سهشنبه هر چه سایت دیوار را گشتم به جز چند مورد محدود، بخاری هیزمی پیدا نکردم. چند گزینه بسیار گران هم بود که به کارم نمیآمد. چند تماس گرفتم و رفتم ببینم جنس چیست. راستش ابتدا هوس کرده بودم از انواعی بخرم که گرمکن غذا و جای قوری-کتری و دریچه کباب هم دارند. ولی بعد نظر همسرجان را پسندیدم که این کارها مال باربکیو است و بهتر است فقط بخاری باشد. ولی جنسهایی که در بازار دیدم نپسندیدم. مواردی بودند که فقط به درد کوهنوردی میخوردند. جمعوجور بودند ولی دودکش نداشتند و البته خیلی هم جمعوجور و کوچک بودند. مواردی هم دیدم که دستساز بودند و کیفیت ساخت نداشتند. پس دستخالی برگشتم خانه.
چهارشنبه صبح، همسرجان را که رساندم، در مسیر چند جا قیمت گرفتم و در نهایت در جاده سنتو یک بخاری هیزمی خریدم. لولهبخاری هم گرفتم ولی موقع نصب خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم، علاف شدم. قد لولهها بلندتر از قد بخاری بود و تا تنظیم شد، کلی علافم کرد. مقداری چوب که روشن کردم، دیدم دارد دود از لبه لولهبخاری به داخل میآید. چون فروشندهٔ نادان بدون این که دقیق چک کند، لولهبخاری را با قطر کمتر از لوله سیمانی به من فروخته بود. خوب شد گچکار دم دست بود و آمد دورش را درست کرد و مشکل دود حل شد. بماند که همین کار که فکر میکردم ۵ دقیقه وقت میگیرد، یک ساعت معطلم کرد.
برادرخانم به باغ آمد و آه از نهادش برآمد که چیزی رفته داخل قفس کبوترهایشان و چندتا را خورده است. رفتم ببینم چه شده و مشخص بود که جانوری کوچکاندام بوده است که توانسته از سوراخهای کوچک عبور کند. هر چه بود حس بدی داشت. چند کبوتر را کاملا خورده بود و تنها پر باقی گذاشته بود. یکی را هم گویا تازه خورده بود و تنها پاهای آن به جا مانده بود. از این که همه کبوترها را نکشته بود، مشخص بود که روباه نبوده و حدس میزنم راسو بوده باشد.
گرگی هم امروز دم درآورده بود. نزدیک بود به گچکار حمله کند. فکر کنم او از سگ میترسید و گرگی این ترس را تشخیص داده بود. پس هی به سمت او میرفت و پارس میکرد. به سختی آرامش کردم تولهسگ شیطان را. اصلا انگار با این گچکار و شاگردش مشکل دارد و هر سری به اینها حمله میکند. البته راستش اخیرا خیلی اخلاق بهتری پیدا کرده و رفتارهای مناسبتری دارد. با این حال اگر غافل شده بودم، چند جوجه ۲۰ روزه را خورده بود. آنها را در یک کارتن موزی حیاط گذاشته بودم تا آفتاب بگیرند و سگ به سراغشان رفته بود که به موقع رسیدم.
سفارش آهنآلات هم انجام شد. مبلغ سنگینی شد و پیشپرداخت را دادم تا برای شنبه یا یکشنبه بیاورند. سفارش آهن برای قفسهای آخر باغ هم دادم و این چند روزه باید پای کار را مرتب کنم و جابجاییهایی اولیه قفسها را انجام دهم تا برای کار آنها آماده باشد. تنها قفس کبوترها این وسط دردسرساز است. چندین کبوتر روی تخم خوابیدهاند و حیف است که بلندشان کنم. هوا هم هی دارد سردتر میشود و کارم را مشکل میکند.
ماجراهای کار با هوش مصنوعی مولد هم ادامه دارد. از Claude Opus خواستم یک کد پایتون برایم بنویسد تا متنهای انگلیسی را از داستانهای فارسی-انگلیسی جدا کند. بنا به تشخیص تذکر دادم که از نقلقولها نام گوینده و دونقطه را حذف کند. کدی که در نهایت داد کار میکرد. ولی با یک نمونه به مشکل خوردم. عملا باز هم عبارتی با نقلقول از فیلتر رد شده بود.
هر چه کد را کنترل کردم، درست بود. هر چه میکردم، باز هم این یکی از فیلتر رد میشد. بالاخره متوجه شدم در متن فارسی داستان هم گاهی دو نقطه وجود دارد و این حالتی استثنایی درست میکند که کد دقیق کار نمیکند. در این نوع پروژهها معمولا همینطور است. هر کاری هم بکنی باز یک حالتهای استثنایی پیدا میشوند و کار را پیچیده میکنند.
ولی از حق نگذریم، عملکرد کد پایتون خیلی سریعتر از سروکله زدن با هوش مصنوعی بود. کد روی سیستم خودم اجرا میشود و نیازی به اینترنت هم ندارد. در مجموع یکی به نفع پایتون در مقابل ویراستاری با هوش مصنوعی.
اصلا به فکرم رسید چرا اینقدر خودم را معطل میکنم؟ همان فایل ورد اصلی رابردارم. کلیه حروف فارسی را با کد سطر جدید یا Enter جایگزین کنم. بعد هم کدهای سطرجدید متوالی را به یکی کاهش دهم. آخرش هم یک تصحیحات جزئی میماند مثل حذف براکت شمارههای آخر برخی عبارتها. شاید این طوری سریعتر هم به نتیجه برسم.
چهارشنبه به مناسبت ایام شهادت باشگاه تعطیل شد. من هم نشستم پای سیستم و به یک خطای جالب برخورد کردم. رفتم به سایت متمم و با این پیام خطا مواجه شدم که میگفت دسترسی من از این کشور محدود شده است. ولی وقتی کنترل کردم دیدم آدرس آیپی من به تهران اشاره میکند. حالا چطور سیستم امنیتی سایت متمم خطا میگیرد؟ من که نفهمیدم.
با خانواده رفتیم دوری با ماشین بزنیم و از موکبها چای بگیریم. به بچهها گفتم موبایل برندارند. نسل جدید همگی غرق فضای مجازی شدهاند و یادشان رفته دنیای پیرامون کجاست. ولی تعداد موکبهایی که دیدیم خیلی کمتر از حد انتظار بود. جالب این که بعضیها ساعت ۸ شب تازه داشتند کارشان را شروع میکردند. لابد برای این که تا پاسی از نیمهشب فعال باشند، برنامهریزی کرده بودند.
در چند روز اخیر هر روز به باغ سر زدهام. حتی جمعه که نهار مهمان بودیم، سریع رفتم و زود برگشتم. لازم بود رنگی که با پسرجان به دیوارههای استخر زدیم را مرطوب کنم. این بار از فرچهای که با آن ماشین را میشویم استفاده کردیم. نتیجه عالی بود. فرچه پهن بود و خیلی بهتر از فرچههای معمول نقاشی کار را یکدست درآورد.
بانمکترین اتفاق ماه هم سه جوجهٔ فسقلی آرامی هستند که در خانه نگهداری میکنم. خیلی آرام و بامزه هستند و شبها هر سه تا میروند توی ظرف غذا کنار هم میخوابند.
در تخفیفهای جمعه سیاه ضرر کردم. چون یک تخفیف واقعی را از دست دادم. اینقدر تبلیغ آمد و نگاه نکردم که متوجه نشدم سایت میزبانی وب دانشجویانه هم یک تخفیف خوب گذاشته است. دیر دیدم و به پشتیبانی پیام زدم ولی فقط ۱۰ درصد را فعال کردند و تخفیف اصلی که ۴ ماه سرویس رایگان بود، پرید. ای دل غافل. عملا فقط مالیات بر ارزش افزوده را ندادم که باز هم جای شکرش باقی است.
پنجشنبه با خانواده رفتیم باغ و به این خیال بودیم که کارگرها نمیآیند. ولی آمده بودند و تا بعد از ظهر هم ماندند و کار کردند. ولی طبق معمول سوتیهای خودشان را دادند. مثلا همهٔ سیمانها را زیر پلاستیک کشیدند و بعد متوجه شدند چند تا را جا انداختهاند. حلقه لوله آب مشکی را از آب به درستی تخلیه نکرده بودند و همانطوری گذاشتند و رفتند. معتقد بودند دیوارچینیهای جدیدی نیازی به آب دادن ندارند و مجبور شدم خودم تا جایی که میشد، سیمانها را زیر خاک دفن کنم و بقیه را به این شکل با کیسههای آهکی روکش کنم تا صبح یخ نزنند.
بخاری هیزمی را هم روشن کردیم و عجیب دلچسب بود. البته خوب وارد نبودیم و چون تکهچوبهای چوبهای نئوپان برای سوزاندن داشتیم، کمی دود کرد و چند بار نزدیک بود خاموش شود. ولی در مجموع تجربهای جذاب بود. این وسط همسایه آمد و اعتراض داشت که دودکش را جابجا کنید که دود میآید داخل باغ ما. خب پدربیامرز باغ است دیگر. ضمن این که خانهباغ تو آن طرف زمین است و مال ما این طرف و از این بهانهگیریها چیزی درست نمیشود.
با پسرجان هم رفتیم استخر را یک دست رنگ زدیم. نهار هم تن ماهی داشتیم و مقداری سیبزمینی و نان تافتون. به حدی چسبید که فکرش را نمیکردیم. هیچ نوشیدنی هم همراه نبرده بودیم که البته اخیرا عمدی در کار است. به این نتیجه رسیدم که نوشیدنی کنار غذا ضرورتی ندارد و صرفا مد شده است. با خواهر و برادرها هم صحبت کردم که دست از این رسم بیهوده برداریم که استقبال کردند. البته قبل از این هم جز برای مهمان دلستر نمیخریدیم. مگر موقعیتی که برای جذاب کردن سفره و شاد کردن دل بچهها تهیه میکردیم. نوشابه هم که در منطقه ممنوعه است و سالها است دیگر نمیخریم.
ماجرای کار با متن داستان آموزش انگلیسی ادامه دارد. بعد از کلی کشتی گرفتن با مایکروسافت ورد متوجه شدم که یک اشتباه کردهام. ابتدا شروع کرده بودم به جایگزین کردن نوشتههای فارسی با جای خالی تا متن انگلیسی خالص باقی بماند. بعد متوجه شدم این کار اشتباهی در خود دارد که به آن توجه نکرده بودم. زیرا با حذف کردن اعداد باعث شده بودم که عناوین قسمتهای داستان که با شماره مشخص شده بودند، به هم بریزند. تازه بدتر این که علامتهای پرانتز را هم حذف کرده بودم و حالا اصلا مشخص نبود کدام لغات مربوط به کدام درسها هستند.
پس به ناچار از نو شروع کردم. حرف به حرف الفبای فارسی را با نویسهٔ سطر جدید (Enter) که در علامتگذاری ورد با pˆ نشان داده میشود، جابجا کردم. حالا فایلی داشتم که چند هزار سطر خالی داشت. بعد این علامتهای سطر جدید را آنقدر ادغام کردم که سطر خالی باقی نماند. حالا باید میرفتم سراغ اعداد فارسی که در متن پراکنده بودند. ولی فقط آنهایی باید حذف میشدند که قبل از پرانتز باز نباشند. چون این علامت شروع یک داستان جدید بود. باید کلی جزئیات دیگر را هم حذف میکردم. چیزهایی مثل کلی نقطه که در متن پراکنده شده بود و دقتی که لازم داشت این بود که نقطه هم در جملات فارسی و هم انگلیسی به کار برده شده بود. چیزهایی مثل ایموجی، آکولاد، دونقطه، سه نقطه متوالی و غیره هم بودند که باید با دقت حذف میشدند.
بار دوم فراموش کردم که ابتدا باید توضیحات پایان هر داستان را حذف کنم. بعد از کلی حذف کردن عبارتهای فارسی به سراغ آن رفتم. البته این بار کارم آسانتر بود. چون بار قبلی باید توضیحات ۱۶۰ قسمت داستان را حذف میکردم که کاری وقتگیر بود. هی باید میرفتم آخر هر داستان و توضیحات را انتخاب و حذف میکردم.
به فکرم رسید چرا برنگردم به سراغ کد پایتون و همان را بهینه نکنم. سرعت کارش که خیلی خوب بود. ضمن این که یک تمرین برنامهنویسی هم به حساب میآمد. ولی بعد یادم آمد تابعی که در پایتون کار را انجام میداد یک پیچیدگیهایی داشت. مثلا کل متنهایی که شامل حروف انگلیسی و اعداد و برخی علایم بودند را شناسایی میکرد. اما جدا کردن چیزهایی مثل ابتدای داستان که به فارسی است و امثال آن باز کار با آن را پیچیده میکرد. ضمن این که این تفکیک مطالب یک بار صورت میگیرد و بعد میرویم سراغ بحث نگارش داستانهای بعدی که نیازمند کارهای متفاوتی است و به خودم گفتم پس ولش کن. حتی به سراغ برنامهنویسی با VBA برای تغییر مستقیم سند مایکروسافت ورد از طریق ماکرو رفتم. ولی آنجا هم پیچیدگی زیادی دیدم و حوصله نکردم شروع کنم.
نکتهٔ جالبی که در این کار متوجه شدم این بود که در ۱۶۰ قسمت داستان، بیشترین تکرار به حرف م مربوط میشد با بیش از ۳۶۰۰۰ تکرار و کمترین هم ژ بود با چیزی حدود ۳۵۰ بار. تقریبا یک صدم تکرار آن یکی.
جمعه دعوت شدیم به یک نهار سنتی به نام «دِلبَندی» که از گوشت گوسفند شامل دل، جگر سفید و سیاه، قلوه، شکمبه، روده و مقداری گوشت گوسفند آماده میشود. بسیار لذیذ و البته چرب و سنگین است. این غذا در بعضی مناطق روستانشین خراسان جنوبی پخته میشود. بیشتر مردم معمولا شکمبه گوسفند یا همان سیرابی را هم نمیخورند، چه برسد به رودههای گوسفند. دیدهام که کلهپاچه و شکمبه و پوست و روده را به قصاب میدهند. قصاب پوست و روده را میفروشد و کلهپاچه و شکمبه را میبرد خانهاش. اما در این غذا گوشتهایی که گفتم را با پیاز و ادویه میپزند و با نان خورده میشود. معمولا یک نان فطیر خانگی که به بزرگی یک سینی با ضخامت ۳ تا ۵ سانتیمتر است هم میپزند که خوردن دلبندی با این نان گرم حلاوت بسیاری دارد.
شنبه هم روزپرکاری بود که با نگرانی همراه شد. نگرانی از کاهش شدید بودجهای که برای ساختوساز کنار گذاشته بودیم و حالا دارد به سرعت آب میرود و باید مراقب اتفاقاتی که در حال افتادن هستند باشم. موج گرانیهای جدید هم میتواند دردسرهای جدیدی بیافریند.
نکتهٔ جدیدی که برایم مسلم شده و بر خلاف ذهنیتهای قدیمی من است، تصمیم به درآمدزایی از پرورش پرندگان زینتی است. از زمانی که در کلاسهای آموزشی مختلف ژان بقوسیان در شرکت مدیر سبز شرکت کردم، حس جاهطلبی باعث شد تصور کنم به زودی ثروتمند میشوم و دنیای جدیدی برای خودم و خانوادهام رقم خواهد خورد.
در ادامهٔ پروژهٔ استخراج عبارات انگلیسی از فایل ۱۶۱ قسمت داستان بالاخره رفتم به سراغ مایکروسافت ورد. قدم به قدم حروف فارسی را حذف کردم، توضیحات انتهای درسها را پاک کردم، جملات را هر یک در یک سطر تنظیم کردم و کلی روشهای خلاقانه به کار بردم. مثلا کاراکتر نقطه در فارسی و انگلیسی مشترک است. مشکل این است که باید نقطه با کاراکتری جایگزین شود که یک سطر جدید ایجاد کند. بعد از جستجو روشی ساده پیدا کردم ولی همین جایگزینیها چندین بار اشتباه شدند و از نو شروع کردم. بالاخره بعد از حدود ۴ روز کار پیاپی، فایل ورد به مجموعه عبارات انگلیسی تفکیک شد. حالا میدانم در هر قسمت داستان چه کلمات و عبارات انگلیسی نوشتهام. کاری که سختتر از چیزی بود که ابتدا فکر میکردم.
آزمایش کردن بخاری هیزمی هم درسهایی در پی داشت. یکی این که همسایه آمد غرغر کرد که دود میآید سمت ما و اینجا تاب بچه گذاشتیم. پس رفتم و لوله بلندتر گرفتم. برای اطمینان کلاهک اچ قبلی را بردم که معلوم شد باید لوله بخاری آبگرمکن برایش بگیرم. خریدم و برگشتم و بعد از کلی معطلی، سر لوله سیمانی را با سنگ فرز نسبتا تمیز بریدم.
در نهایت با این کیفیت توانستم لوله بخاری را نصب کنم.
فکر میکردم حالا مشکل دود بخاری هیزمی کاملا حل شده است. ولی بار بعدی که روشناش کردم متوجه شدم خاکستر کف آن را به درستی نتکاندهام و برای همین خوب روشن نمیشود. گر چه اول فکر میکردم مشکل از در آن است و با این قلم بنایی سعی کرده بودم لای در آن را باز نگهدارم تا مسیر عبور هوا بسته نشود.
اما بعد متوجه شدم بخشی از هواکش این بخاری از زیر است و طراحی دریچه هواکش زیر خوب نیست و خاکسترها روی آن جمع میشوند و مسیر هوا بسته میشود. بگذریم که تجربهٔ بخاری هیزمی تقریبا همانطور بود که انتظارش را داشتم. خوب گرم میکند و صدای گرگر آتش جذابیت فوقالعادهای دارد. یک کتری هم معمولا رویش میگذارم که آب را گرم کند.
پستهای دیگر وبلاگ:
یک تصمیم فلسفی
کافی بود در یک گردهمایی فلسفی شرکت کنم تا نکتهای عمیق از تمایل قلبی به فلسفه در خودم کشف کنم
استرس مایکروسافت اکانت
بیش از ۴۰ گیگ دیتا آپلود نکردی که بفهمی استرس از دست دادن اکانت مایکروسافت ۳۶۵ چقدره
آتشبس با تیم ساختوساز
فرآیندهای جنگ و مذاکره گاهی به آتشبس و گاهی به بنبست میرسند. این دو وضعیت تنها با عقلانیت دو طرف قابل حل است و بدون آن نمیتوان کاری به درستی به پیش برد.
دعوا با اوستا بنا
وقتی با کارگر جماعت سروکار پیدا کنی، باید دقت کنی که چطور مذاکره کنی. اینها گفتگو بلد نیستند و ناگهان میزنند زیر میز و هم به خودشان ضرر میرسانند و هم به تو
جوجههای یخزده
بالاخره سرمای هوای منفی ۱۲ کار دستم داد و خوشحالم که شیرهای آب یخ نزدند. طبیعت سازوکاری دارد که اصلا شبیه به زندگی ماشینی ما انسانها نیست
خرابکاریهای خشم طبیعت
با خشم طبیعت فقط میتوان ساخت. به ویژه وقتی که زورش خیلی زیاد باشد