نکتهٔ جالبی که از پادکست منسان یاد گرفتم، نگاه گوگل به اهداف آیندهاش بود. آنها ماموریت سازمان را سازماندهی و در دسترس قرار دادن اطلاعات برای عموم تعریف کردهاند. در نتیجه تغییرات فناوری و افزایش دادهها همواره آنها را در حال انجام ماموریت اصلی نگهمیدارد و هیچ گاه این هدف کاملا محقق نمیشود تا بشود آن را کنار گذاشت. ایدهای که نشان میدهد اگر هدف نهایی را بر اساس موفقیت، پول درآوردن یا افتخار کسب کردن تعریف نکنیم، ممکن است نتایج بهتری بگیریم. زیرا این اهداف در دسترس هستند و بالاخره محقق میشوند و بعد از آن چه باید کرد؟ نکتهای ظریف و حساب شده در این مطلب وجود داشت که برایم جذاب بود.
دوباره مطالعه کتاب انگلیسیزبان را شروع کردم و دوباره رفتم سراغ کتاب «Think Again» اثر آدام گرانت (Adam Grant). فعلا دارم چند صفحه اول که قبلا خوانده بودم را مرور میکنم تا برسم به مطالب جدید.
نکتهٔ جالب جدیدی که در پادکست کارنکن شنیدم، دلیلی برای ماندن در ایران بود. مهمان برنامه گفت من بودن در ایران را ترجیح میدهم زیرا در ایران کارهای نشده بسیار زیاد است و اینجا میتوانم روحیهٔ ساخت و تولیدم را پاسخ دهم. در کشورهای دیگر اینقدر کارها انجام شده که دیگر کار زیادی برای انجام دادن باقی نمانده است. مجری هم نکتهٔ جالبی گفت که فکرش را نکرده بودم. در مورد کسانی که وقتی از ایران میروند و نقنق میکنند که در ایران هیچ کاری نمیشد کرد تحلیل جالبی داشت. این که بعضی از این افراد در ایران آدمهای ناموفقی بودهاند و حالا راه فرار از ناتوانمندیهای سابق را در نقد ایران میبینند. نکات جالبی بود.
نکتهٔ جالب دیگر هم در پادکست منسان بود که به اکوسیستم گوگل مربوط بود و به نظرم جالب بود. این که گوگل متوجه شده است ۴ مصاحبه استخدام اول حدود ۸۶ درصد نتیجه را شکل میدهند و مصاحبههای بعدی هر کدام حداکثر ۱ درصد به دقت نتیجه اضافه میکنند. نکتهٔ بسیار جذاب دیگر هم این بود که بنا به تحقیقات کارشناسان نیروهای انسانی گوگل، معدل و نمرات دانشگاه حداکثر تا ۲ سال بعد از فارغالتحصیلی ارزش دارند و بعد از آن ارتباطی با کیفیت نیروهای انسانی ندارند. فکر نمیکردم به این سرعت چیزهایی که در دانشگاه یاد میگیریم ارزش خود را از دست بدهند.
فصل مدرسهها شروع شده و دیگر حاضر نیستم مثل سال گذشته هی دخترجان را ببرم مدرسه و بیاورم. با این که مدرسهاش نزدیک است اما این مسئولیت عملا سال گذشته هم ذهنم را اشغال کرد و هم از کارهای مفید باز داشت. پس امسال حاضرم هزینه کنم ولی سرویس مدرسه نباشم. به همسرجان هم از قبل هشدار داده بودم که امسال سرویس مدرسه نمیشوم و روی من حساب نکند. هنوز برای دخترجان سرویس پیدا نشده است. سامانهای برای سرویس مدارس هم گذاشتهاند که باید ابتدا ۳ میلیون علیالحساب واریز شود تا بعدا هزینه نهایی اعلام شود. بچهداری هزینه دارد و باید به قول آن بچه سوزید و سازید.
یکشنبه نهارم را برداشتم، دخترجان را گذاشتم مدرسه و رفتم به باغ سرزدم. خط لوله آب تقریبا ۸۰ درصد تمام شد و برای بقیه به نظرم میرسد که ۲ روز بیشتر کار باقی نمانده است. فکری هم برای مرغک شکموی تخممرغخوار پیدا کردم. یادم رفت عکس بگیرم ولی یک نئوپان باریک و دراز را در قفس طوری گذاشتم که دیگر نتواند گردنش را به تخممرغ برساند. تست اولیه که خوب بود و باید دید باز راهی برای فرار از تحریمها پیدا میکند، یا خیر.
شب در مطالعه کتاب «Think Again» از آدام گرنت نکتهٔ جالبی همان اول کتاب پیدا کردم. گفته بود مهمترین مهارت دنیای جدید فراموش کردن پیشفرضهای قبلی و یاد گرفتن و پیدا کردن مسیرهای جدید است. با این روش میتوان در این دنیای متلاطم پیش رفت. مثالی هم از یک حادثه زده بود که چطور افرادی که این توانمندی را داشتند، از حادثه جان به در بردند. تازه این همان اول کتاب بود.
یک فرصت متفاوت کارآفرینی را هم در فضای مجازی کشف کردم. یک گروه شکل گرفته بود که دنبال پیدا کردن خطاهای امنیتی سایتها و کسب درآمد از گزارش آن بودند. البته گفتند با سایتهای ایرانی کار نمیکنیم و اتلاف وقت است. با شبکههای خارجی کار میکنیم که هم قدر کار را میدانند و هم خوب پول میدهند. ایده جالبی داشتند.
صبح دوشنبه مودم شاتل کلا از کار افتاده بود. ظاهرا بعضی جاها به خاطر قطعی برق سرورهای شاتل دچار مشکل شده بودند. هر چه با پشتیبانی تماس گرفتم هم کسی برنداشت. معمولا در چنین شرایطی مطمئن میشوم که یک چیزی فاتحهاش خوانده شده است و باید چند ساعت صبر کرد.
یک خبر جدید این که در حال تغییر رویه یادگیری هستم. چند شب پیش که اپلیکیشن فیدیبو را باز کردم و دنبال کتاب جدید میگشتم، در کتابهای پرطرفدار چند کتاب از «اروین دی یالوم» دیدم. خودم هم به روانشناسی علاقمند هستم. ولی از خیرش گذشتم. احساس میکنم در این مقطع بیشتر یاد گرفتن از کتابهای او برای من مفید نیست چون بیشتر رواندرمانگرها را هدف گرفته است. پس رفتم سراغ کتاب «زندگی خود را دوباره بیافرینید» اثر «جفری یانگ» و «جنت کلوسکو» که به موضوع تلههای روانی مربوط است که در آن گیر میافتیم و دچار چالشهای طولانی مدت میشویم. جالب آن که کتاب مخاطبینی را هدف گرفته که مشکلاتی ظاهرا ملایم دارند و فکر میکنند خیلی مهم نیست ولی یک عمر خود و اطرافیان را اذیت میکنند.
دوشنبه موفق شدم با یکی از دانشگاههای مشهد در مورد توانمندسازی صحبت کنم. حالا باید طرح مکتوب ببرم تا در کمیته بررسی شود. بنا به تجربههای قبلی هیچ حدسی ندارم که طرح را قبول خواهند کرد یا نه. هر دانشگاهی نکات بودجهای و مدیریتی خاص خودش را دارد و من هم راهی برای شناسایی شرایط دانشگاه مربوطه ندارم و باید تلاشم را بکنم و منتظر بهترین نتیجه باشم. طرح قبلی دانشگاه فردوسی را با شرایطی که برای این دانشگاه مناسب میدیدم، ویرایش کردم و بردم. ظاهرا کمی دیر رسیدم و جلسه در حوزهٔ ریاست شروع شده بود. یک نسخه از کتاب «رازهای تبدیل کرم خاکی به اژدها» و طرح پیشنهادی را تحویل دادم و برگشتم.
بالاخره قسمت ۱۶۰ مجموعه آموزشی «انگلیسی با داستان» را تکمیل کردم و برای ویراستار فرستادم. الان تقریبا نصف هر داستان انگلیسی شده است. یعنی اگر کسی که انگلیسی بلد نیست، این داستان را بخواند حالا میتواند چند جمله انگلیسی را بدون ترجمه بخواند که پیشرفت خوبی است. در ادامه احتمالا تا قسمت ۲۵۰ کل داستان انگلیسی میشود و طبق برنامهریزی من ۵۰ قسمت آخر کاملا انگلیسی خواهد بود.
یکی از آشنایان تماس گرفت که استخاره میخواهد بگیرد و از من خواست به کسی که میشناسم بگویم. شخصا یک سالی شده که دیگر از استخاره گرفتن دست کشیدهام و رهایش کردهام. شروع این تغییر هم برخورد با خاطرهای از شهید بهشتی بود که فهمیدم این بزرگوار استخاره را بدعت میدانسته و سراغش نمیرفته است. من هم به این شهید اقتدا کردم و حس کردم منطقی است که چنین برداشتی داشته باشیم. هیچ روایتی تا کنون از پیامبر (ص) و امامان (ع) و یاران نزدیک آنان نداریم که استخاره گرفته باشند. پس این قضیه از کجا شروع شده است؟ والله العالم.
در پادکست کارنکن با موضوع جالبی مواجه شدم. یک متخصص فرانتاند آمده بود و مسیر یادگیری و شغلی این تخصص را توضیح میداد. جالب این بود که گفت در خارج این تخصص بسیار متقاضی دارد و اگر در GitHub نمونه کارهای خود را بگذارید، احتمال کار گرفتن شما بیشتر میشود. ضمن این که نباید بگویید ایرانی هستیم تا فرار نکنند و تحریمها را بهانه نیاورند.
نکتهٔ بامزهٔ دیگر در کتاب «Think Again» اثر آدام گرانت بود که گفته بود همهجا میشنویم که قورباغه در ظرفی که در حال گرم شدن است، میپزد و فرار نمیکند، ولی اگر در ظرف آب جوش بیفتد، میپرد بیرون. ولی این درست نیست و قورباغه در ظرف آب جوش دچار شوک آنی میشود و میمیرد. ولی با داغ شدن آب متوجه میشود و قبل از آسیب دیدن فرار میکند. برایم جالب است یک عمر این چرندیات را به خورد ملت دادهاند و ما هم بدون تحقیق قبول کردهایم. البته قورباغه نداشتن برای آزمایش علمی هم بیتأثیر نبوده است.
چهارشنبه صبح زود به باغچه رفتم. صبحانه هم برداشتم و همانجا خوردم. از ۶ صبح تا ۱۱ آنجا بودم. باز هم مرغ زرنگ تخممرغ را شکسته بود. بررسی کردم و در کمال تعجب متوجه شدم با این که مانع گذاشتهام، باز هم راهی پیدا کرده که چوب محافظ را کنار بزند و به تخممرغ برسد. باز هم مانع را تقویت کردم تا ببینم بالاخره میتوانم جلوی این ضرر روزانه را بگیرم یا خیر.
خبر بد برای من که خبر خوبی برای سگ بود، مردن یکی از مرغهای قرمز بود. این مرغها را بالغ خریده بودم و عملا یک سال تخم گذاشته بود و حالا مرده بود. قبلا مرغهایی داشتم که سه سال تخم گذاشتند. ولی نمیدانم این حالت سکته ناگهانی چرا برای مرغها پیش میآید. قبلا هم این اتفاق هم برای مرغها و هم خروسها افتاده بود. گرگی همانجا مرغ را تا ته خورد و فقط کمی پر باقی گذاشت. حتی پاهای مرغ که فکر میکردم زیاد دوست ندارد را تا ته خورد. شکموی پرخور لعنتی.
با گرم شدن هوا رمقی برایم نماند. بعد که فکر کردم یادم آمد آب چندانی در حین کار زیر آفتاب ننوشیده بودم و خوب شد که گرمازده نشدم. ولی تا شب اثر تشنگی و خستگی را همراهم داشتم.
شب هم بعد از باشگاه ووشو با خانواده رفتیم بازار عربها. در مشهد این بازار به فلافلهای پرکن بخور و بازار ماهیها معروف است. ما هم در این بازار گشتیم و زیتون و خرما و یک اردک ماهی بزرگ خریدیم. بنا به عادت ندادم پاک کنند و ماهی دراز تقریبا ۷۰ سانتیمتری که در پلاستیک جا نمیشد، به صورت خمیده در یک پلاستیک بزرگ جا داده شد تا بتوانیم با خودمان ببریم.
تجربهٔ فلافل خوردن هم جالب بود. یک فروشنده با برخوردی گرم و دادن قرصهای داغ فلافل رایگان مشتری جذب میکرد. مغازهٔ کوچکی داشت ولی کارش بسیار خوب بود. به نظر میرسید از مغازههای اطراف که بزرگتر و شیکتر بودند، بیشتر مشتری جذب میکرد. تازه آخرش هم متوجه شدم ۲۰ درصد قیمت ساندویچهای فلافل را بیشتر از همسایهها بالا برده است. روش جذابی برای بازاریابی میدانی داشت. مهارتی که در خیلی از نسل دانشگاهی نیست و این افراد بیشتر به این فکر هستند که چون تخصص بالایی دارند و یا محصولی عالی تولید کردهاند، مشتریها باید صف بکشند و بدون تلاشی برای جذب آنها خرید کنند. اشتباهی که معمولا به شکستهای بزرگی منجر میشود.
نکتهٔ جالب دیگری که در پادکست منسان یاد گرفتم، بحث ارزیابی عملکرد کارکنان بود. فکرش را نمیکردم که ارزیابی عملکرد اینقدر پیچیدگی داشته باشد. مثلا شاخصهای کلیدی عملکرد (KPI) معمولا به سختی قابل تعریف هستند و بدتر این که به سختی قابل اندازهگیری هستند. معمولا بسیاری از کارکنان از روش اندازهگیری آنها ناراضی خواهند شد و به درستی نمیتوان آنها را به سیستمهای حقوق و دستمزد یا ارائه پاداش کارکنان متصل کرد. نکات بسیاری در این زمینه وجود دارند که مدیران منابع انسانی باید دقت کنند تا ارزیابی عملکرد به شکلی منطقی و حرفهای انجام شود.
به نظر میرسد ایدهٔ قبلی من که وبلاگها را شبها بنویسم و منتشر کنم، کاملا شکست خورده است. اگر نخورده بود، این پست اول صبح و با حجمی بیش از ۱۸۰۰ واژهای منتشر نمیشد.
پستهای دیگر وبلاگ:
دفتر پَر
بالاخره قرار شد دفتر را تخلیه کنیم و برگردیم به آغوش گرم خانواده. امان از اجارههای سنگین که نمیگذارد آدم نفس بکشد
قورباغهای که در آب نمیپزد
تا حالا شک نکردید که قورباغه واقعا در ظرفی که در حال گرم شدن است میپزد یا نه؟
تغییر استراتژی کار و بدنسازی در کوه
تغییر استراتژی کاری دست کمی از بدنسازی کردن در کوه ندارد
چالش کتاب و سیمانکاری غیرحرفهای
در چالش کتابخوانی ۴ کتاب را فراموش کردم و با برنامههای فشرده باید نگران سیمانکاری در ویلا هم باشم
مصاحبه شغلی مسخره
گاهی که در مصاحبههای شغلی شرکت میکنم حس میکنم خیلی بیشتر از مصاحبهکننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم
دیجیتال مارکتینگ با دیوار
بدون دیجیتال مارکتینگ واقعا کسبوکار آدم میخوابد و بیدار نمیشود. نمونهاش همین دانشجویانه است که در گل مانده است.