یکشنبه همانطور که حدس میزدم روز شلوغی بود. صبح تا عصر کار کردم و عصر رفتم به ویلا سر زدم و شب هم مهمان داشتیم. ولی اتفاقاتی که افتادند این طوری در یک سطر نمیگنجند.
در مجموع روز پرکاری بود. عملا یک خبر و یک وبلاگ کار کردم. دوست داشتم یک مقاله هم کار کنم ولی اخیرا چالش جدیدی برایم پیش آمده است. چالش این است که متوجه شدم باید عمیقا مطالعه کنم. مطالعات قبلی من پراکندگی زیادی داشتند. همزمان در زمینههای کاری، برنامهنویسی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، رمان و غیره مطالعه میکردم. به همین دلیل در ساعات کاری پیشرفت علمی درستی نداشتم که حالا باید جبران کنم. جلوی ماهی را از هر کجا بگیری میگه آب کجاست. تصمیم گرفتم در ساعات کاری مطالعه خبرهای سیاسی، بازی کردن و مطالعات غیرکاری را متوقف کنم. این طوری عملکرد در ساعات کاری منحصر میشود به فعالیتهای کاری و به تدریج نتایج ارزشمندی تولید میکند.
عصر که رفتم به ویلا سر بزنم اول به خودم گفتم سریع غذا میدهم و برمیگردم. ولی عملا نشد که نشد. تا سبزیها و گوجهفرنگیها و بادمجانها را آب دادم و به خردهکاریها رسیدم ساعت شد ۱۸ و وقت برگشتن بود. موش هنوز هم در تله نیفتاده بود و یکی از جوجههای بزرگ نبود. نمیفهمم اینها چطوری با این هیکلهای درشت از داخل قفس بیرون میروند. حکایتی شده با این جانورها نمیفهمم چه باید بکنم. آن که نبود را هم حتما گرگی خورده است دیگر. اخیرا شیطان هم شده و وقتی در را باز میکنم بروم و میرود توی کوچه راحت برنمیگردد داخل. باید فکری بکنم. مرغها هم زیاد زحمت نکشیده بودند و ۶ تخممرغ بیشتر دستم را نگرفت. تخممرغهایی که رفتند داخل دستگاه تا جوجه شوند.
این بار تنظیمات دستگاه را تغییری جدید دادم. به جای صفحه زیرین که باید آب شود و مرتب حالتی گندیده به خودش میگرفت، همان صفحه هچ (که جوجه روی آن از تخم بیرون میآید) را گذاشتم. تخممرغها را در شانهتخممرغ قرار دادم و یک زیرگلدانی پلاستیکی را پر از آب کردم و در دستگاه گذاشتم. حالا دستگاه جا دارد که اگر کمکم تخممرغها زیاد شوند، به تدریج تخمهای قدیمی را بگذارم روی صفحه هچ تا جوجه شوند و باز جایگزین کنم. طرح جالبی است و امیدوارم که جواب بدهد. تنها نکتهای که هنوز راهحل درستی ندارد، چرخاندن تخممرغها است. اگر بشود به شکلی تخممرغها را در یک سازه قرار داد که کاملا از اطراف هوا و رطوبت بگیرد و طوری تخممرغ را قفل کند که به سادگی همگی تخمها را بتوان با یک حرکت چرخاند، خیلی بهتر است. چون تخممرغی که در حال شکسته شدن است، رطوبت بالایی نیاز دارد و اگر در هنگام باز کردن در دستگاه برای چرخاندن تخممرغها کار طول بکشد، احتمال دارد جوجه در تخم گیر کند و نتواند بیرون بیاید.
یکشنبه در مسیر رفت پادکست رشدینو و در مسیر برگشت یک پادکست عرفانی گوش دادم. در رشدینو نکتهٔ جالبی بود. متخصص میگفت بیشتر استارتاپها در ایران مشکلات مدیریتی دارند و حداقلهای بازار را رعایت نمیکنند. میگفت در شتابدهنده گاهی با مقداری تنظیم کردن شرایط کاری یک استارتاپ واقعا فعال میشود. نکتهٔ جالب دیگرش هم این بود که قرار نیست هر کسبوکار مقیاسپذیر (Scalable) باشد. بسیاری صنایع مثل نفت و معدن سود سرشاری دارند ولی مقیاسپذیر نیستند. اساسا این که فکر کنیم اگر یک پروژه مقیاسپذیر نیست نباید وارد آن شد، خطای شناختی است. نکتهٔ جذابی بود. من هم دقیقا برعکس فکر میکردم و تصور میکردم اگر تجارت مقیاسپذیر نباشد پس تکرار مکررات است و سود چندانی ندارد. چه اشتباه بزرگی.
یکی از کارهای جالب اخیرم مشارکت در مشاورههای Linkedin است. این سایت معتبر متخصصین بعد از مراحلی که خودش میداند، به شما اجازه میدهد در چند مورد اظهار نظر کنید تا در آن حوزه شاخص شناخته شوید. تا حالا در چند حوزهٔ مختلف نوشتم ولی امروز تصمیم گرفتم در حوزهٔ خودیاری یا Personal Development بنویسم. سه مطلب نوشتم و احتمالا هر روز مطلبی اضافه خواهم کرد. این هم آخرین مطلبم در مورد تعریف موفقیت که سهشنبه پست کردم.
دوشنبه تلاش کردم پایتون یاد بگیرم که به مشکل جدیدی برخورد کردم. Mimo در نسخه وب اجازه نمیداد به درس بعدی بروم و در نسخه اندروید که در شبیهساز اجرا کرده بودم هم امتیاز را ثبت نمیکرد و درس بعدی را باز نمیکرد. آخرش یک پیام به پشتیبانی فرستادم و برگشتم به سراغ دوره Python for Developers که Google ارائه کرده است. این دوره تخصصیتر است و کمی حرفهایتر باید باشم. اشکالش هم این است که مثل Mimo هر مفهومی را با شبیهسازی اجرا نمیکند تا ذرهذره یاد بگیری و بروی جلو. آمده همان اول کلی مطالب تخصصی روی هم ریخته گذاشته جلوی آدم که بخوان یاد بگیر! البته برای دانشجوهای کامپیوتر خوب است ولی یک نوآموز اصلا نمیتواند از این دوره استفاده کند.
اینقدر گرفتار شدم که دوشنبه حتی نرسیدم شب درست و درمان به اقوام زنگ بزنم و برای ختم مرحوم پدرم که پنجشنبه است، دعوت کنم. فقط به چند نفری زنگ زدم و بقیه ماند برای سهشنبه که دیگر دارد دیر میشود. یکی از علل گرفتاری هم طولانی شدن باشگاه بچهها بود. ده روز دیگر مسابقات ووشو در سطح استانی شروع میشود و استاد غمخوار دارد حسابی با بچهها کار میکند. در مورد پسرجان که نظر مثبتی داشت و در مورد دخترجان هم قبلا نظر مثبت داده بودند. حالا باید ببینیم چه رقبایی از راه میرسند و چقدر توانمندی دارند.
بالاخره کولر دفتر را راهانداختم. البته فعلا شکسته بسته روی دو بیستلیتری پر سوارش کردم تا کمتر گرما بخورم و ببینم چطور میشود بهتر اجرایش کرد. جوجههای فینگیلی را هم در یک جعبه موزی گذاشتم تا فکری به حالشان بکنم. اخیرا متوجه شدم نگهداری از گلوگیاه و حیوانات یک جور مسئولیت دائمی سختگیرانه است. هر چه پیش بیاید باید آب و دان اینها را بدهی و راه فراری نیست. باید سمبزنی، باید کود بدهی، باید میوه را بچینی، جلوی دزد را بگیری، گنجشکها محصول را نخورند، مورچهها دانهها را کش نروند، سگ جوجه را نخورد و قص علی هذا.
حالا همین روز اول که کولر را روشن کردم و سروصدای دفتر بیشتر شد، همسایه هم موتور برق آورده روشن کرده و اینقدر سروصدا است که نگو. یک روز آمدیم خنک بشویما.
اخیرا گاهی طوری در کار غرق میشوم که فراموش میکنم زمانسنج پومودورو تمام شده و باید کار را ترک کنم. اگر نمیدانید چیست مقالهٔ «تکنیک پومودورو و بهبود عملکرد» را که قبلا نوشتهام بخوانید. معمولا این سرخوشی در هنگام کدنویسی رخ میدهد و هر چه جلوتر میروم بیشتر خودم را یک Software Developer میبینم. رویای شیرینی است. برای من که از ۴۳ سالگی دوباره شروع کردهام هم چالشهای خاص خودش را دارد ولی امیدوارم به مسیرم.
ظهر نزدیک بود یک قابلمه گوشت بسوزد. از صبح گوشتهای ضایعاتی را گذاشتم بپزد تا ببرم به ویلا. دخترجان هم نشسته بود مشغول بازی و آمدم به دفتر. غرق کار شدم و فراموش کردم که باید برگردم قابلمه را خاموش کنم. دختر عزیز هم دیده بوی گوشت میآید و شک نکرده که شاید چیزی بسوزد. درست لحظهای رسیدم که آب قابلمه همانجا تمام شد و جلز و ولز روغن بلند شد. کمی دیرتر رسیده بودم ۵ کیلو غذای سگ و مرغ سوخته بود رفته بود پی کارش. گاهی دلم میسوزد که ما با این زحمت باید غذا تهیه کنیم و ملت میروند علیرغم هشدارهای محیطبانان و فعالان محیط زیستی، در بیابان برای سگهای ولگرد غذا میریزند.
پنجشنبه ختم قرآنی خانگی برای مرحوم پدر گرفتم. این چند روزه هم ترسی که از مرگ به جانم افتاده بود رفت پی کارش. ولی به جایش یک حس خوب مسئولیتپذیری آمد که امیدوارم بماند و کارهای خوبی بکند. حس جالبی است که فکر کنی داری کار درست را انجام میدهی و در مسیر صحیح حرکت میکنی.
این روزها کار کردن با پایتون ادامه دارد و ابزار VS Code مایکروسافت هم خیلی کمک میکند. به ویژه که یک افزونه کمکی پایتون دارد که در هنگام کدنویسی خطاهای کد را شناسایی و نشان میدهد و کار برنامهنویس را خیلی آسانتر میکند. در حال حاضر کمی با Mimo کار میکنم که تعاملیتر است و کمی هم با دوره Google Developers جلو میروم. تجربه جالبی است و میخواهم کمی فشارش را بیشتر کنم تا بهتر بتوانم نتیجه بگیرم.
بعد از مدتها حس میکنم در مسیر حرفهای دارم جلو میروم. شاید اشتباه بزرگی که داشتم و به خاطر لذتی که داشت رهایش نمیکردم، این بود که در هر مطلبی سرک میکشیدم. حالا تخصصی در ساعات کاری میچسبم به کار و نه به خبرهای سیاسی چندان توجهی میکنم و نه خبرهای حاشیهای فناوریهایی که به آنها کاری ندارم را دنبال میکنم. یک مسیر فکری مشخصتر را دنبال میکنم و حس بهتری دارم.
البته این وسط از بازی غافل نبودم و تفریحاتم را داشتم. ولی به خاطر داستان استخراج کوینهای کلیکی عملا Clash of Clans به قهقرا رفت. ولی Diablo II پیشرفت کرد و یک آیتم جدید هم گیر آوردم که تا حالا ندیده بودم و ظاهرا از پیشرفتهای جدید است.
در پایان این مطالب هم یک تجربهٔ بانمک از تهیه رب خانگی را ببینید. این شیشه رب که برعکس در انباری قرار داشته اینقدر کمکم آب داده که رب غلیظش بدون این که خراب شود مثل چوبپنبه به شیشه چسبیده است. امروز کشف و شناسایی شد. از بقایای ربگیری پارسال است.
پستهای دیگر وبلاگ:
دفتر پَر
بالاخره قرار شد دفتر را تخلیه کنیم و برگردیم به آغوش گرم خانواده. امان از اجارههای سنگین که نمیگذارد آدم نفس بکشد
قورباغهای که در آب نمیپزد
تا حالا شک نکردید که قورباغه واقعا در ظرفی که در حال گرم شدن است میپزد یا نه؟
تغییر استراتژی کار و بدنسازی در کوه
تغییر استراتژی کاری دست کمی از بدنسازی کردن در کوه ندارد
چالش کتاب و سیمانکاری غیرحرفهای
در چالش کتابخوانی ۴ کتاب را فراموش کردم و با برنامههای فشرده باید نگران سیمانکاری در ویلا هم باشم
مصاحبه شغلی مسخره
گاهی که در مصاحبههای شغلی شرکت میکنم حس میکنم خیلی بیشتر از مصاحبهکننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم
دیجیتال مارکتینگ با دیوار
بدون دیجیتال مارکتینگ واقعا کسبوکار آدم میخوابد و بیدار نمیشود. نمونهاش همین دانشجویانه است که در گل مانده است.