این چند روز شلوغ و پرکار بود و عملا نرسیدم چیزی بنویسم.
بهترین اتفاق جدید برای من فعال کردن افزونه هوش مصنوعی موچت بود. این افزونه اجازه میدهد یک دستیار هوش مصنوعی به سوالات مشتریان پاسخ دهد. اینقدر جذاب بود که به دوستان متخصص هم توصیه کردم استفاده کنند. حالا باید کلی متن به این دستیار هوشمند بدهم تا به سوالات علاقمندان به صورت حرفهای پاسخ بدهد.
نمیدانم چرا چهارشنبه اینقدر خسته بودم. کل بدنم درد میکرد و مچ دست چپم هم بدجوری تیر میکشید. مشخص نبود چه بلایی سر خودم آوردهام. روز قبلش در ویلا مقداری بیل زدم و خاک جابجا کردم. یعنی ممکن است از همان باشد؟ هر چه هست طوری حالم را گرفت که آن روز بچهها را نبردم باشگاه. البته پادرد پسرجان هم بهانهٔ کافی به دستم داد و الا میرفتیم. بعد از چند روز استراحت هم خوب شد و خودش رفت پی کارش.
یکی از مشکلات جدید نگهداری از حلزونها است. نمیدانم این موجودات بامزه چطوری زندگی میکنند. اینقدر ساکت و آرامند که نگو. ولی هی میروند توی لاک و میخوابند. شاید اتاقم سردتر از نیاز آنها است. نمیدانم واقعا مشکل چیست. جستجویی کردم و دیدم اینها با سرما به خواب زمستانی میروند. حس کردم اتاقم احتمالا سردتر از نیاز آنها است. بردمشان به پذیرایی و دوباره بیدار شدند و خیارها را خوردند.
جعبه بزرگی از همسایه گرفتم تا ببرم ویلا. گذاشتم روی باربند و بردم. بنده خدا از کارگاه تا اینجا کشانده و آورده است. از این جعبههای بزرگی که محصولات صنعتی تویش میگذارند. فکر کردم قطعاتش عایق خوبی برای زمستان قفسها باشند. کمی رنگ آبی استخری داشتم. بیرونش و کمی از داخلش با آن رنگ شد. حالا یک بنر اگر رویش کشیده شود، قفس خوبی برای جوجههای لاری میشود.
علافی جدید هم معطلی دم درب مدرسه دخترجان بود. کلی ایستادم تا بیاید. حالا خانمخانما میگوید من و دوستم مسئول کلاسیم که بچهها که رفتند زیر صندلیها را نگاه کنیم که چیزی جانمانده باشد. یعنی به قول قدیمیها کلاس را جارو میکنند بعد میآیند بیرون.
از روزی که کتاب «زندگی شغلی خود را طراحی کنید» به تلنگری اساسی دچارم کرد، در فکر فرورفتهام. به روشنی که به کارهایم نگاه کردم، به خودم گفتم به یک برنامهریزی جدید و حرفهای نیازمند هستم. باید وقتی سرکار میآیم به روشنی بدانم چه کاری قرار است انجام دهم و بدون فوت وقت تمامش کنم. تنها راه نجات در این دنیای پر از خبر و خطر.
دوباره با پایتون استارت میزنم. این زبان را دوست دارم. برایم به خصوص به خاطر قابلیتهای هوش مصنوعیاش جذاب است. یادش به خیر در دوران کارشناسی خیلی جذب منطق فازی شده بودم و پایاننامهام را با طراحی و پیادهسازی یک موتور استدلالی به پایان بردم. حالا مدتی است که باز این کارها به سرم زده است و ولکن هم نیست. انشاءالله که خیر است. احتمالا یکی از دورههای دارای گواهی معتبر گوگل را دنبال کنم. مدرکش قطعا به درد میخورد.
دفتر جدید را هم بالاخره افتتاح کردم. سرایداری ساختمان را اجاره کردم. یک دفتر نقلی ۴۵ متری که کاملا برای امورات من کارراهانداز است. فعلا با همین باید بسازم تا از این گردنه رد شوم. ماهی ۵ میلیون برای اجاره و خردهای هم امورات دفتر خرج برخواهد داشت. حداقل مزیتش فعلا این است که اینترنت اینجا خیلی بهتر آنتن میدهد. بنا دارم تک اتاق این دفتر را آکوستیک کنم و برای ضبط برنامهها استفاده کنم. به نظر میرسد با حداقل مواد لازم حدود ۳ تا ۴ میلیون هزینه بردارد.
حالا دیگر هیچ بهانهای جز نداشتن برنامهٔ درست و درمان برای کار نکردن نیست. نمیخواهم این فرصت مثل تجربه دفترهای قبلی شود. حالا وقتش است که تحولی ایجاد کنم ایجاد کردنی.
ظهر رفتم دخترجان را از مدرسه بیاورم که در برگشت دیدیم بچهها به یک شیر آب زیر درخت لگد زدند و قسمت پلاستیکی افتاده و آب است که فواره میزند و به جوب میریزد. با کمی تلاش درستش کردم و آب بند آمد. جالب خانمی بود که ماشیناش همان کنار پارک بود. گفت عمو جان دستتون درد نکنه. فکر کنم خیلی پیر شدم که اینطوری گفت.
یک سوتی این اواخر هم عدم تمدید لوگوی ساماندهی بود. اینقدر درگیر مشکل مدرسه مجازی دانشجویانه شدم که نرسیدم این را ثبت کنم. حالا ده روزی از مهلت مجاز درخواست تمدید گذشته و مشخص نیست باید از نو اقدام کنیم یا دوستان خودشان کوتاه میآیند و درستش میکنند.
به نظر میرسد که فکرم درگیر بوده که اینقدر در کلش پیشرفت کردم. حالا ماندهام به خودم تبریک بگویم یا تسلیت.