف شوند ولی خب من که دیابت ندارم تا دقیق رعایت کنم. ولی مصرف این مواد را دارم عمدا کاهش میدهم و عملا در این مدت که شروع کردهام، حس و حال بهتری دارم. حتی بعضی اطرافیان گفتند چه میکنی که بسی متناسبتر گشتهای.
ایدهٔ امروزم کمک گرفتن از ChatGPT برای نوشتن تبلیغات وبینار دانشجویی و پستهای شبکههای اجتماعی است. متأسفانه من هیچ گاه تبلیغنویس خوبی نبودهام و در این زمینه مشکل جدی دارم. تستهای اولیه که خیلی خوب بودند. برویم جلو ببینیم چه خواهد شد.
تا امروز ۱۳ نفر در وبینار شرکت کردهاند. البته رایگان بودن بلیت هم بیتأثیر نبوده است 😊. ولی از امروز به امید خدا باید تمرکز کنم بر فروش بلیت پولی. واقعا پول گرفتن از دانشجویان کار سختی شده است. به این سادگیها نمیتوانیم آنها را متقاعد کنیم در کلاسها شرکت کنند و باید راهکاری از جنس گیمیفیکیشن پیدا کنم. نسل جدید ظاهرا در به اشتراکگذاری محتوا هم تنبل هستند و به این راحتی نمیتوان با ارائه تشویق و جایزه کاری کرد. از طرفی به محتوای خفن و پرهیجان علاقه زیادی دارند که من از این دست محتوا فراری هستم. باز هم به قول قدما «ضَعُفَ الطّالِبُ و المَطلوب» یعنی هم خواهان ضعیف است و هم خوانده.
دیروز در پادکست «رشدینو» یاد گرفتم دو نوع استراتژی محتوا وجود دارد: سبک کاتلر که مبتنی بر محصول است و ما ارائه میکنیم آنچه میخواهیم بخرند و نوع دوم که مخاطب محور است و باید ببینیم مخاطب چه میخواهد آن را پررنگ کنیم. من تا حالا همیشه سبک اول را پیش بردهام ولی شاید بد نباشد به سمت دومی بروم.
گاهی به خودم میگویم بروم یک پیتزافروشی باز کنم و دانشجویانه را به عنوان علاقه شخصی ادامه بدهم. این طوری لازم نیست مخاطب محور باشم و ساز خودم را میزنم. برای یک آدم درونگرا مثل من خیلی هم خوب است.
یک ویدیوی بامزه هم از گروه باحال Hornbach دیدم که حامی محیطزیست هستند. این ویدیو با تیتر «هر متر مربع شایستهٔ بهترین بودن در جهان است» ساخته شده و در یک دقیقه مفهومی جذاب را منتقل میکند.