بالاخره معجزه شد و اولین مقالهٔ فریلنسری را درست در روز موعد تحویل دادم. تا به این مقاله همهٔ کارها یک روز بعد به بعد تحویل میشدند و در بدترین اتفاق یک مقاله ۳ روز بعد از مهلت کارفرما ارسال شد. البته مسابقهٔ ووشو در تهران هم بیتأثیر نبود. چون باید کارهایم را سر وقت میرساندم و کمی منظمتر کار کردم.
استاد غمخوار اعلام کرد که مسابقه کشوری ووشو در تهران برگزار میشود. من و دخترجان هم ذوق کردیم برویم کسب تجربهای کنیم. دخترجان جلوتر از من است و یک فرم ژییِن (شمشیر) و یک فرم دست دارد و من همان فرم دست را هم به سختی اجرا میکنم. قرار شد با دو ماشین شخصی برویم. همسرجان که معلم است و باید برود مدرسه و پسرجان هم که مدرسه دارد. پس مسافران میشوند من و دخترجان و خانواده استاد و یک ماشین دیگر هم بقیه بچهها را میآورد. فعلا که یکی از گزینهها آنفولانزا گرفته و خط خورده تا بقیه چه شود.
مدتی بود که نمیفهمیدم چرا اینقدر بدنم سفت شده و انگار انعطافم مرتبا دارد کمتر میشود. بالاخره کشف کردم که علت کار کردن با ۲۰ لیتریهای آب است که از خانه به ویلا میبریم. فکرش را نمیکردیم که این همه آب قابل مصرف برای کشاورزی در خانه دور ریخته میشود. روز در میان حداقل ۴ عدد ۲۰ لیتری پر میشود که برای یک ماه به عدد ۱۲۰۰ لیتر میرسد که گاهی بیشتر هم میشود. کار سختی هم نکردیم. یک لگن پلاستیکی در آشپزخانه زیر شیر گذاشتیم و هر چه آب بدون شوینده بود را در ۲۰ لیتریها ذخیره کردیم. البته آب سرد ابتدای حمام رفتن را هم جمع کردیم و حاصل شگفتانگیز شد و خیلی به درد خورده تا به حال.
با این که میزان ورزش من کم نیست ولی باز وزنم برگشته به اوج سابق و بین ۷۰ و ۷۱ در نوسان است. دوشنبه در باشگاه ۲۸۰۰ قدم دویدم که رکورد جدیدی بود. اما مسئلهٔ اضافه وزن و کم بودن آب بدن که دستگاه نشان میدهد هنوز حل نشده است.
بعد از دو پست وبلاگ در مورد هما و مفهوم همای سعادت که بازدید سایت را خیلی بالا برد، انتظار داشتم این فرآیند کوتاهمدت باشد و به سرعت همه چیز به سابق برگردد. ولی امروز دیدم دوباره رشد بازدید اتفاق افتاده است. در آمارها هم پستهای وبلاگ هستند که مخاطب جذب کردهاند و عملا مقالات را کنار زدهاند. درسی که فعلا گرفتم این بود که یک اصل بازاریابی محتوا که سوار شدن بر موجهای روز است برای من جواب داده یعنی موج هما که خیلی جلب توجه کرد و عملا سیل بازدید را به سایت دانشجویانه سرازیر کرد.
اخیرا هادی چوپان هم قهرمان مسابقات آرنولد کلاسیک ۲۰۲۴ شد و فیلمهایی که از مصاحبههایش منتشر شد خیلی جذاب بودند. سرکی که در زندگینامهاش کشیدم جذاب بود و وسوسه شدم در موردش یک مقاله بنویسم. ولی تجربهٔ نوشتن یک مقاله در مورد بیرانوند برایم هنوز پندآموز است. زمانی بیرانوند به ویژه با گرفتن پنالتی کریستیانو رونالدو بسیار در بین مردم جا باز کرد. ولی بعد که حوادث دیگری رخ داد آن محبوبیت و اوج سقوط کرد و عملا آن مقاله هم به فنا رفت. شاید در این موارد استراتژی ارسال پستهای مناسبتی کوتاه مدت که بعد از مدتی حذف شوند، مثل استوری گذاشتن بهتر باشد. باید از استراتژیستهای محتوا بپرسم.
خبر جالب فریلنسری هفته برایم تماس گرفتن یک برند پزشکی بود. عملا تبلیغ نویس میخواستند و صادقانه گفتم در این حوزه زیاد تخصص ندارم. ولی بنا به رزومهای که در واتساپ به مصاحبهکننده اعلام کردم گفتند شما خلاق هستید نمونه کار میدهیم انجام دهید و بعد تصمیم میگیریم. برایم سوال شد که کجای این مصاحبه چنین نکتهای را به ذهن میرساند که یادم آمد این بار عکس کتاب «رازهای تبدیل کرم خاکی به اژدها» را هم فرستاده بودم. پس عنوان نویسنده کتاب را هم در رزومه جابینجا اضافه کردم تا آخرین کارم را نویسندگی کتاب نشان دهد. شاید بعد از این کمتر درخواستهای کاری من رد شوند.
داستان تلخ سیمکارت خارجی ودافون هم بالاخره به اینجا رسید که این سیم کارت به زودی غیرفعال میشود ولی یک سیمکارت جدید داده خواهد شد. گفتند رایگان است و باید دید چه خواهد شد. بنا به کیفیت خدمات ایرانی لااقل هزینه ارسال تیپاکس را باید خودمان بدهیم و جیک هم نزنیم. فعلا که شماره تماسی که دادند پاسخگو نیست. پشتیبانی سایت هم گفت تماس زیاد است صبور باشید. مسخره شدیم واقعا با این خدمات. بیچاره کسانی که کلی سرویس با این شمارهها ثبت کردهاند و حالا در معرض خطر هستند.
پسرجان هم به فکر افتاده که پولهای جشن تولدش را تتر بخرد. ابتدا قصد داشت دلار بخرد و بعد به این فکر افتاد که چه کاری است، تتر که بهتر است. سنش هم کمتر از ۱۸ سال است و باز من باید کارهایش را بکنم. البته این که در این سن به این فکرها است ارزشمند است. فعلا چیزی نمیخواهد با سرمایهٔ کوچکش بخرد و از طرفی نگران کم شدن ارزش پول است. نسل جدید فکرهای جالبی دارند که البته تشویق پدر هم بیتأثیر نیست.
یک نکتهٔ جالب آموزشی که شاید برای جوانترها جذاب باشد هم رخ داد. یکی از جنگهای Clash of Clans خوب پیش نرفت و قائممقام غرغر کرد که این چه وضعی است و دقت کنید و ما باخت میدهیم به خاطر شما و صد بار گفتیم ال کنید و بل کنید. این وسط نگو که یکی از اعضای بسیار فعال که سه اکانت هم دارد هم یک جنگ را خراب کرده بود و یک عذرخواهی منتشر کرد و گروه را ترک کرد. خب طرف دختر بود و زود بهش برخورده بود. در گروه نوشتم که بابا کمی دقت کنید. خانمها زودرنج هستند و مثلا در یک پژوهش مشخص شده یک ایموجی خنده که برای پسرها مفهوم خاصی ندارد، برای خانمها حس مسخره شدن را القا میکند. ضمن این که کلا این یک بازی است و اینقدر جدی گرفتنش فایدهای ندارد. حالا عملا سه عضو موثر را از دست دادیم و هر چه هم دعوتنامه فرستادیم دیگر نیامد. این هم نتیجه زیاد حرف زدن و غرغر کردن بیجا.
مشکل تکنولوژیک هفته هم قاطی کردن اینترنت موبایل من بود که هنوز درست نشده است. با اینترنت معمولی کار نمیکند و فقط با ابزار رفع فیلتر وصل میشود. آن هم که پیامرسانهای داخلی را باز نمیکند و رسما اسیر شدیم به مولا. فقط با رایانه دفتر میتوانم به همه چیز وصل شوم که این هم دردسری است برای خودش.
دوباره سویچ کردم به آب جوش خوردن در دفتر به جای چای. حس بهتری دارد و خوراکی کناری هم لازم ندارد و دردسرش هم کم است.
کاری که برایش استرس دارم هم از تخم درآمدن جوجههای جدیدم است. این بار تعدادی تخممرغ در دستگاه گذاشتم و چون موتورش کار نمیکند دستی تخممرغها را میچرخانم. این بار به جای ۱۲ ساعت هر ۲۴ ساعت یک بار آنها را چرخاندم تا ببینم این روش کار میکند یا نه. نمیدانم چرا اینقدر زورم میآید این دستگاه را بفرستم گارانتی که البته در تبریز است. حالا دو چالش پیش رو است. اگر تخمها باز شوند من که دارم میروم تهران و باید بسپرم به پسرجان. اگر باز نشوند هم ۲۱ روز وقت و انرژی و چند تخممرغ هدر رفته است. هر چه باشد امیدوارم به تجربهاش بیرزد.
تجربهٔ جالب دیروز هم رفع مشکل برق ماشین بود. پراید روشن نمیشد و فکر کردم با باتری به باتری راه میافتد ولی نیفتاد. پس شک کردم به بستهای باتری و حدسم درست بود. ۲۰ دقیقهای علافم کرد ولی روشن شد و راه افتاد. ضد حال قضیه این بود که هر چه گشتم برگه ضمانت باتری را پیدا نکردم که حداقل باید یک سال زمان داشته باشد و اگر ماجرایی رخ بدهد مجبور نشوم یک باتری نو بخرم. البته شاهین هم قیژ قیژ میکرد که جلوبندیساز روغنکاری کرد و تقریبا صدا ساکت شد.
کاردستی دانشجویی هفته هم این پارچه بستن به تی برای تمیز کردن کف دفتر بود. خب تجربه نشان داده تیهای نخی به سختی تمیز میشوند و عملا بعد از مدتی بیشتر کثیف میکنند. من هم یک تی ابری را این طوری بازسازی کردم که گر چه خیلی شل و ول است ولی کار میکند. پارچهاش هم یکی از پیراهنهای مندرس خودم است که بازیافت کردم به این قشنگی.
و نکتهٔ جذاب هفته هم سبز شدن یک هستهٔ سنجد در گلدان دفتر است که حالا باید ببینم چه کاری میتوانم با این گیاه جذاب بکنم.
امروز روز خیلی شلوغی است. باید بروم نامه فدراسیون را ببرم مدرسه دخترجان بعد اداره کل آموزش و پرورش تا در مسابقات مشکلی نباشد. بروم به ویلا سر بزنم. دو مقاله فریلنسری هم تا ۱۷ ام دارم که باید زودتر جمعشان کنم. سایت آن بنده خدا را هم هنوز تحویل ندادم و البته در حال بارگذاری محصولش هستم که روی اعصاب است و باید دانلود و انکد و آپلود کنم. تازه سری به حساب و کتاب مجتمع ویلایی بزنم ببینم خودم و پدرخانم چقدر بدهکاریم. داستانی شده برای خودش.
پستهای دیگر وبلاگ:
بنایی و برنامهنویسی
در روزهایی که درگیر ساختوساز شدهام، کار با هوش مصنوعی دارد دوباره من را به سمت برنامهنویسی میبرد. چون بعضی کارها را نمیتوان به مدلهای زبانی سپرد
رنگ اپوکسی و پرورش کرم
در گیرودار سروکله زدن با هوش مصنوعی، یک تجربهٔ موفق با رنگ اپوکسی حالم را بهتر کرد. آشنا شدن با پروژهٔ پرورش کرم هم جالب و متفاوت بود. شاید رفتم سراغ پرورش کرم…
کمی موفقیت با هوش مصنوعی
برای ویراستاری دقیق متن کلی با هوش مصنوعی کشتی گرفتم تا به نتایج اولیه مناسبی برسم
سروکله زدن با ChatGPT
فکر نمیکردم توجیه کردن هوش مصنوعی مولد برای ویراستاری متن دوزبانه فارسی-انگلیسی اینقدر دنگ و فنگ داشته باشد
شلیک به هدف با هوش مصنوعی
بالاخره نشستم و جدی با هوش مصنوعی در مورد ویراستاری تخصصی دوره زبان انگلیسی بحث کردم و راهنمایی گرفتم
نمایشگاه کتاب با فروشی اندک
در یک روز سرد و بارانی نمیتوان انتظار داشت که در نمایشگاه کتاب فروش بالایی وجود داشته باشد