بامزهترین اتفاق هفتهٔ اخیر همین جوجههای فینگیلی هستند که تازه به دنیا آمدهاند. بر خلاف قبلیها به اینها آب قند ندادم و عملا به جای جیک و جیک و سروصدای اعصابخردکن، آرام و ساکتند. دور هم جمع میشوند و گلولهای میخوابند و خیلی بانمک هستند. فکر کنم آب قند دادن به قبلیها بود که باعث میشد اینقدر سروصدا کنند و همهاش بخواهند از جعبه بپرند بیرون. انگار دوپینگ کرده بودند و اوضاع غیرعادی داشتند.
سهشنبه از صبح زود زدم به جاده. رفتم به شهرستان برای کاری اداری و تقریبا ساعت ۱۲ ظهر رسیدم به خانه. عملکرد خوبی بود. طوری رفته بودم که اول وقت اداری داخل ادارهٔ مربوطه بودم و کارها را انجام دادم و برگشتم. صبحانه را هم در پارکی دلنشین خوردم و چسبید. سبزی از حیاط خانه چیده بودم، تخممرغ هم از تولیدات خودم بود و واقعا چسبید. پرندهها آواز میخواندند و در آن نزدیکی هم یک پارک بود و سروصدای ورزش ملت میآمد. نمیدانم چطور خسته نمیشدند و ستهای ورزشی را بدون وقفه تکرار میکردند و بلند میشمردند. در دل گفتم خداقوت.
در این رفت و برگشت اینقدر پادکست گوش دادم که ناگهان متوجه شدم چند دقیقهٔ اخیر آخری را نمیفهمم. رسما ذهنم پر شده بود از مطلب و دیگر جا نداشت. وضعیت خندهداری بود. هم خوابم گرفته بود و هم دوست داشتم گوش کنم ولی دیگر جایی برای فهمیدن باقی نمانده بود. پس خاموش کردم و در سکوت به راهم تا خانه ادامه دادم.
بعد از نهار و استراحت رفتم به سراغ ویلا. اوضاع خوب بود تا این که ناگهان هوا گرفت و باد تند وزید و قطرات باران چکیدن گرفت. خب زود جمع کردم برگردم ولی باز هم ۱ ساعت و ربع در مسیر بودم چون ترافیک بسیار سنگین و غیرعادی اتفاق افتاده بود. جالب این بود که یکی از جوجههای بزرگتر که در قفس صنعتی گذاشتهام هی میآمد بیرون و برمیگشت تو. انگار نه انگار که میلهای هست و سگی هست که شاید لقمهٔ چپش کند. عجیب هم برایم یکی از درختها بود که علیرغم این همه سمپاشی هنوز پر از شته بود. امروز و فردا باز باید بروم بیفتم به جانش تا درست شود. درختهای هلو به خوبی از آفت پاک شدهاند ولی این بادام هنوز دارد کار خودش را میکند.
بدترین اتفاقی که دیروز در ویلا شاهد بودم، پیدا کردن جسد یک خروس جوان در قفس بود. مشخص نبود قربانی دعواهای ناموسی شده یا نه. یک مرغ هم گیج و ویج بود که برش داشتم ببرم خانه ولی در صندوق عقب ماشین از دست رفت و حالا تعداد مرغ و خروسهای جوان باز هم کمتر شده است. دارم شک میکنم که کجای کار را اشتباه رفتهام و هنوز دنبال علت واقعی هستم.
پسرجان هم رفته بود پیش عمویش در کارهای کشاورزی کمک کند و خسته و کوفته ولی خوشحال از حقوقی که گرفته بود برگشت. چهرهاش کمی آفتابسوخته شده بود و اینقدر خسته بود که نگو. ولی تبریک داشت که این بچه از این سن دارد برای درآمدزاییاش کار میکند. مهمان پادکست «کارنکن» هم که در مسیر گوش میدادم افتخار میکرد که از دوران راهنمایی درآمد داشته و کار میکرده. خب خدا را شکر زمانی هم پسر من به این کارهایش افتخار خواهد کرد. جالب آن بود که مهمان دیگر میگفت پدر من حتی برای خریدن یک چیز کوچک پول توجیبی نمیداد. دکتر بود ولی اعتقادی به پول توجیبی نداشت و ما را طوری بار آورد که خودمان درآمد کسب کنیم. کاری که من هم برای پسرم و دخترم دارم انجام میدهم.
گرگی هم هر چه توانسته حیاط را به هم ریخته و دیگر دارد میآید روی اعصاب. طفلکی تنهاست و با هر چیزی که دم دستش برسد بازی میکند. از شلنگ آب گرفته تا تکهای چوب یا سطل پلاستیک یا هر چه فکرش را بکنید. حتی رفته بود چند کاکتوس را از خاک درآورده بود. خب مگه مرض داری توله سگ؟
اصولا دنبال کار رفتن دردسرهای خودش را دارد. الان چند ماه است که رزومه میفرستم و به جز آن یکی که شب عیدی ورشکست شد، راه به جایی نبردم. ولی دیروز سه درخواست مصاحبه شغلی همزمان هماهنگ شد. همگی هم مجموعههایی در مشهد هستند و شرایط جالب به نظر میرسد. دیشب یک مصاحبه آنلاین دومرحلهای داشتم و به نظر میرسد شرایط کاری دارد هماهنگ میشود. فعلا یک پروژه تست دادند و گفتند اگر خوب انجام شود از امروز، شروع همکاری به حساب خواهند آورد. خوبی این مجموعه این است که دقیقا در حوزهٔ منابع انسانی کار میکنند و فرصت خوبی برای ارتقاء مهارتهای من به حساب میآید. امروز هم دو مصاحبه شغلی دیگر دارم که ببینم چه پیش میآید. تنها چالش فعلی طولانی بودن زمانهای کاری است که امیدوارم با مذاکرهٔ بیشتر بشود یک روز حضوری یک روز دورکاری را جا بیندازم و راحتتر کار کنم.
جالب بود که در مصاحبهٔ دیروز گفتند دو ماه است دنبال یک نویسنده هستیم. در سایت پونیشا هر چه گشتیم فرد حرفهای پیدا نکردیم تا به شما رسیدیم. گفتم علت این مشکل ورود افراد غیرحرفهای با قیمتهای اندک به پونیشا است که حرفهایها را فراری دادند و دیگر در این سایتهای کاریابی داخلی نمیتوان متخصصهای قوی را پیدا کرد. یک مشکل و چالش جدی برای چنین مجموعههایی که نمیدانم چطور قرار است حلش کنند.
مشاوره با دانشجوی حقوق خیلی جالب پیش رفت. کتاب «رازهای تبدیل کرم خاکی به اژدها» را در گیسوم سفارش داده بود و آمده بود جلوتر و در سایت در «دوره توانمندسازی مقدماتی» ثبتنام کرده بود و بعد هم آمده بود برای مشاوره. از تیپهای شخصیتی خیلی علاقمند به مطالعه بود و از مصاحبت با او لذت بردم. معمولا جلسات مشاورهای که بتوان مشکلی را حل کرد و راهحل خوبی ارائه داد خیلی به آدم میچسبد و این از آنها بود.
شرکت OpenAi و Google در رقابت با هم رویدادهای جذابی برگزار کردند و نرسیدم خبرهایش را چک کنم. ظاهرا در این ارائه OpenAi با اختلاف از روی رقیب رد شده و کارزار هوش مصنوعی را به جاهای حساسی کشانده که خیلی مشتاقم بروم سراغش و ببینم چه خبر است.
شرایط دارد طوری ترسناک میشود که فکرش را نمیکردم ببینم یک متخصص به جوانان توصیه میکند سمت طراحی رابط کاربری نروید چون تا یاد بگیرید، هوش مصنوعی آمده و با بولدوزر از روی همهٔ ما رد شده. حالا بیا درستش کن.
این وسط افزونه سنگین Yoast SEO را هم از سایت دانشجویانه حذف کردم و یک افزونه رایگان سبک جایگزین کردم. هم سرعت سایت بهتر شد هم مجبور نیستم برای بهروزرسانی آن با سایت ژاکت کشتی بگیرم. خدا را شکر که متخصصین در شبکههای اجتماعی توصیه مینویسند و آدم چیز یاد میگیرد.
مودم دفتر همچنان دارد اذیت میکند. کار به جایی رسید که به یک تجربهٔ قدیمی متوسل شدم. اکسید شدن قسمت اتصال کابلهای شبکه که قبلا دچارش شده بودم. برای حل این مشکل هم کافی است کابلها را چند بار بکشید و وصل کنید تا کمی ساییده شوند و اتصال به درستی برقرار شود. ولی نشد و کمکی نکرد. حتی رفتم داخل تنظیمات مودم و APN جدید تعریف کردم که روی گوشی درست کار میکند ولی باز هم هی قطع و وصل داریم و روی اعصاب است واقعا.
پستهای دیگر وبلاگ:
دفتر پَر
بالاخره قرار شد دفتر را تخلیه کنیم و برگردیم به آغوش گرم خانواده. امان از اجارههای سنگین که نمیگذارد آدم نفس بکشد
قورباغهای که در آب نمیپزد
تا حالا شک نکردید که قورباغه واقعا در ظرفی که در حال گرم شدن است میپزد یا نه؟
تغییر استراتژی کار و بدنسازی در کوه
تغییر استراتژی کاری دست کمی از بدنسازی کردن در کوه ندارد
چالش کتاب و سیمانکاری غیرحرفهای
در چالش کتابخوانی ۴ کتاب را فراموش کردم و با برنامههای فشرده باید نگران سیمانکاری در ویلا هم باشم
مصاحبه شغلی مسخره
گاهی که در مصاحبههای شغلی شرکت میکنم حس میکنم خیلی بیشتر از مصاحبهکننده به کاری که موضوع مصاحبه است، مسلط هستم
دیجیتال مارکتینگ با دیوار
بدون دیجیتال مارکتینگ واقعا کسبوکار آدم میخوابد و بیدار نمیشود. نمونهاش همین دانشجویانه است که در گل مانده است.