چهارشنبه صبح زودتر راه افتادم. همسرجان را گذاشتم ایستگاه اتوبوس و زدم به جاده. در مسیر یک ویفر هم خریدم تا شاید بشود موش زیرک را به دام انداخت. این بار ترفند جدیدی به کار بردم. ویفر را لای یک لایه پلاستیک فریزر پیچیدم و در طعمهگیر تله محکم کردم. موش شامهای قوی دارد و بوی ویفر را حس خواهد کرد. امیدوارم مجبور شود با این بستهبندی ور برود و تله کار کند. ولی مدتی گذشت و به سمت این خوراکی نرفت. کمی روکش پلاستیکی را پاره کردم تا شاید بوی ویفر را بهتر احساس کند.
از عملکردم در رنگ اپوکسی زدن به فرغون راضی بودم. مقداری که کار کردم، رنگش آخ نگفت. ضد سایش بودن این رنگ را پسندیدم. حالا باید کاسهٔ فرغون را هم رنگ کنم تا مجموعهای کامل بدست بیاید.
متوجه شدم خرچنگ نر پوست انداخته است و ماده هم در حال آماده شدن برای پوستاندازی است. هر دو سرحالند و برخلاف گذشته، ماده بیشتر در آکواریوم میگردد. قبلا به شدت گوشهگیر بود. به تازگی نر هم گاهی وارد لانهٔ او میشود و او به لانهٔ خرچنگ نر میرود. نفهمیدم این بازیها را چرا درمیآورند.
شب موقعی که خواستم از آب آکواریوم برای آب دادن گلدانها بردارم، متوجه نکتهٔ خطرناکی شدم. دیدم اکسیژن آب کم است و ماهیها اذیت میشوند. روی آب یک لایه چربی جمع شده بود و چون دمندهٔ هوا در آکواریوم نگذاشته بودم، شرایط به سمت خطر خفه شدن ماهیها پیش میرفت. یک پمپ اضافه کردم و یک دمنده هوا در آب گذاشتم تا جلوی یک فاجعهٔ خانگی را بگیرم.
خبر بامزهٔ هفته هم احتمال اضافه شدن یک مهمان جدید به کلکسیون حیوانات است. یک لاکپشت بامزه که یکی از دوستان قبلا برای پسرش خریده و حالا میخواهد ردش کند. تصویرش را فرستاد و بعد با یک آکواریوم ارسال کرد. لاکپشت بانمکی است و هنوز اسمی برایش انتخاب نکردهایم. من معمولا روی حیوانات اسم نمیگذارم ولی علاقمندم یک اسم بامزه روی این یکی بگذارم.
باز آخر هفته شد تا دست آخر رنگ استخر را بزنیم، ولی سازمان هواشناسی با هشدار نارنجی بارش باران و برف من را غافلگیر کرد. زیر باران که نمیشود کاری کرد. پس باز باید چند روزی صبر کنیم تا شرایط آرام شود. باران در این سالهای خشکسالی بسیار ارزشمند است. ولی این جور جاها یاد حکایت دختران حضرت موسی (ع) میافتم. یکی شوهرش کوزهگر بود و امیدوار بود هوا آفتابی باشد. دیگری همسرش کشاورز بود و برای باران آمدن دعا میکرد. هر دو به پیامبر التماس دعا میکردند و آن حضرت درمانده شده بود که چه کند و در نهایت از خداوند مصلحت الهی را خواست.
بگذریم که بعد از مدتها دم کردن چای آتشی تفریح خوبی بود که چهارشنبه در باغچه انجام دادم. گر چه چوبها نم داشتند و خوب نمیسوختند.
کار با هوش مصنوعی در ویراستاری متن داستان انگلیسی هم نسبتا خوب پیش میرود. مشکل اینجاست که گاهی قاطی میکند و بعضی چیزها را جا میاندازد. یعنی یک کنترل دستی ساده لازم است و نمیتوان با آرامش همهچیز را به دست هوش مصنوعی مولد سپرد. چندین بار گفتگوهای قبلی را پاک کردم و یک گفتگوی جدید شروع کردم. بعضی وقتها هم انگار سیستم قطع شده باشد، من را منتظر نگهمیداشت و جوابی نمیداد. آخرش آویزان پشتیبانی شدم تا یک دستکاریهایی کرد و درست شد. جالب این که هیچ یک از مدلهای ChatGPT 4o، Claude 3.5 Sonnet، o1 mini و غیره که آزمایش کردم، بدون خطا کار نمیکردند. فعلا که کار استخراج لغات را تا آخر قسمت ۹۶ تمام کردم و تقریبا ۶۵ قسمت دیگر باقی مانده است. بعد از استخراج این لغات، کار دشوارتر ایجاد سیستمی است که در قسمتهای جدید داستان، تشخیص دهد چقدر از متن جدید، و چقدر تکراری با تکرار کم است. لحظهشماری میکنم برای آن لحظه.
در پادکست محمدرضا شعبانعلی مطلب جدیدی در تکنیکهای یادگیری شنیدم که ارزش تبدیل شدن به یک مقاله در دانشجویانه را دارد. این که وقتی تازه با مطلبی آشنا میشویم، سعی نکنیم برای یادآوری کردن آن به مغز فشار بیاوریم. لقمه را آماده بدهیم تا به آن عادت کند و در مراحل بعدی برای یادآوری فشار وارد کنیم. اگر در ابتدا برای مغز تنش ایجاد کنیم، با این مشکل مواجه میشویم که نوعی قاطی کردن پیش میآید و اتفاقا مغز درست یاد نمیگیرد. نکات جالب دیگری هم در مورد زمانبندی یادگیری و تکرار یک الگوی یادگیری مشخص بود که آموزنده بود.
چهارشنبه در باشگاه ووشو فرصت خوبی پیش آمد که با استاد غمخوار یزدی فرم شمشیر جییِن را تمرین کنیم. نوجوانها رفتهاند به مسابقات لیگ و باشگاه خلوت بود. فعلا یک ورزشکار سن بالای دیگر هم به جمع اضافه شده که با هم تمرین میکنیم و از تنهایی قدیم خارج شدهام. وضع بچهها هم خوب است. اساتید از دخترجان که کاملا راضی بودند و در حال رفع اشکالات ریز فرم پسرجان. پسرجان اولین تجربهٔ شرکت در لیگ را خواهد داشت و امیدواریم خوب از پس کار بربیاید.
پنجشنبه جوجههای فینگیلی که هفت تا شده بودند را بردم به باغ. دخترجان هم آمد و کمی کمک کرد. کاسه فرغون را هم رنگ زدم که یکدست شود. به فکرم رسید پایههای فرغون که روی زمین قرار میگیرند را با چیزی محکم کنم که مستقیم روی زمین قرار نگیرند. این طوری رنگ اپوکسی هم دیرتر خراب میشود.
بدترین اتفاق هفته هم زخمی شدن این کبوتر ماده بود. تا حالا ندیده بودم کبوترها این طوری به جان هم بیفتند. گردن این طفلکی را بدجوری ناکار کرده بودند و فقط توانستم کمی بتادین بزنم به امید این که عفونت نکند. چند روزی هم در یک قفس جدایش کردم تا حالش بهتر شود و بعد برگرداندمش کنار بقیه.
اضافه رنگ اپوکسی که مانده بود را هم به بیل زدم. این طوری بیل هم عمر بیشتری پیدا میکند. تهمانده نهایی را هم به زنگزدگیهای ریز در باغ مالیدم. معلوم نیست طرف چه طوری رنگ زده که با اولین باران، آثار زنگزدگی نمایان شدند.
از کارهای فرهنگی هفته هم عضویت در کتابخانه من و دخترجان بود. با هم رفتیم و بعد از کلی درگیر شدن با سیستم بوروکراسی مسخره و کارکنانی که بلد نبودند چطوری توضیح بدهند و تابلوهای راهنمایی که نبود، عضو شدیم. دخترجان هم کلی کش داد تا یک کتاب داستانی بردارد. من هم «قدرت» اثر رابرت گرین را برداشتم.
بالاخره مدل Gemini را هم آزمایش کردم. عکسالعمل خوبی داشت و جوابهای اولیه خوبی داد. ولی باز این یکی هم عنوان را حذف میکند و متن انگلیسی آن را در نظر نمیگیرد. این گونه خنگبازی مدلهای زبانی دارد کلافهکننده میشود. گرفتاری شدیما. به نظر میرسد که این مدلها مرتب سعی میکنند یک چیزی بفهمند و یک کار اضافه بکنند و همین دردسر میشود. خب بزرگوار وقتی ده بار برایت نوشتم فقط متن استخراج کن، باز چرا میآیی برای من تفسیر داستان مینویسی؟ مرض داری؟ لابد بله.
جمعه سری زدم به نمایشگاه دام و طیور در نمایشگاه بینالمللی مشهد. بیشتر دنبال مشاوره پرورش مرغ روستایی بودم که چیزی گیرم نیامد. در مورد پمپهای آب استخری هم هیچ غرفهای چیزی نیاورده بود. ولی با پرورش میلورم و مگس سرباز آشنا شدم که جالب بود. حاشیه سود بالایی هم داشت و با سرمایهای که دارم ظاهرا جور درمیآمد. حالا باید بیشتر تحقیق کنم تا مطمئن شوم چه کار دارم میکنم. بدجوری تنم میخارد که یک پرورش دام موفق اجرا کنم و از این وضعیت بیدرآمدی بیرون بیایم.
پستهای دیگر وبلاگ:
بنایی و برنامهنویسی
در روزهایی که درگیر ساختوساز شدهام، کار با هوش مصنوعی دارد دوباره من را به سمت برنامهنویسی میبرد. چون بعضی کارها را نمیتوان به مدلهای زبانی سپرد
رنگ اپوکسی و پرورش کرم
در گیرودار سروکله زدن با هوش مصنوعی، یک تجربهٔ موفق با رنگ اپوکسی حالم را بهتر کرد. آشنا شدن با پروژهٔ پرورش کرم هم جالب و متفاوت بود. شاید رفتم سراغ پرورش کرم…
کمی موفقیت با هوش مصنوعی
برای ویراستاری دقیق متن کلی با هوش مصنوعی کشتی گرفتم تا به نتایج اولیه مناسبی برسم
سروکله زدن با ChatGPT
فکر نمیکردم توجیه کردن هوش مصنوعی مولد برای ویراستاری متن دوزبانه فارسی-انگلیسی اینقدر دنگ و فنگ داشته باشد
شلیک به هدف با هوش مصنوعی
بالاخره نشستم و جدی با هوش مصنوعی در مورد ویراستاری تخصصی دوره زبان انگلیسی بحث کردم و راهنمایی گرفتم
نمایشگاه کتاب با فروشی اندک
در یک روز سرد و بارانی نمیتوان انتظار داشت که در نمایشگاه کتاب فروش بالایی وجود داشته باشد