خبر خوب این روزها در کنار دردسرهای سایت که حسابی وقتم را گرفت، جذب شدن یک دانشجوی جدید از همسایگان بود. یک نسخه از کتاب را هم دادم بخواند. دو برادر هستند که هیجانزدهام ببینم نظرشان نسبت به دوره چه خواهد بود.
خبر خوب دیگرم این بود که یکی از مشتریان قدیمی کتاب را پس فرستاد. در تلگرام پیام داد که سال ۹۸ در دانشگاه فردوسی کتاب را از من امانت گرفته است. با اسنپ فرستاد آمد و تعارف زدم تحلیل دیسک مهمان من باشد که قبول نکرد.
مورد عجیب جدیدم زنجفیلهای تازه سبز شده بودند. این زنجفیلها را از چهارشنبهبازار خریده بودم که استفاده کنیم و همسرجان پلاستیک دربستهاش را همینجوری زیر میز جا گذاشته بود. اینها هم به تدریج سبز شدند و ریشه زدند. تجربه کاشت زنجفیل پارسال که شکست خورد و با این که مدت زیادی سبز بود ولی در نهایت به کلی خشک شد. ببینم امسال با اینها چه خواهیم کرد.
یک مورد بامزه هم این مثلا بلال است که در باغچه سبز شده و این مدلی زامبی شکل از آب درآمده و نمیدانم چند نفر را قرار است سیر کند؟
از خوشبختیهای زندگی آپارتمانی این است که باکس سبزیجات در حیاط داشته باشی و صبحها بروی اینطوری بچینی بیاوری سر سفرهٔ صبحانه. طعم سبزی در پاییز خیلی بهتر میشود که به خاطر خنکی هواست. از سال آینده میخواهم روی سبزیها یک توری بکشم که کمتر آفتاب بگیرند. قبلا یکی از اقوام گفته بود بهترین جا برای کاشت سبزی زیر درخت است که با تکان خوردن برگها حالت آفتاب-سایه داشته باشد.
اسبابکشی ادامه دارد و هنوز کلی خرتوپرت در خانه مانده که بیاورم. همیشه اسبابکشی برایم کاری کشدار و چندروزه بوده. بگذریم که خیلی بهتر از دفعات قبل انجام شد. ولی هنوز آنچه باید نشده است. معمولا روال این است که وسایل اصلی یک روزه آورده میشوند ولی چیدمانها و آوردن خردهریزهها و مرتب کردن آنها است که حسابی وقت میگیرد.
خبر مهم برای من رسیدن پول بود که حالا بریم سراغ حساب دلاری. پاسپورتم هم چند سال اعتبار دارد و فعلا مشکلی نیست. اولین تحقیقم از ایرانیکارت بود که ظاهرا فقط حساب PayPal شخصی ارائه میدهد با اعتبار یک تا ۵ ساله. باید با پشتیبانش بیشتر صحبت کنم تا مطمئن شوم کدام را بگیرم. در هر حال این نوع حساب ماهانه حداکثر ۲۵۰۰ دلار امکان تراکنش دارد که محدود است. نسخه تجاری آن را که در سایت پیدا نکردم.
مدرسه دخترجان هم اردوی سینما گذاشته و حداقل ۳ برابر پول بلیت را اعلام کرده. خانوادهها اعتراض کردند و یک سوم تخفیف دادند. ولی به دخترجان گفتم صلاح نمیدانم بروی تا این به رویه مدرسهات تبدیل نشود. اگر تو هم مثل بعضیها بروی تا آخر سال هی از این فاکتورها از مدرسهات میفرستند. گوش کرد و ماند. عوضش یک نیمروز پدر دختری داشتیم و رفتیم ویلا و نارنگی و پرتقال خریدیم و برگشتیم. در مجموع خوش گذشت.
پسرجان دوباره لپتاپ را پس گرفت تا به کارهایش برسد. به نظر میرسد بخشی از کاری که دوست داشتم برای بچههایم بکنم را انجام دادهام. یعنی آنها قصد یادگیری و کسب درآمد دارند که در این سن ارزشمند است. امیدوارم راهکارهای خوبی هم بتوانم آموزش دهم تا نسل جوان خانواده برای آینده آماده باشند.
به سلامتی صداوسیما هم تا مرحله بغل کردن پیش آمده و دیشب که دیدم آخر یک فیلم از این چیزهای سانسوری پخش میشود برایم عجیب بود. هر چه جلوتر میرویم رسانههای داخلی دارند بیشتر از خط قرمزهای سابق رد میشوند. خطوطی که معلوم نیست چرا اینقدر سختگیرانه ترسیم شده بودند.
امروز رول فوم ۵۰ متری میرسد تا اتاق کناری را آکوستیک کنیم و رسما استودیوی جدید را راهبیندازیم. این بعد از خانهٔ بیرجند و دفتر قبلی مشهد، سومین استودیوی خانگی دانشجویانه است. امیدوارم خیر در پیش باشد.
دیروز بعد مدتها یک مصاحبه دیسک داشتم. دانشجوی جدیدی که دوره توانمندسازی را میگذراند شرکت کرده بود. به علت اختلالات اینترنتی نه با برنامههای خارجی و نه داخلی نتوانستم تصویری جلسه را برگزار کنم و فقط ماند تماس صوتی معمولی. ای داد از این ضعفهای فناوری در این کشور. تنها نکته خوب این بود که بلافاصله بعد از مصاحبه فایل گزارش تحلیل را در تلگرام برایش فرستادم. باز هم دم سرویسهای خارجی گرم که کار را درست انجام میدهند.