بالاخره اتاق پشتی دفتر کار سابق رنگ شد تا تحویل ساختمان شود. این اتاق را با فوم ۱۰ میل پوشانده بودم تا به عنوان استودیو از آن استفاده کنم ولی تنها یک قسمت پادکست دانشجویانه در آن ضبط شد. گاهی فکرم میرود به سمت فصل ۱۵ یا ۱۶ پادکست جافکری که توضیح میداد گاهی ما به دلایلی عجیب در برابر موفق شدن مقاومت میکنیم. حس میکنم من هم یک همچنین مرضی داشتهام و هنوز هم کمی دارم.
برای برگشت به خانه، اتاق آخری را تقویت کردم تا یک دفتر کوچک و جمعوجور شود. تلویزیونی که به عنوان نمایشگر استفاده میکردم را هم روی دیوار نصب کردم تا دفتر کار جمعوجورتر باشد. تنها نکته این است که تلویزیون را کمی بالا نصب کردهام و شاید در درازمدت کمی دردسر درست کند چون باید به بالاتر از خط تراز عادی نگاه کنم.
گویا خانواده هم همراهی بیشتری با این شرایط دارند. سال قبل که از خانه فرار کردم و ۶۰ میلیون تومان هزینه را به جان خریدم تا بیرون از خانه دفتر کاری داشته باشم، شرایط متفاوت بود. بچهها درک نمیکردند که در حال کار هستم و مرتب به اتاقم میآمدند و سوال میپرسیدند. تلویزیون هم زیاد روشن میشد و سروصدایش تا اتاق کار میآمد. در مجموع شرایط بدی بود. به ویژه مشکل خاص این بود که مدیریت ساختمان را تحویل داده بودم ولی هنوز همسایگان برای موارد مختلف در خانه ما را میزدند. در نتیجه مرتبا مزاحمتهایی داشتم که نمیگذاشت کارم را پیش ببرم. ولی حالا شرایط بهتر است و تمرکز بیشتری دارم.
با این که این روزها بیشتر در ویلای بیرون شهر کار میکنم و کمتر پای سیستم مینشینم، ولی دست راستم درد میکند. دردی شبیه مواردی که قبلا بر اثر کار با موس تجربه کرده بودم. معمولا راهحل این موارد این است که مقداری با دست چپ با موس کار کنم. کمی سرعت را کاهش میدهد ولی دست کمکم آرام میگیرد. امروز هم انگشت اشاره دست راست اذیت میکرد. عوارض کار با کامپیوتر گوناگون است و اگر مراقب نباشید شما هم دچار میشوید.
چند روز پیش، صبح با خواهر و برادرها رفتیم به امور مشترکین همراه اول تا سیمکارت مرحوم پدر را به نام مادر منتقل کنیم. جالب این که بعد از چندین سال از فوت پدر یادشان آمده مالک سیمکارت باید تغییر کند و سیمکارت را یکطرفه کرده بودند. روز قبل هم رفته بودیم و با شلوغی شدید پشیمان شدیم و برگشتیم که صبح زود بیاییم. این بار هم معطل شدیم و باز هم کار کامل انجام نشد. بهانه هم این بود که باید اصل برگه وکالت یک نفر که نمیتوانست بیاید را تحویل میدادیم. به همین بهانه در نهایت مجبور شدیم به این رضایت بدهیم که فعلا سیمکارت را بدون حق انتقال به دیگری به نام مامان بزنند تا بعدا اصل سند را بیاوریم. جالب این که تقریبا ۱۰ باجه خدمت گذاشته بودند ولی کارکنان تایپ سریع بلد نبودند. خب اگر کار را با روش درست انجام دهید، این همه کشم و فشم لازم نیست. تازه آخر کار متوجه شدم خانم کارمند از کارت ملی مادرجان روی یک برگه آچار یعنی ۱۶ برابر استاندارد کپی بزرگی گرفت و کلی جوهر چاپگر هدر داد. خسته نباشید دوستان.
بعد از این ماجرا هم نقاش زنگ زد و من را کشاند به خانه تا کلید بگیرد و اتاق پشتی دفتر را رنگ کند. تا شب هم کار را جمع کرد و تحویل داد. نزدیک ۴ میلیون هم گرفت. نمیفهمم این نقاشها همه درآمد خوبی دارند. پس چرا مثل گداها راه میروند و ادای فقیرها را درمیآورند؟
نقاش را که گذاشتم دفتر را رنگ کند، رفتم به ویلا. تنها رویداد مهم این بود که یک کامیون آجر آمد و با اوستا بنا متر کردیم و آهن سفارش دادیم. مرغ جوان جدید هم صدای تخمگذاری میدهد و منتظرم ببینم چه خواهد کرد. همین روزهاست که یک مرغ تخمگذار به فهرست اضافه شود.
در ویلا با این که همهچیز آرام بود، ولی اتفاقی عجیب هم افتاد. گرگی را باز کردم که گردش کند. ولی وقتی رفت توی ملک پدرخانم، خودش را رساند به آخر ویلا و دیگر برنگشت. هر چه صدا زدم نیامد. چوب برداشتم و به سراغش رفتم و بلند نمیشد. جوری به زمین چسبیده بود که تعجبآور بود. تهدید کردم و چند ضربه هم کتک زدم ولی بلند بشو نبود. آخرش هم مجبور شدم بغلش کنم و خرکش کنان ببرمش. وسط راه یک لحظه گذاشتمش زمین که باز دوید و برگشت به همان نقطه. مشخص نبود آنجا چه دارد که این حیوان عاشق آنجا شده است. حدس میزنم بوی سگ ماده از حیاط پشتی را شنیده باشد چون سعی میکرد برود روی لبههای کرسی سنگی که کنار دیوار کار شده بود. بگذریم که با کلی زحمت توانستم برش گردانم. تا حالا چنین لجبازیای از سگ ندیده بودم.
راستی یک کار مفید دیگر هم انجام دادم. متوجه شدم درب که نصب شده، زلفی قفل درست تنظیم نیست. ظاهرا آن لحظه آخری که اوستا بنا خورد زمین و در جابجا شد، درست به سر جای قبلی برگردانده نشد. پس امروز دریل بردم و با یک سنگ فرز یک جاقفلی را بریدم تا بعدی را ببرم و جوش بدهم. بعد متوجه شدم این قطعه را نمیتوان روی در جوش داد چون کوتاه شده است و جاقفلی درست از آب درنمیآید. روز بعد هم قطعه را خریدم و خودم جوش دادم و رنگ زدم. تمیز از آب درآمد. ولی انگار در کاملا دقیق نصب نشده یا تاب دارد و کمی در جا زدن قفل روی درب مشکل دارد.
کمی هم سرما خوردهام. بالاخره سرما به من اثر کرد. چند شب پیش انتهای گلو درد میکرد و امروز کمی گیج و منگ بودم. خب کاری نمیشود کرد جز آویشن خوردن و سوپ مرغ و از این چیزها. اهل قرص نیستم و معمولا در این شرایط با تخممرغ آبپز و فرنی و از این قبیل حالم بهتر میشود. از کارهای خوبی که این روزها شروع کردم و جواب خوبی داد، نهار میوه خوردن بود. مثلا این بشقاب نهار یک روز من بود. ترکیبی از گلابی و سیب با چای. البته روی چای تاکید ندارم و بیشتر به خاطر تشنگی استفاده کردم.
بگذریم که در پادکست «رادیو مذاکره» چیزهای جالبی از محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم. مثلا این که در صحبت نگذارید شما را به چالش دفاع کردن از نظرتان وادار کنند. کمی توضیح بدهید و اگر قانع نشدند، بگویید پیشنهاد شما چیست. توپ را بیندازید در زمین طرف مقابل و بنشینید و لذت ببرید.
نکتهٔ جالب دیگر هم این است که از صحبتهای چند روز قبل این آموزش در بازی استفاده کردم و جالبتر این که جواب داد. گفته شده بود که قبل از مذاکره شرایطی مشخص کنید و از آن عدول نکنید. این به نفع جریان مذاکره است. من هم این اصل را گرفتم و این طوری دنبال کردم که برای انتخاب حریف در Clash of Clans شرط گذاشتم که حداقل ۱ و نیم میلیون غنیمت قابل برداشت داشته باشد. با این که حریفهای سختتری گیرم میآید، ولی جالب اینجا است که پیروزیهای بهتری هم دارم. قبلا زیاد اتفاق میافتاد که با یک ستاره یک جنگ را خاتمه دهم. ولی حالا معمولا ۲ و ۳ ستاره میگیرم.
نکتهٔ جالبتر از همهٔ اینها ویدیوی TED بود که صبح زود دیدم و به شما پیشنهاد میکند ببینید. ویدیو در مورد «مدل ذهنی» (Mindset) بود. فکر نمیکردم این مفهوم اینقدر قدرتمند باشد. در این ویدیو متوجه میشوید که مدل ذهنی در بعضی موارد عملکردی در حد معجزه دارد و باید به آن توجه جدی کنیم. تصمیم دارم در آموزشهای بعدی دانشجویانه از این مفهوم استفاده کنم. برای راحتی ویدیو را اینجا با شما به اشتراک میگذارم. ضمنا زیرنویس خودکار فارسی با کمک هوش مصنوعی هم دارد.
صبح سهشنبه قرار بود اوستا بنا و کارگران بریزند توی ویلا و بتن کف استخر را بریزند. من هم با پسرجان رفتیم و قرار شد بروم مدرسه، غیبتش را موجه کنم. سر راه هم چند قطعه ضروری و یک شیر آب گازی خریدیم و خودمان را به ویلا رساندیم. زنگ زدم ۵۰ کیسه سیمان مانده را هم بیاورند. ولی اوستا که آمد گفت شن و گراویه هم لازم است. یعنی مخلوط این دو به نسبت ۱ واحد گراویه و ۲ واحد شن. مشخص شد که یادمان رفته سفارش بدهیم. زنگ زدیم و سفارش دادیم. ولی تا بیاورد ظهر شد. اوستا و کارگران فقط رسیدند آرماتور کف استخر را بسازند و بقیه کار باز هم ماند برای روز بعد.
پسرجان هم کمکحال بود. با این که توان نداشت مثل یک کارگر کار کند ولی تلاش خوبی کرد. در مجموع عصای دست بود و از ۲۰۰ هزار تومان دستمزدی که دادم ناراضی نیستم. خب من به بچهها پول توجیبی نمیدهم تا یاد بگیرند کار کنند. تنها خبر خوب جدید امروز هم تخمگذاشتن مرغ جوان بود. البته دو تخم گذاشته بود و یکی شکسته شده و خورده شده بود. ای لعنت بر هر آن چیزی که این کار را میکند. ولی بامزه تفاوت اندازهٔ تخممرغها بود که توجهم را جلب کرد. آن که کوچکتر است مال همین مرغ جوان است.
تا ظهر با پسرجان در ویلا بودیم. در برگشت هم اجازه دادم در یک جاده خلوت در حد دنده یک و دو رانندگی کند. خیلی ذوق این کار را دارد و من نگرانم که کار دست خودش ندهد. فعلا بسیار محدود اجازه میدهم با ماشین تمرین کند تا دردسر درست نکند. راستی این جوجهتیغی را هم گرگی شکار کرده بود که یادم رفته بود منتشر کنم. آخرش نتوانست به خاطر خارهای تیز بخوردش ولی خوب نشان داد که یک شکارچی قابل است.
خانه هنوز شلوغ از چیزهایی است که از دفتر برگرداندهام. جمع کردن این خرتوپرتها هم برای خودش پروژهای است. بروم که وقت کار در خانه است.
پستهای دیگر وبلاگ:
سرکارگر پروژه و لایحه دفاعیه
هماهنگ کردن دو گرفتاری با هم ناممکن است. وقتی همزمان سرکارگر ساختوساز باشی و جلسه دادگاه در شهرستان داشته باشی
میگوهای نارنجی آکواریوم
بالاخره آکواریوم را آب کردم و با دو میگوی آب شیرین شروع کردم به ساختن یک اکوسیستم آبی در خانه
سگ لجباز و پی استخر
در روزهایی که به جای نوشتن و آموزش دادن در حال کارهای عمرانی هستم، درگیر شدن با یک سگ لجباز کار راحتی نیست به ویژه اگر پی استخر ناقص مانده باشد
۱۰ روز تعطیلی اجباری
آدم به ساختوساز که مشغول شود از همه چیز غافل میشود. کاری که درگیرکننده است و نمیگذارد بنشینی دو خط چیز بنویسی و منتشر کنی
کلید جا مونده و در وا نمیشه
وقتی خوش و خرم لباس میپوشی که از سرکار برگردی خانه و متوجه میشوی همهٔ کلیدها را جا گذاشتهای و درها را بسته و قفل کردهای چه کار باید کرد؟
باغ و دیوار و استخر
این روزها درگیر کارهای عمرانی شدهام و نرسیدهام کتاب بخوانم و مقاله بنویسم. رسما افتادهام به ساختوساز و سرکارگری و این جور اشتغالات