نیمهشب چهارشنبه از تشنگی بیدار شدم و دیدم نزدیک اذان صبح است. آمدم به اتاقم و چند دقیقهای که به اذان مانده بود ناگهان اتاق شروع کرد به حرکات موزون کردن. معمولا ابتدای زمینلرزه حس خوبی دارد. انگار در گهواره هستی و درک نمیکنی چه خطر وحشتناکی بیخ گوشت است. تا آمدم واکنشی نشان دهم، تمام شد و مثل یک پسلرزه خفیف بود. چند ثانیه بیشتر طول نکشید. باز کجای دنیا لرزیده که به ما رسیده را نمیدانستم و بعد فهمیدم باز هم افغانستان بوده است. امیدوارم تلفات جانی نداشته باشد. چیزی که نگرانم کرد گفتهٔ یک زمینشناس بود که گفته بود این که پسلرزهها کاهشی نیستند نشانهٔ خطرناکی است و نشان میدهد که هنوز انرژی لایههای زمین تخلیه نشده و ممکن است زلزلهٔ بزرگتری به زودی رخ دهد.
درگیریهای اسرائیل و فلسطینیها هنوز تیتر خبرهای روز است. از جنگ بدم میآید ولی شر ناگزیر است. به قولی شما نمیتوانید از انسانهای متجاوز بخواهید به تجاوز خاتمه دهند. باید با آنها برخورد کنید. ولی عملا در دنیای امروز متجاوزین بسیاری به حقوق و جان و مال و آبروی دیگران هستند که راست راست راه میروند و کسی کاری به کار آنها ندارد. گاهی با خودم فکر میکنم اگر قرار باشد این دنیا روی صلح واقعی ببیند چه راهکار عملی دارد که این همه قانونشکنی و بیاخلاقی از صحنهٔ روزگار حذف شود. تا انسانها تصمیم نگیرند عوض شوند، دنیا همین رویه را خواهد داشت.
همسرجان را هم بردیم اداره کل آموزش و پرورش و ابلاغش خورد به مدرسهٔ پارسال بچهها. خوشبختانه اتوبوس خوشمسیر دارد و فعلا که به یکی از آرزوهای زندگیاش رسیده است. قبلا هم این فرصت را داشت ولی به خاطر کوچک بودن بچهها و این که راههای دور باید خدمت میکرد، منصرف شد. حالا با این تغییر استراتژیک باید سبک زندگی خانواده را اصلاح کنیم تا به کارها برسیم. در هفتهٔ جدید دخترجان و همسرجان شیفت صبح هستند. با تغییر برنامه دیگر باید دخترجان را خودم ببرم مدرسه.
باز هم سامانه وبینار مشکل درست کرد. نیم ساعت به وبینار «رازهای توانمندسازی دانشجویان» پنجشنبه آمدم که همه چیز را هماهنگ کنم ولی سامانه امکان ورود نمیداد. انگار سامانه ایسمینار با اختلالاتی همراه شده و خود سایت هم درست کار نمیکند. با پشتیبانی هم کشتی گرفتم و آخرش پذیرفتند که سامانه مشکلی دارد و عملا نیم ساعت از وقت وبینار گذشته بود که شروع کردم. مطالب خوبی به نظر خودم گفتم. امیدوارم مخاطبین بپسندند. بحث استعدادیابی و خودشناسی بود که مبحث بسیار مهمی در هدفگذاری و برنامهریزی است که معمولا به آن توجهی نمیشود. عموما مدرسین برنامهریزی و هدفگذاری تنها تکنیکهای سازماندهی را آموزش میدهند و به این فکر نیستند که هر مدل برنامهریزی و هدفگذاری با هر مدل شخصیتی جور درنمیآید.
یک ویدیوی موسیقی عالی برای مطالعه هم پیدا کردم. در این لینک گوش دهید و لذت ببرید. تم ملایم همراه با پیانوی جذابی دارد.
پنجشنبه هوای مشهد بارانی شد و من نگران مرغها و جوجهها و کبوترهای باغ شدم. رفتم ببینم چه خبر است. از چهارشنبهبازار سبزی گرفته بود وم هنوز مقداری مانده که باید برایشان ببرم. امیدوار بودم باران اذیتشان نکرده باشد. کبوترهای جدید هم تخم گذاشتهاند و من دوباره حس خوبی دارم. فعلا دارم تخممرغهای دستگاه جوجهکشی را به صورت دستی هر هشت ساعت یکبار میچرخانم تا ببینم چه میشود. مرغ کرچ هم از روی تخمهایش بلند شد و دیگر ننشست. امان از عجله که کار دستم داد.
برگانجیری خانه هم خیلی بزرگ شده و در هال دیگر کنار پرده نمیگنجید. بردیمش کنار تلویزیون و اینطوری گذاشتیمش. در همین یک هفته هم یک برگ جدید باز کرد که نگرانم کوچک نباشد. چون حس میکنم جای جدید مثل سابق نور خوبی ندارد. اگر این برگ کوچک بماند که به نظرم بهتر است برش گردانم کنار پرده تا نور خوبی بگیرد. با توجه به تغییر فصل هم از ساعت ۱ به بعد آفتاب از حیاط ما جدا میشود که باز هم نور کمتری به این غول سبز خواهد رسید.
در پادکست «رشدینو» با نکته جالبی در مورد برندسازی شخصی آشنا شدم که به نظرم خودم هم رعایتش نکردهام. متخصص مربوطه میگفت نروید در پروفایل خود زیاد چیز بنویسید. یک مهارت اصلی عنوان کنید و خلاص. در غیر این صورت در دیدگاه مخاطب سقوط میکنید. حرف حسابی که لازم شد بروم رزومهام را اساسی ویرایش کنم.
رفتم به سمت ویلا در حالی که باران شدیدی میآمد. کلا با دنده سه رفتم و خیلی مراقب بودم. به خصوص که در جاده بعضی آدمهای عجول کار دست دیگران میدهند. ولی همه مراعات میکردند و فقط یک تصادف در آن جاده شلوغ بارانی دیدم. باران حسابی باریده بود و برایم جذاب بود که برای اولین بار در مسیر ویلا ابرها را دیدم که از کوهها پایین آمده بودند. تصویر زیبایی بود.
در ویلا هم به جز مرغ و خروسها که سقف قفسشان بهتر آببندی شده بود، همگی خیس شده بودند. کبوترها کمتر و جوجهها بیشتر. غذا گذاشتم و تخممرغها را برداشتم و برگشتم. باید حتما بروم و پلاستیک بخرم روی قفسها بکشم. به خودم میگویم زمین خیس شده و برای کندن پی استخر هم روز خوبی است. ولی مطمئن نیستم حالش را داشته باشم.
یک بنر دست دو در داشتههایم پیدا کردم که خیلی به کار آمد. نصفش کردیم و روی قفس جوجهها و کبوترها کشیده شد. پسرجان آمده بود کمک که حضورش مایه قوت قلب بود. سعی کردیم رویش را تا جایی که میتوانیم محکم کنیم که اگر تندبادی آمد برش ندارد. به نظرم خوب شد. یک لاستیک بزرگ کامیون هم در جاده پیدا کردم که به سختی توانستم بگذارمش روی باربند. فعلا برای مهار قفس به سمت دیوار به کارش گرفتم ولی راهحل جذابی نیست.
جمعه که مرغ و خروسها را آزاد کردم دو مهمان جدید هم داشتیم. دو جوجه لاری را از برادرخانمها خریدم و به مجموعه پرندگانم اضافه کردم. هیکلهای درشتی دارند ولی آرام هستند. مرغی که روی تخمهایش خوابیده بود و بلند شد و نامیدم کرد هم ناگهان رفت در قفس جوجهها یک گوشه برای خودش درست کرد و همانجا بست نشست. یک تخممرغ برایش گذاشتیم که کشید زیرش و معلوم شد هنوز هوای جوجه بزرگ کردن از سرش نیفتاده است. با خوشحالی سه تخممرغ برایش گذاشتیم و یکی هم خودش گذاشت. البته جوجهها کمی دوروبرش شلوغ میکردند که امیدوارم باز باعث نشوند بلند شود و نرود سراغ تخممرغها.
نزدیک بود خدا رحم کند و با یک اشتباه ساده یک نتیجه سمی تولید شود. ویدیوی جلسه سوم «وبینار رازهای توانمندسازی دانشجویان» کاملا اشتباه ویرایش شود. مشکل هم یک نکتهٔ ریز بود. فلش USB که به پسرجان دادم ویرایش کند، هنوز فایل جلسه قبلتر را داشت. اگر قبل از رندر نهایی متوجه نشده بودم، فایل جلسه دوم را دوباره به اسم جلسه سوم منتشر میکردیم. معلوم هم نبود کی متوجه شویم.
هنوز پسلرزههای اختلالی که چند روز پیش در سایت داشتیم، ادامه دارد. امروز متوجه شدم لینک کوتاه به مقالهٔ «آموزش و گواهی رایگان گوگل» کار نمیکند. نگو که پشتیبان آخری که بازگردانی شد، درست زمانی بوده که مقاله منتشر شده ولی این لینک ساخته نشده و چون مقاله در سایت بود، دقت نکردیم که لینک به مقاله هم باشد. به همین سادگی اشتباه میشود.