با پسرجان رفتیم و کارنامه موقت تا اینجای سال تحصیلی را گرفتیم. در ریاضی و فارسی نمرات خوبی نداشت و بعد از یک تهدید جدی از سمت پدر قرار شد ریاضی را با من و فارسی را با مادرش هر شب کار کند تا جبران شود. تهدید هم جمع کردن کامپیوتر و موبایل و اینترنت بود. فکر کنم برای نسل جدید تهدیدی جدیتر از این نباشد.
یک خبر جالب هم داشتم. از طرف یکی از شبکههای اجتماعی داخلی تماس گرفتند که برایشان ویدیوی آموزشی بسازیم. نحوه پرداخت هم بر اساس بازدید بود. فعلا قرار شد اطلاعات بیشتری بفرستند ببینم چه باید کرد. بعد هم دوباره تماس گرفتند و نمونه ویدیوها را خواستند که ارجاع دادم به کانال آپارات.
صبح زود ورزش کردم و پادکست گوش دادم. دوش گرفتم و صبحانه را خوردم که بیایم سر کار. ولی بازی روزگار نگذاشت. از مدرسه به همسرجان پیام داده بودند که سریع بروید اینجا و آنجا و کارهای بیمه را انجام بدهید. تا رساندمش و برگشتیم و سری به یکشنبهبازار زدیم و دو سطل برگ کاهو برای ماکیان جمع کردم و دو نارگیل برای مامانجان و مقداری پارچه برای همسرجان خریدیم و برگشتیم شد اذان ظهر.
نهار هم در کار نبود و چای و کیک و موز خوردم که لعنت به زندگی کارمندی. قید نهار را زدم و تازه در دفتر نشسته بودم که باز فراخوان شدم به مدرسهٔ همسرجان. کلیه کلیدهایش را در کیف قدیمی جا گذاشته بود. گرچه در کل سبب خیر شد و بخشی از پادکست که در مسیر گوش دادم، سه کتاب ارزشمند معرفی کرد. در فیدیبو نشان کردم تا سر فرصت بخوانم.
فعلا برای اولین بار در دفتر قهوهٔ سبز دم کردهام با یک برگ بهلیمو. امیدوارم با هم ناسازگار نباشند. خدا را شکر یک نصفه ساقهطلایی در میز کارم پیدا کردم. زندگی ترکیبی تولید محتوا و برنامهنویسی بهتر از این نمیشود.
این روزها شرح کار مفصلی در دفتر دارم که نمیدانم چقدرش را تا آخر هفته تکمیل خواهم کرد:
- فعالسازی حساب پیپال
- نصب وردپرس برای سایت یکی از همکاران
- بازنویسی مقالهٔ «آنچه در کتابها نمینویسند»
- تحقیق بیشتر برای پادکست قسمت اول دانشجویانه
- تکمیل اسبابکشی و مرتب کردن نهایی دفتر
کلی مورد دیگر هم میتوانم اضافه کنم. بنا به تجربه این کار بیفایده است و باید همین کارهای جاری مهم را تمام کنم. تازه شبها هم باید با پسرجان ریاضی کار کنم که شد گرفتاری جدید.
خبر زرد مهم هم فعال شدن کلن دانشجویانه در Clash of Clans بود. بالاخره چند نفر اعتماد کردند و عضو شدند. فعلا فقط یکی از آنها سطح بالایی دارد و بقیه کور و کچلند. امیدوارم کمکم رشد کنند و بزرگ بشوند. تا اینجا یک جنگ قبیلهای را باختیم و یکی را بردیم. ببینیم با سومی چه خواهیم کرد.
بالاخره کار را یکسره کردم و جوجههای تزئینی مانده در حیاط را هم به ویلا منتقل کردم. سربالهای پختهٔ مرغ را هم برده بودم و در حال کوبیدن آنها با نانخشک بودم که جوجهها سر رسیدند و حسابی شلوغ کردند. با این که اینقدر اهلی نیستند که از دستم غذا بگیرند ولی کاملا نزدیک میشدند و آمده بودند توی دستوپا که یک تکه بردارند و فرار کنند. یک سگ نجات داده شده از دست حیوانآزار هم معرفی شده که شاید بگیرمش. طفلکی خیلی آرام و مهربان به نظر میرسد.
از چند شب پیش مطالعهٔ کتاب «قدرت بیقدرتان» اثر «واتسلاف هاول» را شروع کردم. با این که در زمره کتب فلسفی ترجمه شده ولی بیشتر به نظرم جامعهشناسی و علوم سیاسی میآمد. تا بیشتر بخوانیم و بهتر نظر بدهیم کم وقت لازم دارد. البته خود نویسنده هم در بیوگرافیاش فیلسوف معرفی نشده و احتمالا دلایل ممیزی برای گنجاندن این کتاب در زمره کتب فلسفی نقش داشته است.
دیگر انتظار نداشتم اپلیکیشن شاد هم توسط آنتیویروس کسپرسکی دارای عملیات جاسوسی شناخته شود. من هم به سادگی از گوشی حذفش کردم.
اینقدر فکر کردم که چطوری فریلنسینگ را با حداقل هزینه شروع کنم که دیشب خواب رجیستر کردن حساب PayPal میدیدم. بالاخره یک شماره مجازی Google Voice گرفتم که حدود ۶۵۰ هزار تومان خرج برداشت و در حال آزمایش هستم. حساب Freelancer.com با این شماره فعال شد. قبلا یک کارت اعتباری یک دلاری مجازی هم گرفته بودم که حدود ۲۵۰ هزار تومان هزینه کرده بودم و آن را هم قبول کرد. تا اینجا با کمتر از یک میلیون تومان شروع کردهام. سایت Freelancer.com فقط یک گیر کوچک داد ولی فعلا کاری به کارم ندارد. شماره مجازی از آمریکا بود و کارت اعتباری از کانادا. سایت هم پیام داد که گویا شما رفتید آمریکا زندگی کنید، حالا آدرس جدید را وارد کنید که فعلا کاری نکردم. اولین مشکل بالقوه در این مسیر استفاده از IP آمریکا بود که هر نرمافزاری درست و حسابی ارائه نمیکند. آخرش باید یک VPS آمریکا هم بگیرم که ظاهرا کمتر از ۲۵۰ هزار تومان در ماه کسی ارائه نمیکند.
یکی از اولین چیزهایی که در هنگام فریلنسر شدن متوجه خواهید شد این است که تخصصمحور فکر کردن چقدر در این فضا کاربرد دارد. صدها تخصص در این سایتها قابلیت کار گرفتن دارند و اگر مثل دانشجوهای ترم اولی فقط بلد باشید تایپ ساده انجام دهید، به این سادگیها کار گیرتان نمیآید. فعلا روی یک ترجمه انگلیسی به فارسی (که خیلی کم گیر میآید) و یک پروژه زیرنویسگذاری روی فیلم قیمت دادم. از طرفی هم به فکر فرو رفتم که کدام تخصص که دوست دارم را دنبال کنم. در مجموع برنامهنویسی در حوزهٔ هوش مصنوعی برایم جذابتر است و احتمالا همین رده را ادامه خواهم داد.
امروز باز بنا به زندگی کارمندی نهار نداشتیم. پسرجان هم به علت آلودگی هوا نرفته بود مدرسه. فرصت خوبی بود که کوکو سبزی درست کنم و یک غذای دانشجویی سادهٔ دیگر به فهرست اضافه کنم که کردم.
مسخرهترین خطایی که این روزها دریافت کردم، اخطار ناامن بودن شاپرک از فایرفاکس بود. آدم میماند چه بگوید واقعا.
که البته در کنار این شل کن و سفت کن اینترنت چیزی نیست