در چند روز اخیر به شدت درگیر طراحی ایدهٔ جدید برای توسعهٔ دانشجویانه شدهام. تا همین الان ۲۴۶ ایده نوشتهام و این طوفان فکری ادامه دارد. معمولا در این طوفانهای فکری یک درصد ایدهها واقعا خوبند و تقریبا تا الان هم همینطور بوده و ۲ ایده به نظرم ارزش دنبال کردن جدی دارند.
اخیرا کتاب «روزنوشتهای ست گادین» را برداشتم و از جایی که خوانده بودم ادامه دادم. متوجه شدم ایشان روزنوشتهای خود را فقط به موارد تخصصی خود اختصاص داده و مثل من خاطره ننوشته است. خب خواندنی هم بود و به فکرم رسید بهتر نیست روشم را عوض کنم؟ خب از طرفی من در مقالههایم مطالب تخصصی مطرح میکنم ولی هر مقاله به یک مطلب اختصا دارد و در وبلاگ میشود پراکندهگویی کرد. با این که تا کنون وبلاگ صرفا خاطره نبوده و معرفی کتاب، نرمافزار، موسیقی مطالعه و کلی چیز دیگر هم در آن کار کردهام، کمی به راهم شک کردم. خلاصه یک دغدغهٔ جدید برایم درست کرد.
چند روز اخیر از نظر کتابخوانی خیلی خوب بود. کتاب «هوش اقتصادی» اثر «رابرت کیوساکی» را تمام کردم. نظرم را «اینجا» در Goodreads در این مورد نوشتم. کتاب خوبی بود و به نظرم بد نیست دانشجویان بخوانند. بعد هوس کردم کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» اثر «ناپلئون هیل» را به صورت صوتی گوش کنم تا مطالب برایم مرور شوند. ولی از ابتدای کتاب فهمیدم اشتباه فکر میکردم که این کتاب را قبلا خواندهام. از نظر ذهنی کاملا مطمئن بودم ولی وقتی با محتوای کتاب مواجه شدم، کاملا فهمیدم که صد در صد اشتباه میکردهام. نظرم در مورد این کتاب را هم «اینجا» در Goodreads نوشتم و حالا به ۱۵ کتاب یا ۲۹٪ برنامهریزی مطالعهام رسیدهام. این کتاب از پرفروشترین کتابهای دنیا است و مطالعهاش برای دانشجویان مفید خواهد بود.

فکر میکنم قسمت معرفی کتاب دانشجویانه را باید تقویت کنم. کتابهایی که میخوانم گاهی واقعا عالی هستند و حیف است دانشجویان در جریان این کتابها قرار نگیرند.
از عجایب هفتهٔ جدید، قاطی کردن جمعه و شنبه بود. خب وقتی یکسره در حال ایدهپردازی بودم، ظاهرا تنظیمات زمانی مغزم بههمریخته بودند. جوجهها هم به ۱۲ روزگی رسیدهاند و حالا باید بروند به ویلا. تازگی از خانهٔ سبزشان میپرند بیرون و مثل این یکی در خانه میگردند.

خیلی تلاش کردم که قفس جدید زودتر آماده شود و حتی امروز جوجهها را بردم ولی با طنزی جدی مواجه شدم. جوجهها خیلی راحت از لابهلای توری رفت و آمد میکردند و مجبور شدم برشان گردانم. تازه مهمان هم داشتیم و خلاصه فقط بلیت باغوحش نفروختیم. عکس میگرفتند و یک به یک میرفتند ببینند اینها چه شکلی هستند.
کندن پی استخر را هم شروع کردیم. ابتدا با پسرجان آجرها را از سر راه برداشتیم و در یک ستون چیدیم و بعد رفتیم سراغ کندن زمین. زمینی به شدت سفت که سنگلاخی است و کار را به شدت سخت میکند. ولی با سرعت ما و سفتی زمین معلوم نیست تا دو ماه دیگر هم تمام شود. مثلا این چاله که میبینید، حاصل تقریبا یک ساعت کار است. باورتان میشود؟ با این که سخت است ولی قدرت بدنی بالایی نیاز دارد و فعلا قصد ندارم از ماشینآلات برای کندن استفاده کنم.


بعد از مدتها هم سری به Duolingo زدم. دیگر چیزهایی که یاد گرفته بودم، دارد یادم میرود. اپ مربوطه کلی خوشحال شد و بالا و پایین پرید که Welcome و بیا Gift و از این چیزها.

هنوز درگیری با بازده ضعیف کارها ادامه دارد و تنها یک نکته به طور قطع به اثبات رسیده است: اگر یک شیفت کاری فقط یک کار برای انجام دادن داشته باشم، کارآیی به مراتب بهتری دارم از وقتی که کلی هندوانه را با دو دستم بردارم. از این روی استخدام یک نیروی کارآمد برای تولید محتوا در دستور کار قرار گرفت.
در کتاب «بیندیشید و ثروتمند شوید» اثر «ناپلئون هیل» یک راهکار شش مرحلهای برای هدفگذاری پیشنهاد شده بود. با این که خیلی از این کارها خوشم نمیآید ولی اجرایش کردم. مهمترین قسمتش که متقاعدم کرد به سراغش بروم آنجا بود که باید فهرستی از کارهایی که برای رسیدن به هدف قرار است کنار بگذارم را مشخص کنم. مشخص کردم و حالا باید ببینم چقدر در برابر این موارد مقاومت دارم.