پنجشنبه ختم قرآن خانگی داشتیم. همه نیامدند و در مجموع ۳۵ نفری جمع شدیم و کلی هم غذا اضافه آمد. مجلس جمعوجوری شد و یک جوری آرامش خوبی داشت. هم برگزاری و هم بعد از تمام شدنش حس مثبتی از رضایت برایم داشت. به خصوص که همه کمک کردند و واقعا دستتنها نبودیم. با این حال کلی از مطالعاتم عقبم انداخت. امیدوارم شادیای به روح مرحوم پدر رسانده باشیم.
جمعه هم به استراحت گذشت. میخواستم سر بزنم به ویلا ولی دیدم خستهتر از آنم که کاری از دستم بربیاید. بچهها هم رفته بودند ددر. دخترجان که همان پنجشنبه رفته بود خانهٔ پدربزرگش و پسرجان هم که صبح اجازه گرفت با پسرخالهاش برود سالن والیبال. من هم فرصت گیرآوردم یک دل سیر Diablo II بازی کردم. البته گروه گیمرها صبحها فعال نیست و الا با رفقا بازی میکردیم. کمی هم به پایتون سر زدم ولی بیشتر در حد سرک کشیدن بود.
به این تصمیم رسیدم که باید با سیستمسازی کارهایم را مدیریت کنم. سالها است با این مفهوم آشنا هستم ولی در عمل از آن چندان استفادهٔ مفیدی نکردهام. با سیستمسازی خواهم توانست کارهای تکراری ساده را به ماشینها واگذار کنم و وقت بیشتری برای کارهای مفیدتر و پیچیدهتر آزاد کنم.
بعد از تقریبا یک هفته رفتم به سراغ شمارهٔ Google Voice که ببینم بالاخره توسط گوگل توقیف شد یا بازیابی خواهد شد. در این مدت ایمیلی که از پشتیبانی گوگل ندیدم و با شک رفتم به سراغش ببینم چه خبر است. اولین معضل طبق معمول IP آمریکا بود که با دردسر مواجه شدم. سر آخر هم باز با همان پیام گوگل مواجه شدم که این اکانت در دست حذف شدن است و اگر فکر میکنید اشتباهی شده برای ما بنویسید. باز هم یک درخواست نوشتم و با امید اندکی روانه آن سوی مرزها کردم.
این روزها همه منتظرند که Hamster Coin لیست شود. ملت فکر میکنند حدود ۱ سنت خواهد شد. با شایعهای که مطرح شده یک دهم سکههای جمعآوری شده برای هر فرد باقی میماند. پس کسی که ۵۰ میلیون سکه جمع کرده به ۵ میلیون سکه میرسد و اگر قیمت حداقلی فوق را بگیریم، میشود ۵۰۰ هزار دلار ناقابل که با پول علف خرس ما میشود ۳۴ میلیارد تومان. خب به نظر من بدیهی است که چنین ثروتی به این سرعت از آسمان نازل نخواهد شد. گر چه بعضی جدی گرفتهاند و یکی از دوستان دور یکی از اقوام سکهها را داده بود آیفون گرفته بود.
اشکال کار اینجاست که شدهایم قمارباز. عملا میگوییم خدا را چه دیدی؟ شاید شد و ما هم نفعی بردیم. این وسط مخالف تست کردن این فناوریها و روشهای بازارسازی نیستم. بیشتر مخالف اینم که کسی فکر کند این راه مناسبی برای درآمدزایی در درازمدت است و زندگیش را بگذارد روی کلیک کردن و سکه ایردراپ جمع کردن و از این ماجراها. متاسفانه در دنیای جدید گاهی این روشها بعضیها را پولدار میکند و بقیه را به طمع میاندازد که این مسیر را دنبال کنند.
یادم هست چند سال پیش برادر یکی از دوستان برادرم که گیمر بود با دوستانش در یک مسابقه بینالمللی مبلغ درشت چند ده هزار دلاری برده بودند و حسابی خوشحال بودند. برادر بزرگتر نامبرده گفته بود من به عمرم تا حالا این همه دلار از نزدیک ندیدم حالا این بچه که به حرف ما گوش نمیداد و رفت سراغ بازی اینقدر سرمایه جمع کرده و حالا مگر میشود بگویی برو کار کن که خربزه آب است؟ حالا خربزه درخت سکه شده و بیا عزیز دل را از خر شیطان بیاور پایین.
صبح شنبه روز شروع دوران جدید بچهها است. به آنها بارها گفتم اینقدر ننشینید پای سیستم کامپیوتری و گوششان بدهکار نبود. خب مهلت دادم و نصیحت کردم و نتیجهای نگرفتم. مهلت آخر را پایان امتحانات پسرجان اعلام کرده که هفتهٔ پیش بود و ماجرای ختم قرآن خانگی هم اضافه شد و رسیدیم به شنبه.
صبح شنبه ۵ صبح به اتفاق پسرجان و دخترجان زدیم به جاده. رفتیم به سمت ویلا. ابتدا رفتیم از پارکهای جنگلی نزدیک گلبهار میوهٔ کاج جمع کردیم. برای پای درختها خیلی خوب است و خاک را مرطوب نگهمیدارد. پسرجان اینقدر خوابش میآمد که نه کاج جمع کرد و نه صبحانهٔ درستی خورد. بعد رفتیم به ویلا.
در ویلا هم امور به سامان معمول بود. گرگی همواره در حال به هم ریختن است و شلوغکاری و تا همهچیز را از دسترسش جمع نکنیم، وضعیت ما همین است. درخت آب دادیم و تخممرغ جمع کردیم و گیلاس چیدیم. امسال گیلاسها به خاطر بارانهای ناگهانی زیاد خیلی کم شدند و شکوفههایی که تازه داشتند به میوه تبدیل میشدند، یکییکی ریختند. در مجموع حدود ۱ و نیم کیلوگرم گیلاس جمع شد.
بامزهترین اتفاق هم مرغی بود که جلوی خودم یک تخممرغ عجیب گذاشت. این تخم پوسته آهکی ندارد و فقط پوست نرم داخلی دارد. دست که بزنی پوستش میرود داخل و اگر بیشتر فشار بدهی قطعا میترکد.
مقداری دانهٔ کدوی تزئینی از همسایه گرفته بودم که امروز پای درختهایی که آب میدادیم کاشتم. نمیدانم فصل کاشت اینها تمام شده یا نه. تخمهای سبزی را هم آوردم که جاهای خالی سبزیکاری حیاط را پر کنم.
پسرجان شنبه بر خلاف روز ختم قرآن فعال نبود. ولی دخترجان تا حدی جبران کرد. در برگشت هم برای تشویق برایشان بستنی قیفی گرفتم. امید که بتوانم این تابستان این دو تا را سر خط بیاورم. در سال تحصیلی گذشته خیلی به کامپیوتر وابسته شدند که به عنوان یک پدر اصلا صلاح نمیدانم.
برای خودم هم شنبه روز پرکاری بود. از صبح زود که نخوابیدم و زدیم به جاده. حدود ۱۱ رسیدیم خانه و آمدم دفتر. بعد از نهار هم بلافاصله برگشتم به دفتر تا کارها را خوب پیش ببرم. امیدوارم امروز ۵ ساعت کار مفید را تیک بزنم. راستی نهار نودل داشتیم. ولی نه از این مغازهایها. دیگر خودکفا شدهایم و خودمان در خانه تولید میکنیم. با ماکارونی رشتهای خیلی هم خوب درمیآید و بچهها خیلی دوست دارند. هی نروید پول به این چیزها بدهید. کمی تمرین کنید تولیصرف (تولید و مصرف همزمان) کنید و در هزینهها هم صرفهجویی کنید.
شنبه هر چه بیشتر گشتم بیشتر ناامید شدم. در پلتفرمهایی که رزومه ارسال میکردم چک کردم و هیچ یک از درخواستهای کاری من پذیرفته نشده بودند. ولی امید جالبی زنده شد که در سایت relocationjobs.org متوجه شدم حقوق یک مهندس هوش مصنوعی دورکار به دلار آمریکا تقریبا ۲۰۰ هزار تا در سال است. رقم درشتی که حتی اگر ۳۵ درصد هم هزینه صرافی و انتقال پول به ایران بخواهم بپردازم نزدیک ۸ میلیارد تومان در سال میشود. این رقم را قبلا هم دیده بودم و حالا بیشتر مطمئن شدم که این پایتون کار کردن من احتمالا نتایجی مثبت خواهد داشت.
شنبه تا شب نشستم پای پایتون. بعد به فکرم رسید جستجویی بکنم در توییتهای متخصصین ببینم در مورد پایتون چه نکاتی پیدا میکنم که کلی مطلب جالب و معرفی کتاب و دوره پیدا کردم. از یکی نتوانستم بگذرم. دوره آموزش پایتون دانشگاه MIT در Edx که نسخه رایگان هم دارد و تنها یک نفر ظرفیت باقی مانده بود که پرش کردم. خیلی ذوق کردم که واقعا آخرین نفر این دوره من هستم. دوره تعاملی است و زمانبندی شده است. چند درس اولیه فعلا منتشر شده و باید برای بارگذاری شدن بقیه منتظر بمانم.
صبح یکشنبه طبق برنامه بچهها را صدا زدم برویم پیادهروی. قصد دارم در تابستان ساعت خواب این نوجوانان عزیز را اصلاح کنم. دخترجان که از خستگی باشگاه ورزشی دیشب بیدار نشد. ولی پسرجان بلند شد. رفتیم و ۴۵ دقیقهای پیادهروی کردیم. به پارکی در نزدیک خانه رفتیم. ملت آهنگ گذاشته بودند و ورزش میکردند. بعضی میدویدند و در مجموع جو فعالی حکمفرما بود. ولی پسرجان به شدت خوابش میآمد و تا به این وضعیت عادت کند چند روزی وقت لازم دارد. بچهها در سال تحصیلی گذشته خیلی به رسانههای دیجیتالی چسبیدند و اگر بتوانم در تابستان این چسبندگی را کم کنم، مسلما به نفع این دو خواهد شد.
پستهای دیگر وبلاگ:
دفتر پَر
بالاخره قرار شد دفتر را تخلیه کنیم و برگردیم به آغوش گرم خانواده. امان از اجارههای سنگین که نمیگذارد آدم نفس بکشد
قورباغهای که در آب نمیپزد
تا حالا شک نکردید که قورباغه واقعا در ظرفی که در حال گرم شدن است میپزد یا نه؟
تغییر استراتژی کار و بدنسازی در کوه
تغییر استراتژی کاری دست کمی از بدنسازی کردن در کوه ندارد
چالش کتاب و سیمانکاری غیرحرفهای
در چالش کتابخوانی ۴ کتاب را فراموش کردم و با برنامههای فشرده باید نگران سیمانکاری در ویلا هم باشم
مصاحبه شغلی مسخره
گاهی که در مصاحبههای شغلی شرکت میکنم حس میکنم خیلی بیشتر از مصاحبهکننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم
دیجیتال مارکتینگ با دیوار
بدون دیجیتال مارکتینگ واقعا کسبوکار آدم میخوابد و بیدار نمیشود. نمونهاش همین دانشجویانه است که در گل مانده است.