مجموعه باغ پرندگان در حال تکمیل است. هنوز روی اسم مجموعه هم به جمعبندی نرسیدهام. میخواهم هم از جنبه عملیات میدانی و هم از نظر بازاریابی دیجیتال، حرفهای عمل کنم. تا به حال پرندگان را با روشهای سنتی پرورش دادم و حالا وقت حرفهای عمل کردن است.
مجموعه کبوترهای سینهسیاه را به باغ بردم. یکی از آشنایان گفت تا محیط را امن نکردهای، نبر که میدزدند. غیر از آنها یک جفت کبوتر سینه آبی هم خریدم که زیبا و جذابند. خودم تصور میکنم پرورش کبوتر سودآوری بیشتری از مرغ زینتی خواهد داشت. این جفت را در خانه نگهداری میکنم تا شرایط مطلوب شود.
یکی از تغییراتی که باید در برنامههایم بدهم، اصلاح الگوی کار با رایانه است. پای سیستم که مینشینم، زمان را گم میکنم و وقتی به خودم میآیم، میبینم کلی وقت گذشته و به کار خاصی نرسیدهام. چندین سال است که به این معضل دچارم و حالا وقت آن رسیده که تغییراتی ایجاد کنم. دوباره دارم تکنیک پومودورو را تمرین میکنم شاید مشکل را حل کند.
با همسرجان رفتیم برای خریدهای قبل از ماه مبارک رمضان. چند قلم ماکارونی، حبوبات و برنج نیمدانه و این قبیل ضروریات شد ۴ میلیون تومان و اندی. از قدیم ضربالمثل «پول علف خرس است» را شنیده بودم و مرتبا آن را در عمل مشاهده میکنم. عجب دنیایی است. هنوز مقداری پول از فروش خانه باقیمانده ولی با این روند شرایط دارد واقعا نگرانکننده میشود.
مشخص نیست چه خبر است که چند روزی است، فیلترشکنها هیچ کدام روی ویندوز درست کار نمیکنند. قبلا WARP و V2Ray خوب کار میکردند و حالا هیچ یک وصل نمیشوند. من هم که پول بده به فروشندگان این چیزها نیستم و باید یک چیزی که کار کند، پیدا کنم. آدم میماند این شرایط را که میبیند، چطور وعدههای رفع فیلتر یوتیوب و تلگرام را باور کند. لعنت به باعث و بانی این شرایط تحریمی. یکی از آشنایان گفت ما یک نسخه دلاری خریدیم خوب کار میکنه ولی آن را هم قبول نکردم. آدم نباید به این جریانات پول بدهد چون تا پول بگیر هست، فیلترینگ هم هست.
جمعه یک سر به باغ زدم تا از بابت سرمای هوای ۸- درجه که در پیش است، خیال خودم را راحت کنم. همان اول شوک طنزآمیزی به من وارد شد. دیدم خروس ایام سمانی نیست. هر چه کنترل کردم، قفس درست و دستنخورده بود ولی این حیوان نبود. آخر متوجه شدم ناقلا از سوراخ کوچکی در سقف رفته به قفس کبوترها و از آنجا هم رفته به قفس بعدی و آنجا جا خوش کرده و آواز میخواند. خوب شد فهمیدم و این سوراخ روباهرو را گرفتم. بد چیزی بود اگر متوجه نمیشدم.
بالاخره نشستم پای حساب و کتاب. سالها پدر مرحومام میگفت هزینههایت را بنویس و مراقب پول جیبات باش. من هم همیشه جدی نگرفتم. گاهی نوشتم و بیشتر وقتها ننوشتم. ولی حالا دیگر دارم احساس خطر میکنم. پول من مثل آب منبعی سوراخ در حال غیب شدن است و با این که فکر میکنم زیاد هزینه نمیکنم، ولی باز هم هزینهها ادامه دارند و سرمایه مرتبا کم و کمتر میشود. پس یک بار دیگر یک سند اکسل باز کردم و شروع به ثبت هزینهها کردم. همین اول اسفند کلی برای خریدهای خانه هزینه شده بود.
محاسبات من تا اینجا هم نشان میدهد چیزی نزدیک به ۶۰۰ میلیون تومان در این دو سال و اندی در ویلا خرج پرندگان و ساختوساز شده است. عدد کمی نیست و برگرداندن آن هم آسان نخواهد بود. این یکی را مثل بچهٔ آدم از ابتدا نوشتم. درآمدهای تخممرغی را هم از آن کم کردم و حاصل شد این. حالا باید مراقب و پیگیر کار تخصصی و حرفهای باشم.
بر اساس چیزهایی که از کتاب Rework یاد گرفتم، حداقل در چند جبهه باید تغییرات اساسی بدهم:
- زمان حضور پشت سیستم رایانه را حداقل کنم و با برنامه پای سیستم بنشینم
- زمان بازیهای مختلف را کاهش دهم و در صورت امکان به آخر هفته منتقل کنم
- برای ورزش زمان ثابت روزانه اختصاص دهم
- کلیه هزینهها و درآمدها را مرتب ثبت و کنترل کنم
- زمان ثابت مفیدی برای مطالعات اختصاص دهم. به ویژه مطالعات جدید
- روی اخلاق و رفتار فردی کار کنم
فکر میکردم اخلاق بدی که دارم و زود خشمگین میشوم، ثابت است و کاریاش نمیشود کرد. ولی در سالهای اخیر در روندی تدریجی به کندی در حال بهتر شدن هستم. دیگر حاضرجوابیهای سمی قدیمی را ندارم و با اطرافیان بهتر کنار میآیم. رفتارم با بچهها هم بهتر شده است و کمتر از خرابکاریهای وروجکها عصبانی میشوم. گر چه هنوز گاهی خشمی ناگهانی از موضوعی پیشپاافتاده زبانه میکشد و پشیمانام میکند. این نشانهٔ خوبی است ولی تا رسیدن به نقطهٔ ایدهآل راه درازی مانده است.
غیر از این موضوعات کار کردن روی نظم و ترتیب هم برای من آسان نیست. همیشه در یک شلختگی مزمن زندگی کردهام و حالا میبینم که در این بیبرنامگی در حال غرق شدن هستم. پس یکی از اهداف جدی سال جدید همین خواهد بود.
کتاب «سووشون» سیمین دانشور را که قبلا خوانده بودم، حالا در پادکست با صدای ناصر زراعتی گوش میکنم. هنوز یادم بود که با وجود جذابیت داستان، عبارت «چشمهایش را به هم زد» چقدر در این کتاب تکرار شده بود و روی اعصاب من بود.
کبوترهای قبل کم بودند که یک جفت سینهسیاه جدید هم اضافه شد. این جفت باکیفیتتر هستند و گرانتر. چهار جفت قبلی را ۱۰ میلیون خریده بودم و این یک جفت را ۴ میلیون. شب اول هم بین آنها با نر سینهآبی دعوای سختی شد و آخر جدایشان کردم. از برادرخانم که پرسیدم گفت جفت سینه آبی به تخم آمدهاند و برای همین قلمرو برای نر مهم است. به زودی تخم میگذارند بهتر است هر چه زودتر جای مناسب را تهیه کنی.
صبح چهارشنبه راه افتادم بروم دستگاه خردکن صنعتی را بخرم. چند جا را دیده بودم و یکی را با مشورت یکی از آشنایان انتخاب کردم. اما همان اول مسیر وانت پراید دچار مشکل جدی دیسک و صفحه شد. تا راننده یدککش بیاید و تعمیرگاه کار را راهبیندازد و بروم برسم به فروشنده و خودم را برسانم به باغ عملا ساعت از ۱۳ هم رد شد. این دستگاه ۲۵ میلیون آب خورد و به نظر میرسد خرید خوبی کردهام. حالا زیر تست بهتر مشخص میشود که چه خبر است.
یک دستگاه آسیاب عطاری هم چند روز پیش خریدم به ۹ میلیون و ۹۰۰ هزار که موقع نوشتن حسابها یادم نمیآمد این یک قلم را چه خریدهام. کلی وقت گرفت تا یادم آمد چه اتفاقی افتاده است. چیزی که بیشتر ذهنم را به هم میریخت این بود که در گزارش صورتحساب بانکی یک بار این پول کارت به کارت شده و برگشت شده بود. دوباره با کارتخوان، کارت کشیده شده بود. ابتدا شک کردم که نکند حساب هک شده باشد. بعد که هر چه فکر کردم یادم نیامد، بلند شدم قدمی بزنم و با دیدن جعبهٔ آسیاب یادم آمد. امان از بیحواسی.
راستی بالاخره بعد از سالها تعلل دوباره شروع کردم به نوشتن حساب و کتابهایم در اکسل. توصیهای که پدر بارها گفته بود و من گوش نمیکردم و در شلختگی حسابداری غرق شده بودم. چند بار هم حسابی ضرر کردم از نفهمیدم هزینههایی که دارد از دستم میرود و قرض و بدهی به جای میگذارد. چیزی که هر بار در این نوشتن حسابها تجربه میشود این است که حسابها را باید در اسرع وقت نوشت و الا تبدیل به دردسری جدی میشوند و ذهن کار نمیکند که این قلم برای چه هزینه شده است.
یکی از دوستان دورهٔ پرورش پرندگان زینتی یکسره در حال تبلیغ است. تخممرغ زینتی و جوجه میفروشد. طوری هم سمج است که روی اعصاب آدم میرود. هی پیام میفرستد که سفارش فلان را نمیخواهید؟ بهمان چی؟ داره تموم میشه ها! خیلی سود داره بخرید! یک پک ۳۰ تایی تخممرغ ازش خریدم ببینم چه خواهد شد. آخرش هم با همین اصرارها ۱۰ تای دیگه اضافه شد و یک مجموعه ۴۰ تایی اضافه خواهد شد.
در دیوار جستجو کردم و دیدم تخممرغ لاری دانهای ۶۰ هزار تومان است. پس با این حساب همین چند تا لاری روزی یک تخممرغ هم بگذارند، دو ماهه پول خریدشان را درآوردهاند.
در آخرین بازدید رفتم روی پشتبام تا جارویی بزنم و بستر اجرای عایق نانو فراهم شود. باز هم دیدم که یک جا بتنی که روی سقف ریختهاند، اینقدر کمسیمان است که با فشار اندک کفش تراشیده میشود. بیدقتی اوستا بنا و کارگر عمله جماعت در این کشور واقعا افتضاح است. همین افغانیها بهتر کار میکنند. کارگر ایرانی زباندراز و کمکارآمد است و از هر چندین نفرشان یکی درست کار میکند. تا این ملت به خود نیاید کشور اساسی درست نخواهد شد.
اوستا بنا هم بدون اطلاع من رفته بود اسباب و وسایل کارش را برده بود. حتما کار دیگری پیدا کرده و نخواسته از دست بدهد.
مدتی بود خبرها را نخوانده بودم. سری که زدم دیدم اوهاوه هم دکتر ظریف استعفا داده، هم دکتر همتی توسط مجلس عزل شده و هم دوباره ماجرای فشار مجلس برای اجرای قانون حجاب جدید بالا گرفته است. مذاکرات هم که باز تعلیق شده و خلاصه شتر گاو پلنگ همیشگی و «وضعیت حساس کنونی» باز خودنمایی میکند. شگفتی عظیم هم خبر گم شدن ۶۱ تن طلا از بانک مرکزی بود که وقتی خواندم به عقل خودم شک کردم. مگر ممکن است آخر؟ ولی ممکن بود. ترامپ هم که دارد اوکراین را با روسیه معامله میکند. چه دنیای مزخرفی است! این وسط اسکار گرفتن یک انیمیشن ایرانی حال خوب کن بود. هنوز فرصت نکردهام ببینماش.
پنجشنبه روز بسیار پرکاری بود. اول صبح با برادرجان رفتیم به منزل یکی از آشنایان تا گلدانهای اضافهاش را برداریم. خانه را فروخته بود و کلی گلدان روی دستهایش مانده بود. یک سری یوکای خوب داشت که همه را برداشتم. یک نخل مطبق جالب هم داشت که رسیدگی لازم دارد. چند تا هم گلدان برداشتیم و بار وانت کردیم. چوبانداز حدود ۴ میلیون گل و گلدان مفت بود که خدا بدهد برکت. تنها نگرانی این است که یوکا را زیر سقف پرورش داده بود و من برای زیر آفتاب لازم دارم. امیدوارم آسیب نبینند.
بعد از آن رفتم کتابخانه تا کتاب «قدرت» اثر رابرت گرین را پس بدهم. کتابدار طوری منت گذاشت که انگار مال پدرش را دیر آوردهام. کتاب جدید هم نداد. وقتی خواستم فضا را عوض کنم و خندیدم و گفتم یک شوخی به ذهنم رسیده که این دیر آوردنها خوب است و باعث درآمدزایی کتابخانه میشود، حتی لبخندی نزد و به خودش گرفت و گفت «یک قرونش توی جیب ما نمیره». چه باید کرد. ملت شعور ارتباط با مخاطب ندارند.
کار بعدی سر زدن به خیابان طرحچی طوسی بود. آن آخرها یکی پیدا کرده بودم که ورق ایرانیت ارزان داشت. رفتم و با تقریبا ۳۰ درصد تخفیف خریدم. وقتی که آورد هم بدک نبود. آنقدر که فکر میکردم خوب نبود ولی کاملا کار را راه میاندازد. ناقابل ایرانیتها با پیچ و حمل و نقل شدند ۳۲ میلیون و خردهای.
حالا فقط مانده یک دستگاه همزن حرفهای هم بگیرم و کارها را اساسی انجام دهم. جمعه روز پرکاری خواهد شد. هم باید مبل دست دومی که از یکی از آشنایان را گرفتهام، تحویل بگیرم و به باغ ببریم. هم چند متر کابینت ملامینه دست دو که پسندیدیم را ببریم باغ. آنجا رویشان پلاستیک بکشیم تا کارهای بنا تمام شود و چیدمان کنیم. عایق کردن سقف هم مانده است که باید تماماش کنیم تا گچکار زودتر کار را به اتمام برساند. تازه لولهکشی میماند که یکشنبه هفتهٔ آینده خواهد آمد.
بالاخره مقالهٔ قدیمی «ترفندهای دانشجویی در ماه رمضان» را ویرایش کردم و با کمی اضافات دوباره منتشر کردم. چقدر مطلب گذاشتن سخت شده و با این همه گرفتاری فرصت سرخاراندن هم نیست. بعد از این هم وبلاگ را آخر هفته منتشر میکنم. یک بار برای هر هفته. این طوری طولانی میشود ولی لااقل میرسم به کارهایم.
جمعه از یک طرف رفتیم کابینتهای ملامینه دست دو را بگیریم و از آن طرف زنگ زدند که مرغ و خروس برهما به باربری رسیده است. پسرجان را با وانت فرستادیم بروند و همراه با همسرجان و دخترجان رفتیم به باربری. پرندهها طوری بزرگ بودند که برای هر کدام یک کارتن موزی جداگانه گذاشته بودند. شگفت و جذاب بودند. درشتهیکل و خواستنی. همه کیف کردند از تماشای این پرندههای جذاب. مشکلی که ایجاد شد، نبودن جا برای مرغهای قدیمی بود. یعنی حالا ۵ مرغ پیر قدیمی بدون جا شدهاند و یا باید کشته شوند و یا فکری برای آنها کرد. دردسری که در گرفتاریها فکرش را نکرده بودم.
مهمترین کار جمعه اجرای روکش نانوی ضدآب روی سقف با کمک بچهها بود. کیفیت کار اوستا بنا طوری افتضاح بوده که باز هم بعضی جاهای سقف با جارو زدن شسته میشد. لعنت بر شیطان. فردا که بروم بازدید سقف بهتر مشخص میشود چه گندی به کار زدهاند و با همین پوشش نانو مشکل رفع شده یا دردسر ادامه دارد.

پستهای دیگر وبلاگ:

یک هفته تلاش
یک هفته تلاش پرجنبوجوش چیز کمی نیست. به ویژه اگر قرار باشد با همین توان بقیه سال را ادامه بدهم

سطح جدیدی از فعالیت
با رسیدن مولدها حالا سطح جدیدی از فعالیتها باید شروع شوند. هم در جنبهٔ عملیاتی و هم از جنبهٔ بازاریابی که بدون آن فروشی وجود نخواهد داشت

خروسهای تزئینی جدید
بالاخره اولین محموله رسید و امان از خروسهایی که وقت و بیوقت آواز میخوانند

خرید شصت میلیونی
سرمایهگذاری هم جرئت لازم دارد. به ویژه اگر تصمیم بر پرورش دام تزئینی باشد که کار پیچیدهای است

الگوی مخرب ذهنی شکست
یکی از عجایب ذهن ما این است که ممکن است الگوهای مخرب شکست داشته باشیم و بدون این که دقیقا متوجه باشیم، مرتبا در حال شکست خوردن و نرسیدن به موفقیتها قرار بگیریم

۲۰۰ صفحه کتاب در یک روز
بالاخره یک روز تعطیلی به درد خورد و ۲۰۰ صفحه کتاب در یک روز خواندم و پرونده کتاب ۸۵۱ صفحهای را بستم