اولین تست استودیو تعریفی نداشت. به خودم گفتم بگذار از همین اول همزمان محتوا را در یوتیوب دانشجویانه و کانال پادکست منتشر کنم. ولی برخلاف تصورم ویدیوی ضبط شده با تنظیمات 4K اصلا کیفیت نداشت که باید بفهمم مشکلش چه بود. صدا هم کمی طنین داشت که با Audition هم نتوانستم درست بگیرمش. پس انداختمش دور تا دوباره ضبط کنم.
برای رفع مشکل همراهبانک رفتم به یک شعبه در بلوار توس مشهد. نزدیک آرامگاه فردوسی است. برایم برخورد خانم صندوقدار جالب بود. با آن که بدیهیترین موارد را میپرسید تا مطمئن شود یک روستایی گیج و حواسپرت نیستم، ولی رفتارش مودبانه و محترمانه و کمی دوستانه بود. کاش همه کارمندان اداری همین رویه را داشته باشند و آدم را تا یک هفته با عقدهٔ نزدن در گوششان تنها نگذارند.
دیروز به خودم گفتم کجای کاری؟ چرا برای تکمیل مطالعه پایاننامهٔ ارشد کاری نمیکنی؟ رسما گذاشتی کنار؟ فعلا که گذاشتهام و اگر همتی نکنم کلا باید بیخیالش بشوم برود پی کارش. پژوهش مشکلی برداشتم و فکر نمیکردم اینطوری بازیچهٔ یک تخیل بشوم که کارم را علمی رصد میکنم و به آن استناد خواهم کرد. ظاهرا نظریهپردازی را کاری آسان فرض کرده بودم. لعنت به سادهاندیشی و دست کم گرفتن شرایط واقعی.
امروز صبح دخترجان و همسرجان را رساندم به مدرسه و زدم به راه جاده. تا برگشتم خانه ساعت شده بود ۱۱:۳۰. با این که کار جسمی نسبتا سنگینی داشت ولی سرحالم و آماده برای ضبط دوبارهٔ قسمت صفر پادکست دانشجویانه. امیدوارم امروز نتیجه ارزشمندی بدهد که به منتشر کردنش بیارزد.
بالاخره خروسهای لاری را گذاشتم در خانهٔ جدیدشان که یک جعبهٔ صنعتی است که رنگش کردهام و قبلا تصویرش را گذاشته بودم. این دو تا فسقلی هم بچهکبوترهای جدیدم هستند که مشتاقم بزرگ شوند ببینم چه طرح و شمایلی دارند.
ظهر که دخترجان را از مدرسه میآوردم میگفت طوطی دوست دارم. کلی توضیح دادم که بابا این بیچارهها را از آن سر دنیا قاچاقی میآورند و اصلا کار درستی نیست خریدنشان چرا که این بازار را تقویت میکند. مثالی هم زدم از قناری که گفت قناری هم دوست دارم. به قول قدما «به بچه بگی قربون چشمای بادومیت بشم، میگه بادوم میخوام». ولی از اینها گذشته میخواهم یک آکواریوم زیبا برای دفتر بگیرم. سالها است که دیگر ماهی نگهداری نمیکنم و حالا وقتش است که دلی از عزا دربیاورم.
از اقدامات اخیرم هم خریدن این پایه گلدانی سفالی برای جناب برگانجیری بود. هر کی دید هم گفت خوب شده. بگو ماشاءالله.
بالاخره یک نسخه قابل قبول برای قسمت صفر پادکست دانشجویانه ضبط کردم. از صبح نشستم پای Audition و با یک موسیقی بدون لیسانس رایگان ترکیب قابلقبولی درآوردم و منتشر کردم. جالب که نرمافزار CastBox روی گوشی هنوز کانال دانشجویانه را نمایش نمیدهد ولی در نسخه وب به راحتی جستجو میشود. مشکل کجاست را هم نتوانستم بفهمم. معمولا چند ساعتی که بگذرد همه چیز درست میشود.
امروز قرار است فعالسازی اکانت پیپال را هم آزمایش کنم. استرس ندارم ولی امیدوارم پولی که پرداخت میکنم نپرد. چرا که شبکهٔ گیرسهپیچی است واقعا.
دیروز که چای کمی خوردم حالم خیلی بهتر بود. اخیرا انگار مثل سابق چای به مزاجم نمیسازد. ولی برایم عجیب بود که دیشب بچهها را بردیم سینما انیمیشن «بچه زرنگ» را ببینند، کلی هلههوله خوردم و مشکلی پیش نیامد. در مجموع انیمیشنی که دیدیم تکنیک بالایی داشت ولی روایت داستان ایراد داشت و محتوای اصلی هم کمی مندرآوردی بود. فقط دخترجان حسابی کیف کرد و آخرش هم نزدیک بود موبایل را در سالن جا بگذارم. کمی ناپرهیزی کردم و هم چیپس و هم پفک و هم تخمه و هم بادامزمینی خوردم. ولی سرحال و شاداب برگشتم خانه.
چالش دیروزم هم یادآوری پاسخ محرمانه برای تنظیمات دامنه بود که هر چه زور زدم یادم نیامد. آخرش مجبور شدم به پشتیبانی پیام بدهم تا رمز را عوض کنند. همین تازگیها برگهاش را دیده بودم ولی یادم نمیآمد محتوایش دقیقا چه بود.