بعد از فروختن خانهٔ بیرجند دچار سستی در تصمیمگیری شدهام. از طرفی منتظرم بقیهٔ پول تسویه شود تا مطمئن شوم پول به طور کامل در اختیارم قرار بگیرد و بتوانم تصمیم بگیرم. فعلا برای فیش حج اقدام کردهام و یک موسسه زیارتی اعلام کرده که فیش با قیمت ۱۵۰ میلیون دارد. منتظر پاسخ استعلام این موسسه هستیم. ولی برای موارد دیگر مثل خرید وانت یا دوکابین و تکمیل سازهٔ قفسها دچار تعللی ذهنی شدهام. دوست دارم طراحی بینقصی داشته باشم که ممکن نیست.
با برادرجان رفتیم به سراغ شرکت آب و فاضلاب شاندیز برای پیگیری کنتور آب سرقت شده. بدترین چیزی که شنیدم این بود که جریمهٔ سنگینی دارد و باید بلافاصله بعد از مشاهدهٔ سرقت اعلام میکردیم. چون تصور کارشناسان بر این است که ما داشتیم آب تانکری میفروختیم و حالا بیا درستاش کن. ملکی که دست ورثه بیفتد با همین مشکلات روبرو میشود و کسی پیگیری نمیکند. خودم هم مقصرم که دو سالی است، مشهد هستم و دنبال کار را نگرفتم. همین که در سیستم اعلام سرقت کنتور زده شد، ۶ میلیون تومان هزینهٔ آب برای ما توسط سیستم محاسبه شد. در حالی که قبض علیالحسابی که قبلا زده شده بود، ۲ میلیون تومان بود. تازه کارشناس مربوطه میگفت خدا کند کمیسیون برای شما جریمه اضافه تنظیم نکند. با این حال کارشناس جوانی را بردیم برای بازدید از محل. به سراغ پلیس هم رفتیم که گفت پروندهای از سرقت ما ندارد. همسایهای که دزد را گرفته بود هم تلفن جواب نمیداد که کد ملیاش را برای ما بفرستد و ببینیم چه باید کرد. مردم یک جاهایی از همکاری طفره میروند که معلوم نیست، خاصیتاش چیست. به هر حال درخواست تعویض کنتور را تکمیل کردیم تا برویم سراغ مرحلهٔ بعدی.
هوش مصنوعی DeepSeek خوب دارد میتازاند و دکتر شریفی زارچی حسابی از عملکرد مدلهای متنباز این مجموعه تعریف کرده بود. نکتهٔ عجیب را یکی از متخصصین نوشته بود که مراقب این پروژه باشید که متعلق به چین است و زار و زندگی شما را ممکن است بیرون بکشد. دلیل هم نکتهای در بیانیهٔ حریم خصوصی بود. گفته بودند دادههای شما را هر چقدر دلمان بخواهد نگهمیداریم. فعلا هم در آمریکا دعوا راه افتاده که اینها دادههای هوش مصنوعی شرکت OpenAI را استخراج کردند و بگیر و ببند دارد بالا میگیرد. فعلا که سهام شرکتهای فناوری با سر به زمین خورده و هنوز منگ از این ضربه هستند. خندهدار مصاحبهٔ چند ماه پیش سم آلتمن است که گفته بود هیچ کسی به گرد پای ما هم نمیرسد، الکی زور نزنید.
خب این روزها دارم آماده میشوم بعضی کارها را کنار بگذارم یا به شکل مناسبی تعدیل کنم تا فرصت داشته باشم یادگیری را از نو شروع کنم. مدت زیادی است باشگاه هم نرفتهام و حس میکنم دوباره دارم سفت و کمتحرک میشوم. ویدیوی جذابی دیدم که توصیه میکرد برای سلامتی، روی پای خود بودن در میانسالی، بازی کردن با بچهها و نوهها و غیره ورزش کنیم. قهرمانی و سیکسپک هدف نیست. پیام جالبی بود و به دلم نشست. به ویژه که مدتی است تصمیم گرفتهام ورزشهای کاردیو را شروع کنم. دو سالی طول میکشد تا اثر خود را نشان دهد ولی ارزش دارد وقت بگذارم.
شنبه نرسیدم به باغ سر بزنم و بعد از کارهای اداری در شاندیز و سر زدن به موسسه زیارتی دیگر حالی نمانده بود. از مسیر چهارراه گاز مشهد گذشتم که قصابیهای معروفی دارد. مقداری گوشت و یک سیرابی خریدم. سحری یکشنبه هم سیرابی خوردم که حسابی چسبید. به ویژه چون آب زیادی کشیدم امیدوار بودم که در طی روز تشنه نشوم. تشنه نشدم ولی ضعف کردم و گرسنه شدم. امان از کمزوری بعضی از این غذاهای سنتی.
بچهها چغندر پخته را مثل شیرینی تر میخورند. بالاخره مجبور شدم تذکر آییننامهای بدهم که دو نفر دیگر هم در این خانه زندگی میکنند. باور بفرمایید همسرجان ۲ چغندر را بخارپز کرد تا به همه برسد. ولی در عمل همه را بچههای گرامی یک روزه خوردند و چیزی جز یک تکهٔ کوچک باقی نگذاشته بودند. خب تهدید لازم داشت یا نه؟
مدتی است که جوجههای کوچک یک به یک مریض میشوند و میمیرند. دیگر هر کاری که به فکرم میرسید را انجام دادم. ولی نتیجه نداشت. بالاخره متوجه نکتهای بدیهی شدم. به خودم گفتم اگر مثل آدم اصول انجام کار را نوشته بودی، با یک نگاه متوجه اشتباهی که کردی، میشدی. نکته این بود که قبلا همیشه زیر پای جوجهها خاک میریختم ولی حالا مدتی بود به خاطر جلوگیری از کثیف شدن خانه، خاک را حذف کرده بودم. چون جوجهها هی خاکها را به هم میزنند و گرد ملایمی بلند میشود و روی همهچیز مینشیند. وقت گذاشتم و برای سه جوجهٔ باقیمانده خاک ریختم و نتیجه عالی بود. هم سروصدای آنها را کم کرد و هم انگار وضعیت بهتری دارند. اصولا مرغها به خاک علاقه دارند و هم پرهای خود را در آن تمیز میکنند و هم از خاک و سنگهای ریز میخورند.
بالاخره اوستا بنا ادعا کرد که تا یک هفتهٔ دیگر کار را تحویل میدهد. برای این که تکلیف را زودتر روشن کند، گفتم ساخت پیشصحنی و دستشویی حیاط را هم حذف کند و خانه را زودتر تمام کند و تحویل بدهد. یکشنبه وقت گذاشتم و جلوی خانه را از زبالههای متفرقه پاکسازی کردم. چندین پلاستیک زباله را جمعآوری و تخلیه کردم. حالا باید مسیر لولهکشی که باقیمانده است را حفر کنم تا برای کارهای بعدی آماده باشد.
خبر ضدحال هفته هم این بود که خریدار خانه برای کارهای اداری قبض آب خانه مراجعه کرده بود و شنیده بود که ۱۴ میلیون تومان بدهی دارد. بندهٔ خدا هزینهها را کامل پرداخت کرده است. حالا از قبض آب قبلی که ۴۰۰ هزار تومان بود تا این قبض نجومی چه اتفاقی افتاده را باید بررسی کرد. بررسی بیشتر مشخص کرد که قبض همان ۴۰۰ هزار تومان بوده و مشخص نشد چرا دفتر پیشخوان دولت این اشتباه بزرگ را مرتکب شده بود.
بالاخره داستان فیشهای حج هم قطعی شد و قرار شد دوشنبه برویم برای محضر که فیشها را سند بزنیم. رفتیم و ماند مرحلهٔ نهایی که در بانک فیشهای جدید خود را تحویل بگیریم. آن هم احتمالا پنجشنبه خواهد شد. خبر نگرانکننده این بود که فهمیدم حج امسال در خرداد است و گرمای آتشبار تابستان عربستان را چطور قرار است تحمل کنیم؟ خدا میداند. اصلا خداخدا کردم که چند سال عقب بیفتد لااقل در ایام نوروز برویم.
افتادم به فکر کردن در مورد خرید یک خودروی جدید یا بهتر کردن همین شاهین که سوار میشوم. یک گزینه خرید یک ماشین سبک مثل پراید وانت برای انجام کارهای باغی بود. گزینهٔ دیگر هم فروش شاهین و تبدیل آن به یک دوکابین مناسب برای شهر و باغ است. حالا بین این دو گزینه بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدم که یک دوکابین خارجی تک دیفرانسیل به احتمال قوی جواب خواهد بود. در حال گردش در سایت دیوار هستم تا بروم ببینم فروشندگان چه متاعی برای عرضه دارند.
برادرجان زنگ زد و صحبت از مقداری طلا شد که میتوان با هزینه مناسب خرید و با سودی معقول فروخت. تقریبا ۲۵۰ میلیونی میشد و با مشورت همسرجان تصمیم گرفتم بخرم. این طوری حدود ۱۰ درصد سرمایه تبدیل به طلایی میشود که میتوان آن را در موقع ضرورت رد کرد. متأسفانه خبرهای بدی از پلتفرمهایی که طلای آبشده میفروشند، دارم و صلاح ندیدم به سمت این نوع سرمایهگذاری بروم.
بالاخره فرصتی بدست آمد و رفتم به سراغ یکی از پرورشدهندگان سنتی پرندگان زینتی. کسی که در یک خانهٔ ویلایی محقر کارش را شروع کرده بود و میگفت درآمد چندانی ندارم و برای عشق کار میکنم. بلدرچین، مرغ و خروس، اردک، بوقلمون، قرقاول و حتی طاووس داشت. در نهایت یک خروس لاری خریدم که قیمتی منصفانه داشت. صدای قوقولی این خروس هم مثل شیپور است و سهشنبه که بردم به باغ، هوا رو به سردی و برفی شدن بود. حالا چهارشنبه باید بروم ببینم چه خبر است و حیوانک حالش چطور است. جالب این که این پرورشدهنده که گفتم از واکسن استفاده نمیکرد و چندین نوع دارو هم داشت و برایم توضیح داد.

نکتهٔ مهمی که در این بازدید فهمیدم و به آن دقت نکرده بودم، مهم بود. متوجه شدم پرورش پرندگان یک فضای محدود مجهز به گاز و یخچال هم لازم دارد. فضایی که بشود در آن برای پرندگان غذاهایی مثل تخممرغ پخته آماده کرد و اضافه غذاها را در یخچال گذاشت. من همهٔ توانم را داشتم روی بخش نگهداری پرندگان میگذاشتم و انباری را هم در نظر گرفته بودم. حالا این گزینه اضافه شد و باید فکری برایش بکنم. چون قسمتی که برای اسکان آماده کردیم، نمیتواند به این امور اختصاص داده شود. آن فضا نشیمن و مسکونی است و این نوع کارها بو و عوارض کثیفی خودش را دارد.
سهشنبه با خواهر و برادرها جمع شدیم در خانهٔ مامان. غیر از آنجا که کوچولوهای جمع خوابیدند و باید خیلی یواش حرف میزدیم تا بیدار و بدخواب نشوند، خوش گذشت. جالب آن که کمی شیرینی و مقداری زولوبیا و بامیه خریده بودم که تا ته خوردند و دم افطار سه تا بامیه بیشتر برای من روزهدار نمانده بود. امان از این شیرینیهای جذاب زیانآوری که دوست داریم.
بالاخره فیشهای حج هم قطعی شدند. فیشهای اولویت سال ۸۵ (که در حال حاضر جزو اولویتهای اول به حساب میآیند) که حالا در صورت انصراف بعضی از ثبتنامکنندگان میتوانیم اعزام شویم. پس هنوز تضمینی نیست که در حج واجب سال قمری فعلی برویم و باید منتظر بمانیم و پیگیری کنیم.
اخیرا طوری دارم جذب مطالعه و یادگیری دوباره میشوم که بیصبرانه انتظار میکشم زودتر خانهٔ باغ آماده شود و وسایلم را ببرم و کارم را آنجا شروع کنم. کاری ترکیبی از زندگی روستایی و پرورش دامهای سبک و خواندن و یاد گرفتن و نوشتن و این چیزها. فعلا دغدغههای اصلی دو تا هستند: تضمین بازار فروش و حفظ امنیت.
بالاخره یک وانتپراید در دیوار پیدا کردم و رفتم دیدم. به جز دنده که کمی سفت بود، و از نظر مکانیک مهم نبود، مشکل خاصی نداشت. برای پخش کیک و کلوچه استفاده میشد. موتور بسیار تمیز بود و مشخص بود طرف یک وسواس خاصی در نگهداری ماشین داشته است. به مکانیک هم نشان دادیم و گفت در مجموع مشکلی ندارد ولی گیربکس ۸۰ درصد مصرف شده اما هنوز برای تعویض آن زود است. طرف ذوق به خرج داده بود و مانیتور و دوربین دندهعقب هم گذاشته بود. اتاق خوبی داشت و در مجموع ماشین خیلی تمیز بود. روی ۳۲۵ میلیون توافق کردیم و معامله ماند به صبح شنبه که برویم و تماماش کنیم.
مهمانانی از شهرستان داشتیم که تا حدود ۱۲ شب نرفتند. نتیجه این که صبح برای سحری بیدار نشدم و پنجشنبهای دشوار پیش رو دارم. مشکل اصلی هم گرسنگی نیست. بلکه تشنگی است که اذیتام میکند. به طور کلی با مهمانهایی که دیر میروند، میانهٔ خوبی ندارم. میزبان چرا باید لنگر انداختن مهمانی که عادت دارد تا دیروقت بیدار بماند را تحمل کند؟ بدتر روحیهٔ حقبهجانبی است که بعضی دارند و با این که میبینند چشمهایت قرمز شده و خمیازه میکشی، انگار لذت میبرند که بیشتر معطل کنند. لبخند میزنند و به هرهر و کرکر ادامه میدهند و رفتنی نیستند.
اوستا بنا چهارشنبه هم نیامد تا برگی دیگر بر کارنامهٔ شلختگیهایش اضافه کند. عجب گرفتاری شدیم از این مدل کار کردن این بشر. ای کاش کار را به او نسپرده بودم و خودم را علاف نمیکردم. واقعا احساس میکنم گول خوردم و اشتباه بزرگی کردم که در دورهای که برای پدرخانم کار میکرد، از نزدیک کار کردنشان را زیر نظر نگرفتم و به خاطر قیمت مناسبی که داده بودند، کوتاه آمدم. امان از کمتجربگی.
پنجشنبه بالاخره با همسرجان رفتیم و فیشهای حج را از بانک ملی گرفتیم. یک برگه پرینت سیاهشده دادند و گفتند همین است. گفتم پس آن یکی که در سربرگ رنگی بود، چی شد؟ خندیدند و گفتند آن دوره گذشته و حالا همین پرینت را میتوانیم بدهیم.
بخشی از پول را هم طلا خریده بودیم که رفتیم گرفتیم. یک تسبیح سنگ عقیق هندی هم پسندیدم که آن را هم برداشتم. به شوخی به همسرجان گفتم بیا مثل دانشجوهای پزشکی از الان به هم بگوییم حاجآقا و حاجخانم تا عادت کنیم. غشغش خندید. متأسفانه امروزه این الفاظ سکهٔ رایجی شده ولی از محتوا تهی شده است. یادم میآید خدابیامرز پدربزرگم مقید بود به کسی که حج رفته بگوید حاجی و کسی که کربلا را زیارت کرده، کربلایی خطاب کند. ولی حالا این القاب بیشتر مفهومی از قبیل پولدار و پیر یا روحانی پیدا کرده و مفهوم خود را از دست دادهاند.
کارنامهٔ پسرجان را هم گرفتم. نمراتاش در مجموع خوب بودند. با این که در ریاضی ضعیف بود، نمرهٔ خوبی گرفته بود. اما نمرهٔ ضعیف درس علوم تجربی توی ذوق میزد. حالا طبق وعده باید کامپیوترش را تا امتحانات بعدی جمع کنم. وعدهای که عملی خواهم کرد و امیدوارم تنبیه مناسبی باشد. بارها تذکر دادم ولی گویا به خاطر نفرت از معلم، این درس را نمیخواند و در نتیجه حفظ نمیشد. درسی که بیشتر مبتنی بر حفظیات است و با کمی منظم وقت گذاشتن باید بتوان به خوبی در آن پیشرفت کرد. چالشهای والدگری یکی دوتا نیستند و هر مرحله از رشد بچهها باید به شکلی برنامهریزی شود. کاری که اصلا آسان نیست و دقت بالایی میطلبد.
پستهای دیگر وبلاگ:

سرمایهگذاری گوسفندی
بالاخره دستگاه جوجهکشی ۲۰۰ تایی خریدم. ۶ عدد هم تخممرغ کوشن گرفتم که جایگزین ۶ تخممرغ برهمای بدون نطفهٔ قبلی شدند. دستگاه قدیمی را

سختی پول خرج کردن
بودجه که محدود باشد، نمیتوان آزادانه عمل کرد. باید دقیق همهچیز را به حساب بیاوری تا ناگهان دستت خالی نشود و چرخ کارها از حرکت نایستد

هوای سرد و بتن سقف
در گیرودار بنایی، برخورد کردن با جبههٔ هوای سرد دردسری جدی است. کار را تعطیل میکند و بتنها را خراب

سعدیخوانی و سرمایهگذاری
تصمیم برای یک سرمایهگذاری جدید کار پیچیدهای است. همه چیز از نو شروع میشود و باید دقت کرد

یک تصمیم فلسفی
کافی بود در یک گردهمایی فلسفی شرکت کنم تا نکتهای عمیق از تمایل قلبی به فلسفه در خودم کشف کنم

استرس مایکروسافت اکانت
بیش از ۴۰ گیگ دیتا آپلود نکردی که بفهمی استرس از دست دادن اکانت مایکروسافت ۳۶۵ چقدره