چهارشنبه کلا روز روی اعصابی بود. آن از صبح زودش که یک جوجه دیگر از دست رفته بود. آن هم از بعدش که دخترجان را رساندم مدرسه و با پدرخانم رفتیم به ویلا سربزنیم که دیدیم در قفس جوجهها را ظاهرا یک بچه باز کرده و جوجههای کوچک هیچ یک نیستند. لاشه یکی از بزرگترها هم در باغ افتاده بود و از ۱۷ تا جوجه برایم ۷ تا مانده بود. بدبیاری بعدی این که باز هم دیدم دستگاه جوجهکشی روی یک زاویه مشخص تخممرغها را نگهداشته و ظاهرا موتور چرخاندن تخممرغها به دلیلی کار نمیکند که یعنی همه تخممرغها هدر خواهند شد. بدتر این که برگشتم خانه دیدم بقیه جوجههای کوچک هم یکی در میان چرت میزنند و واقعا نمیفهمم چه مرگشان است که یک یکی دارند میمیرند. یک شروع روز بسیار نحس که برای وبینار فردا حالی به آدم میمونه؟ نه واللا. در نهایت هم تا الان ۵ تا تلف شدند و ۵ تا جوجه مانده که یکی از همینها هم دارد چرت میزند. کاملا روی اعصاب.
بالاخره ویدیوی جلسه اول «وبینار رازهای توانمندسازی دانشجویان» آماده شد و بارگذاری کردیم. تا صبح هم در دست بررسی بود و در نهایت آماده دریافت شد. فهرست ایمیل شرکتکنندگان را از ایسمینار گرفتم و با MailerLite یک اتوماسیون ساده درست کردم و اولین ایمیل این مدلی را فرستادم که ملت ویدیو بارگذاری شد. خیلی باحال بود. در کمتر از ۲ دقیقه کار انجام شد. اینقدر سریع که فکرش را نکرده بودم.
جلسهٔ دوم وبینار که امروز بود به موضوع سبک زندگی و بهبود عملکرد تحصیلی اختصاص داشت. هنوز پاورپوینت را نساخته بودم ولی هنوز کمی خبرهای بد قبل از ظهر روی اعصابم بود. داشتم به سرعت با این وضعیت کنار میآمدم. این جور مواقع گاهی یاد این آیه از قرآن میافتم که عمل کردن به آن هنوز برایم کاملا راحت نیست:
«لِكَي لَا تَأسَواْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُم وَلَا تَفرَحُواْ بِمَآ ءَاتَىٰكُم وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُختَال فَخُورٍ».
یعنی: تا بر آن چه از دستتان رفت افسوس مخوريد و به آن چه به شما داده است دلخوش مشويد؛ و خداوند هيچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد.
مسلما این مقام بلندی در انسانیت است که به مادیات بیتوجه باشد. من هم زیاد برای زیان مالیاش ناراحت نیستم. بیشتر حرص میخورم که این همه تلاش کردم و بینتیجه شد. به خصوص جوجههایی که یکییکی دارند میمیرند و اصلا نمیفهمم چرا.
خبر خوب هم یک مشتری راضی بود که از مسیر جالبی به دانشجویانه رسیده بود. دیدم یک نفر پیام گذاشته که چرا لینک به آموزشهای آشپزی که در کتاب اشاره شده در سایت فعال نیست. زنگ زدم و دیدم یک پشتکنکوری است که منتظر نتایج است. گفتم از کجا با ما آشنا شدید؟ گفت «در مورد انتخاب رشته جستجو میکردم. در مورد کتاب انتخاب رشته هم که جستجو کردم، کتاب شما را گوگل بووکز آورد. کمی خواندم و خوشم آمد و خریدم». جالبتر آن که گفت «من در این زمینه تا حالا هیچ مجموعهای ندیدم که شما کار میکنید چه خوبه که هستید». و من کلی خوشحال شدم.
خبر بد دیگر هم این که سرویس پیامک قبلی بدون هیچ اخطار و اطلاعی حذف شده و حتی دامنه آن هم به فروش گذاشته شده است. قشنگ شهر هرت است این کشور. طرف از من پول گرفته، مثلا به من شماره خط اختصاصی فروخته، حالا یک دفعه جمع کرده رفته بدون هیچ خبری. پول شارژ سامانه پیامکی که در پانل بوده را هم بالا کشیده و یک آب هم رویش. مملکته داریما.
امروز که جلسه دوم «وبینار رازهای توانمندسازی دانشجویان» بود، دقیقا ۲ دقیقه به شروع وبینار برق منطقه مسکونی ما رفت. حالا بیا درستش کن. این وسط یکی از همسایگان هم دقیقا همان لحظه رفته بود بیرون و نتوانسته بود درب پارکینگ را ببندد. پیام دادیم به سامانه شرکت برق که گفت منطقه شما مشکل داره، داریم درست میکنیم. بالاخره یک ربع از ساعت وبینار گذشته، برق آمد. وبینار را شروع کردم و تا آخرش رفتم. ولی مشکل مسخرهای بود که به خاطرم نرسیده بود. ارائه من از روی پاورپوینت بود و قبلا با دو نمایشگر کار میکردم. روی یکی اسلایدها را بالا میآوردم و روی دیگری چت و توضیحات را ادامه میدادم. حالا یک نمایشگر داشتم و خلاصه کمی ارائه شلوغی شد. البته کسانی که آنلاین بودند چیزی متوجه نشدند، چون آنها فقط پنجره نمایش داده شده را میدیدند. ولی ویدیو ذخیره شده من احتیاج به یک ویرایش جدی دارد تا بشود برای غایبها بارگذاریاش کرد.
یک چیزی که دلم را خنک کرد هم یک ریپورت در توییتر بود. یک اکانت عوضی دیدم که عکس و فیلم روابط بچهها را میفروخت. ریپورتش کردم و توییتر هم خبر داد که دمت گرم بستیمش.