قتل و زلزله و برنامه‌های شلوغ

غافلگیر‌کننده‌ترین خبر از پست قبلی تا الان کشته شدن داریوش مهرجویی و همسرش بود. به قول یکی از کاربران توییتر، این که یک گاو سر کارگردان گاو را ببرد خودش فیلمی در ژانر وحشت است. یک بمب خبری دیگر که معلوم نیست باز چه داستانی پشتش خوابیده است. لعنت به انسان‌هایی که مرگ دیگران منفعت آن‌ها است.

   با تغییر برنامهٔ خانواده حالا دیگر من هم به فکر برنامه‌ریزی‌های جدید افتاده‌ام. برنامهٔ کاری همسرجان و دخترجان مثل هم است و این وسط  اگر به داد کارهای خانه نرسیم، فرسودگی شغلی و افسردگی حداقل بلایی است که بر سر همسرجان خواهد آمد. به بچه‌ها گفتم خیلی بیشتر از قبل در کارهای خانه همکاری کنید. گر چه مطمئن نیستم تا یک دوره آموزشی طی نکنند، درست بتوانند همراه شوند.

   دیروز که همه‌اش دویدن بود. حتی نرسیدم وبینار ضبط شده مربوط به «رویداد جنگل» را کامل ببینم. همه‌اش در مسیر بودم و تا شد، پادکست گوش دادم. بحث جالبی در پادکست «رشدینو» در فصل سوم قسمت ۱۵ مطرح شده که پیشنهاد می‌کنم گوش دهید. بحث یک آزمون جالب به نام PMAR است که از جنبه متفاوتی در قالب ۱۲ شخصیت شما را تحلیل می‌کند.

   رفتم به ویلا سر زدم و در مسیر یک لاستیک بزرگ کامیونی دیگر هم بار زدم بردم ویلا. دقیقا شده همان حکایت «ایرانی می‌میرد، وانت نمی‌پذیرد». تست عضلات خوبی هم بود. اینقدر سنگین است که قابل بلند کردن اصلا نیست. ولی با فناوری اهرم می‌توان بردش روی سقف پراید. پراید است دیگر، ماشین همه‌کاره.

   مدرک مربیگری بین‌المللی استعدادیابی من هم رسید. گر چه سال‌ها است در این حوزه فعالم ولی حالا کمی مستندتر می‌توانم فعالیت کنم. در این دنیای مدرک‌گرا شاید این برگه کاغذ به دردی بخورد. راستی بروم رزومه‌ام را ویرایش کنم که مدتی است از آن غافل شده‌ام.

مدرک مربیگری بین‌المللی استعدادیابی من
مدرک مربیگری بین‌المللی استعدادیابی من

   دیشب بالاخره بعد از مدتی تعلل که حدود ۲ ماه شد، رفتم باشگاه و گرم کردم و تایی‌چی کار کردم. حس خوبی دارد و احتمالا ۲-۳ ماه دیگر هم مسابقات کشوری برگزار شود که تایی‌چی هم جزء آن باشد. ببینم می‌توانم یک فرم کامل تحویل دهم یا نه. دیشب که با کمک فیلم حداقل یکی دو تا از خطاهای فرمم را پیدا کردم و موفقیت کوچک مثبتی بود.

من و بچه‌ها در باشگاه ووشو
من و بچه‌ها در باشگاه ووشو

 یک سرویس ماه پیدا کردم که سازنده‌اش ایرانی است. با هوش مصنوعی می‌آیی  اطلاعاتت را به چت‌بات می‌دهی و روی سایتت نصب می‌کنی و این نرم‌افزار به طور هوشمند آنلاین با مشتریان صحبت می‌کند و به سوالات آن‌ها پاسخ می‌دهد. امیدوارم نصب کردن و آموزش دادنش آسان باشد. من که علاقمند شدم بروم سراغش. اسمش هم موچت است و اگر علاقه دارید ببیندش، آدرس‌ش mu.chat است.

   دیشب از باشگاه که خسته برگشتیم، تازه معلوم شد دخترجان کیفش را جا گذاشته است. چقدر حالم گرفته شد. دم در خانه رسیده بودم که خبر دادند. بعد از کلی غرغر و نق‌نق به جان همه آخرش اسنپ گرفتیم بردارد بیاورد. نسل جدید به خاطر کار زیاد با رسانه دچار سندرم حافظهٔ ماهی هستند. یعنی روی‌شان را می‌کنند آن طرف، یادشان می‌رود این طرف چه بود. فکر کنم باید روی حافظهٔ بچه‌ها هم کار کنم. دیروز به هر دوی‌شان یعنی دخترجان و پسرجان اولتیماتوم دادم که اگر بیشتر از روزی یک ساعت تلویزیون ببینید با من طرفید. ای بابا!

   از جاده نارنگی خریدم و دیدم لای نارنگی‌های فروشنده چند حلزون هست. پنج تایی جمع کردم و آوردم و مشخص شد زنده‌اند و فعلا دارند کاهو می‌خورند. نمی‌دانم بعد باید چه کارشان کنم ولی تجربه پرورش حلزون را از زمانی که آکواریوم داشتم و حلزون‌های زرد بزرگ معروف به بلغاری را نگه‌می‌داشتم دارم. اما این یکی‌ها فرق می‌کنند و باید کمی مطالعه کنم.

حلزون‌های زنده
حلزون‌های زنده

   دیگر دارد وقتش می‌رسد که تیم دانشجویانه را تقویت کنم. حداقل یک بازاریاب دیجیتال و یک متخصص روابط عمومی و یک دستیار تولید محتوا نیاز دارم و نیز یک دفتر کاری مشخص. این روزها قرار است سرمایه‌گذاری که یک سال پیش انجام داده‌ام را با سودش پس بگیرم و بزنم به کار توانمندسازی. امیدوارم درست پیش برود. دیروز کنترل می‌کردم دیدم ای بابا مدت زیادی است خبر منتشر نکرده‌ام. حالا باید با تقویم تولید محتوای دقیقی پیش بروم. کارهای مختلفی که دارم در قالب ذهنی نمی‌گنجند و جز با دقت و برنامه‌ریزی حرفه‌ای به جایی نمی‌رسم.

   فعلا تصمیم گرفتم بعضی کارها را موقتا تعلیق کنم. تمرکزم را بگذارم روی سایت و تلگرام و بقیه رسانه‌ها را کمی کمتر کار کنم. شاید این‌طوری مخاطب اصلی خودم را بهتر پیدا کنم.

   بالاخره دل به دریا زدم و از پخت یک املت دانشجویی عکس گرفتم. گر چه همه چیزش خیلی ابتدایی است ولی کاچی بهتر از هیچی. جالب است که هر که کتابم را می‌خواند لینک دستپخت‌های دانشجویی را دنبال می‌کند و بعد هم غر می‌زند که چرا نیست. خب چشم امروز شروعش می‌کنم.

املت در مرحله آخر
املت در مرحله آخر

   داشتم آماده می‌شدم این‌ها را بنویسم که مشهد دوباره لرزید. لوسترها تکان خوردند و اتاق هم قر مختصری داد. باز کجای دنیا کن‌فیکون شده را باید در خبرها پیدا کنم. امیدوارم باز افغانستان نباشد که این بیچاره‌ها بیچاره‌تر شدند از بس لرزیدند و خراب شدند و طالبان هم کاری نکرد. جهان هم درگیر فلسطین است و کسی به این‌ها نگاه هم نمی‌کند.

   امروز با همکاری که برای دوره «آموزش انگلیسی با داستان» پیشنهاد داشت قرار جلسه گذاشتیم. بروم ببینم همکاری‌ای ازش درمی‌آید یا نه.

   تصادفی دیدم یکی از دوستان متخصص مطلبی گذاشته اندر توضیح بهترین روش ترک سیگار. کمی که گوش دادم دلم برایش نسوخت چون خودش رفته سیگار کشیده. ولی برای خودم خوشحال شدم که دنبال این چیزها نرفتم و سالم زندگی کردم. از دوستان سیگاری هم دوری کردم و زندگی خوبی دارم. خوشبختانه فامیل نزدیک هم سیگاری نیستند و خلاصه خوشبختیم همگی.

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Skip to content